خاکستر زرد''
روی هر خط از خاطراتم راه می روی، گلدانِ گل های همیشه بهار ترک بر می دارد. سکوت ، می خواند! چشم ها ،
گفتی که بارم را ببندم و من از پاییز سفر کردم.
زمستان گداخته های عشقمان را خاموش کرد و از میان زخم هایمان بهار رویید.
من خواندن بلد نبودم ، قدم هایت را دنبال کردم؛ خانه ی خاطرات را به دوش کشیدم و
تو از بی انتهایی عشق گفتی!
گاهی گم می شوی لا به لای فصل ها ،
گاهی خسته ای ،
گاهی دور می شوی...
اما نمی دانی زمانی که نیستی سراب می بینم.
تو را می بینم در آغوشِ عشق دیگری، صدای خنده هایت را می شنوم و بیشتر تشنه ی پایان می شوم.
⇦خاکستر زرد
#روایت
خاکستر زرد''
گفتی که بارم را ببندم و من از پاییز سفر کردم. زمستان گداخته های عشقمان را خاموش کرد و از میان زخم ها
و روایت جدید...
تقریبا مدت زمان زیادی هست که نوشتمش اما دست و دلم برای فرستادنش یاری نمیکرد!
تا اینکه دوستان با شلنگ تخته یادآوری کردن احساس ناکافی بودن و سرزنشگری خودم رو بزارم کنار..
(همینطور لامحتوایی چنل هم یکی از دلایلش بود)
با این حال میخوام اگه نظر یا انتقادی رو راجب نوشته و ادامه اش در آینده داشتید بگید!