eitaa logo
رد پای گمشدهٔ باد در کویر
162 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
538 ویدیو
5 فایل
شازده کوچولو گفت:« پس آدم ها کجا هستند؟ اینجا در کویر آدم کمی احساس تنهایی میکند.» 🪽؛ مار گفت:« آدم در میان آدم ها هم احساس تنهایی میکند...» ناشناس: https://daigo.ir/secret/31489482
مشاهده در ایتا
دانلود
شب و روزگار خوش
هدایت شده از مسواک|Messwak
میدونستید وقتی بارون میباره پروانه ها استراحت میکنن که تا بارون به بال هاشون آسیب نرسونه؟! خواستم بهت بگم که استراحت تو طوفان های زندگیت اصلا اشکالی نداره، تو دوباره مثل پروانه ها پرواز میکنی عزیزِ من. @Messwak
واقعا باید یه اپرا بنویسم و بسازم حتی شده اپرای عروسکی دارم دیوونه میشم
با پای خودم رفتم پیش منابع انسانی و روزامو بیشتر کردم✨ الان مثل چی پشیمونم✨
ساعت برنمیگرده...
یک کارمند پاره وقت میخوام بیاد گالریمو مرتب کنه (پاک کنه)
چیزی که در کودکی ساخته بودم:
چیزایی که الان ساختم✨🫡
فیل صورتی و کرگدن آبی✓
یه کلمه بگین با اون یه شعر تقدیمتون کنم https://daigo.ir/secret/31489482
📪 پیام جدید مرگ
خواهی که ترا دولت ابرار رسد مپسند که از تو بر کس آزار رسد از مرگ میندیش و غم رزق مخور کین هر دو بوقت خویش ناچار رسد ‌ حکیم والا مقدار
📪 پیام جدید آبی
آن روزها رفتند آن روزهای خیرگی در رازهای جسم آن روزهای آشنایی های محتاطانه با زیبایی رگهای آبی رنگ دستی که با یک گل از پشت دیواری صدا می زد یک دست دیگر را و لکه های کوچک جوهر ، بر این دست مشوش ، مضطرب ، ترسان و عشق ، که در سلامی شرم آگین خویشتن را بازگو می کرد در ظهر های گرم دود آلود ما عشقمان را در غبار کوچه می خواندیم ‌
ای سرو حدیقهٔ معانی جانی و لطیفهٔ جهانی پیش تو به اتفاقْ مُردن خوشتر که پس از تو زندگانی چشمان تو سِحر اولین اند تو فتنهٔ آخرالزمانی چون اسم تو در میان نباشد گویی که به جِسم در میانی آن را که تو از سفر بیایی حاجت نبود به ارمغانی گر زآمدنت خبر بیارند من جان بدهم به مژدگانی دفع غم دل نمی‌توان کرد الا به امیدِ شادمانی گر صورت خویشتن ببینی حیرانِ وجودِ خود بمانی گر صلح کنی لطیف باشد در وقت بهار و مهربانی سعدی خطِ سبز دوست دارد پیرامن خدِّ ارغوانی این پیر نِگَر که همچنانش از یاد نمی‌رود جوانی ‌ که همچنان منو شگفت زده میکنه
بنگر ز جهان چه طَرْف بربستم؟ هیچ وَز حاصلِ عمر چیست در دستم؟ هیچ شمعِ طَرَبم، ولی چو بنشستم، هیچ من جامِ جَمَم، ولی چو بشکستم، هیچ ‌
📪 پیام جدید گمراهی
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را بدم بی‌عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی بدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان را گر ترکست و تاجیکست بدو این بنده نزدیکست چو جان با تن ولیکن تن نبیند هیچ مر جان را هلا یاران که بخت آمد گه ایثار رخت آمد سلیمانی به تخت آمد برای عزل شیطان را بجه از جا چه می‌پایی چرا بی‌دست و بی‌پایی نمی‌دانی ز هدهد جو ره قصر سلیمان را بکن آن جا مناجاتت بگو اسرار و حاجاتت سلیمان خود همی‌داند زبان جمله مرغان را سخن بادست ای بنده کند دل را پراکنده ولیکن اوش فرماید که گرد آور پریشان را ‌ غزلی با شکوه از