#قصه_شب
#کلاغ_خبرچین
در جنگلي بزرگ و زيبا ، حيوانات مهربان و مختلفي زندگي مي كردند .
يكي از اين حيوانات كلاغ پر سر و صدا و شلوغي بود كه يك عادت زشت هم داشت و آن عادت زشت اين بود كه هر وقت ،كوچكترين اتفاقي در جنگل مي افتاد و او متوجه مي شد، سريع پر مي كشيد به جنگل و شروع به قارقار مي كرد و همه حيوانات را خبر مي كرد .
هيچ كدام از حيوانات جنگل دل خوشي از كلاغ نداشتند.
آنها ديگر از دست او خسته شده بودند تا اين كه يك روز كلاغ خبر چين وقتي كنار رودخانه نشسته بود و داشت آب مي خورد صدايي شنيد .... فيش، فيش ....
بعد ، نگاهي به اطرافش انداخت و ناگهان مار بزرگي را ديد كه سرش را از آب بيرون آورده است ... فيش ، فيش ...
كلاغ از ديدن مار خيلي ترسيده بود ، از شدت وحشت ، تمام پرهاي روي سرش ريخت و پا به فرار گذاشت .
كلاغ خبر چين ، همينطور پر زبان حركت كرد بالاخره به لانه اش رسيد وقتي كه داخل آينه نگاهي به خودش انداخت ، تازه فهميد كه پرهاي سرش ريخته است خيلي ناراحت شد و شروع به گريه كرد .
طوطي دانا كه همسايه كلاغ بود صداي گريه اش را شنيد ، به لانه او رفت تا دليل گريه اش را بفهمد . كلاغ با ديدن طوطي دانا سريع يك پارچه به دور سرش پيچيد !
طوطي دانا با ديدن كلاغ كه روي سرش را با پارچه پوشانده شروع كرد به خنديدن .
كلاغ با شنيدن اين حرف سريع پارچه را از روي سرش برداشت طوطي با ديدن سر بدون پر كلاغ ، باز هم شروع به خنديدن كرد و گفت : كلاغ ؟ پرهاي سرت كجا رفته است ؟ پس اين همه گريه بخاطر كله كچلت بود ؟!
كلاغ ماجراي ترسش را براي طوطي باز گو كرد و طوطي با هم با شنيدن حرفهاي كلاغ شروع به خنديدن كرد .
كلاغ گفت : « يعني تو از ناراحتي من اينقدر خوشحالي » .
طوطي جواب داد : آخر همه حيوانات جنگل مي دانند كه مار آبي هيچ خطري ندارد و هيچ كس هم از مار آبي نمي ترسد اما تو آنقدر ترسيده اي كه پرهاي سرت هم ريخته اند .
اگر حيوانات جنگل بفهمند كه چه اتفاقي افتاده است كلي
مي خندند . كلاغ با شنيدن اين جمله ها به التماس افتاد ، گريه مي كرد و مي گفت : طوطي جان خواهش مي كنم اين كار را نكن اگر حيوانات جنگل بفهمد كه چه اتفاقي برايم افتاده آبرويم مي رود .
طوطي گفت : كلاغ جان يادت هست وقتي اتفاقي براي حيوانات جنگل مي افتاد سريع پر مي كشيدي و به همه جار مي زدي و آبروي آنها را مي بردي ، حالا ببين اگر چنين بلايي بر سر خودت بيايد چه حالي پيدا مي كني .
كلاغ كمي فكر كرد و گفت : « حالا ديگر فهميده ام كه چه قدر اشتباه مي كردم و چقدر حيوانات جنگل را آزار مي دادم خواهش مي كنم آبروي مرا پيش حيوانات جنگل نبر من هم قول مي دهم كه هرگز كارهاي گذشته را تكرار نكنم ، اصلاً تصميم مي گيريم كه هر وقت پرهايم در آمد بروم و از تمام حيوانات جنگل
عذر خواهي كنم » .
طوطي دانا با ديدن حال و روز كلاغ و پشيماني از رفتار
گذشته اش به او قول داد كه دارويي برايش درست كند تا هر چه زودتر پرهاي سرش در بيايند .
نتيجه مي گيريم كه هر كس در حق ديگران خطايي مرتكب شود خودش هم به زودي گرفتار خواهد شد.
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
〰〰〰〰〰〰〰
#شعر_کودکانه
🌸 نماز
بابا وضو می گيره
چون موقع اذونه
وقت صدا کردنه
خدای مهربونه
می خواد بگه خدا جون
از خوبی هات ممنونم
لطف و محبتت را
ما همه خوب می دونيم
منم وضو می گيرم
می خوام نماز بخونم
می خوام بگم تشکر
خدای مهربونم
✍ شاعر: مصطفی سلطانیان
📚برگرفته از کتاب شعرهای خوب برای بچه های خوب، ج2
🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚
〰〰〰〰〰〰〰
#نکته_تربیتی
کودکان نیاز به تحرک دارند، طناب بازی، طنابکشی، مسابقات گروهی، پریدن، رنگآمیزی کردن، روزنامه پاره کردن، گوله کردن، پرتاب کردن، آببازی، توپبازی، گرگم و گله میبرم و هزاران بازی خلاق دیگر در قالب نمایشهای عروسکی، خلاق و...
در بازیها به کودکان گروهی برنده شدن را آموزش دهیم، گروهی بازی کردن، گروهی جمع کردن، پخش کردن...
💗💗💗💗💗💗💗
〰〰〰〰〰〰〰
🕊امیرالمؤمنین علیه السلام:
اعمال، همه بر باد است، مگر آنچه از روى اخلاص باشد.
العَملُ كُلُّهُ هَباءٌ إلاّ ما اُخْلِصَ فيهِ
📚غررالحكم حدیث1400
🕊پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
هركه برادر مؤمنش با او مشورت كند و او صادقانه راهنماييش نكند، خداوند عقلش را از او بگيرد .
مَنِ استَشارَهُ أخُوهُ المؤمنُ فلَم يَمحَضْهُ النَّصيحَةَ سَلَبَهُ اللّهُ لُبَّهُ
📚ميزان الحكمه جلد6 صفحه 94
🕊امام على عليه السلام:
دوستى دنيا پرستان با بروز اندك پيشامدى از ميان مى رود.
مَودّةُ أبناءِ الدُّنيا تَزولُ لِأدنى عارِضٍ يَعْرِضُ
📚غررالحكم حدیث 9828
💞💖💞
💞 امام حسن مجتبیٰ (ع):
🌸 عادت های [بد] مغلـوب كننده اند.
پس، هر كس در نهان و خلوتهاى خود
به چيـزى #عادتــ كند، آن چيـز او را در
آشكار و ميان جمع رسوا سازد...
🍃تنبيه الخواطر : 2/113📚
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : الرفق يمن و الخرق شوم .
ترجمه :
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: #سازگاری مهربانانه نمودن مايه بركت و #درشتى كردن مايه شومى است .
#رفق #خرق
📚 کتاب #جهاد_با_نفس
#آقایان
💠 آیا میدانستید زنانی که در
خانه #پرخاش میکنند و داد میزنند
کمبود #محبت شدید از طرف همسر دارند؟
برای آرامش همسرتان، #محبت خرج کنید!
💠 تنها انرژی و سوخت زن برای
مدیریت خانه و همسرداری و تربیت
فرزند، #محبت شوهر است. با مهربانی
و ابراز #محبت. به همسرتان او را آرام کنید
#خانم ها
⭕️ میدانستید آقایانی که در
خانه ناسازگارند و داد میزنند و
یا حتی پناه بر خدا، دست بزن دارند
⭕️بخاطر این است که احساس
میکنند در خانه مقبولیت لازم را ندارند
و به او به عنوان یک مدیر لایق نگاه نمیشود؟
🔻امام محمد باقر علیهالسلام فرمودند :
اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَشَدُّكُمْ اِكْراما لِحَلائِـلِهِمْ
🌸 گرامىترين شما نزد خداوند، كسى
است كه بيشتر به همسر خود احترام بگذارد.
📚 وسائل الشيعه: ج ۱۵، ص ۵۸، ح ۶
🌱🌹حضرت صادق علیه السلام فرمودند :
هر کس از دوستان ما باشد به
همسرش بیشتر اظهار محبت می کند.🌹🌱
بحار جلد 103 ص 223
✍🏻چهار راه جزئی اما بسیار مهم برای به دست آوردن دل #خانومتون:
❤️گاهی اوقات با دادن شاخه گلی او را متعجب کنید
❤️هیچ وقت روز #تولدش رافراموش نکنید
❤️وقتی خسته است به اوپیشنهاد #کمک بدهید🤝
❤️از آرایش و لباسهایش #تعریف کنید
✍🏻چهار راه جزئی اما بسيار مهم برای به دست آوردن دل #شوهرتون:
💓نواقص وعیب و ایرادهایش را بپذیرید
💓به جک ها و #شوخی هایی که می گوید،بخندید
💓درباره ی او مثبت بیندیشید✅
💓اگراشتباهی کردید #معذرت خواهی کنید
قابل توجه خانم ها :
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرمایند:
«زنی که با زبان، شوهر را بیازارد،
خداوند هیچ عمل خوب و هیچ حسنه
و نماز و روزه ای را از او قبول نمی کند،
هرچند همواره روزها در روزه باشد و شب ها
در حال نماز؛ مگر آنکه همسرش از او راضی گردد».
مجلسى، بحارالانوار، ج 100، ص 244.
🌺 اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّـکَ_الفَـــرَج
#قصه_شب
حسادت
روزی زهرا با مادر و پدرش به بیرون از منزل رفت و دو تا بادکنک قشنگ سفید و صورتی خرید. وقتی به خانه برگشتند پدر زهرا هر دو تا بادکنک را باد کرد و با کمک بابا از سقف اتاق آویزان کرد. اما بادکنک سفید از بادکنک صورتی چاق تر و بزرگتر بود.
بادکنک صورتی وقتی دید بادکنک سفید از او کوچکتر است، عصبانی شد و شروع به غر زدن کرد و گفت: عمدا من و کم باد کردند و بین ما فرق می گذارند. اگر من را حسابی باد می کردند دو برابر تو می شدم.
بادکنک سفید گفت : زهرا هر دو ما را تا جایی که لازم بود باد کردند و ما را دوست دارند اما بادکنک صورتی عصبانی شد و به حرف های او گوش نکرد و گفت: من خودم فکری می کنم تا باد خودم رو بیشتر کنم و از تو بزرگتر شوم.
وقتی زهرا خواب بود، بادکنک صورتی نقشه ای کشید تا بزرگتر شود، او تلمبه روی کمد را دید و از او خواست تا بادش رو بیشتر کند. تلمبه نگاهی به بادکنک صورتی انداخت و گفت اگه بیشتر از این باد بشی ممکنه بترکی اما بادکنک صورتی با شنیدن حرفهای او خیلی عصبانی شد و حرف های او را پای خودخواهیش گذاشت.
بادکنک صورتی قهر کرد و با تلمبه و بادکنک سفید دیگر حرف نزد. او متوجه شد زمانی که قهر می کند و عصبانی است، بادش بیشتر می شه، پس به این کار خود ادامه داد و انقدر اخم کرد و قهر کرد تا بادش بیشتر و بیشتر شد و ترکید و هر تکه اش به گوشه ای از اتاق پرت شد.
بچه های خوبم این قصه به ما می فهماند که حسادت باعث از بین رفتن خود آدم می شود، همانطور که بادکنک صورتی به خاطر حسادت ترکید
💟💟💟💟💟💟💟
〰〰〰〰〰〰〰
#شعر_کودکانه
🌷 شهید
خانه ای دارد پدر
در میان آسمان
یادگارش مانده در
دفتر شعر جهان
شعر او شعر نماز
وقت صبح و ظهر و شام
قصه هایش در بهشت
قصه های نا تمام
یک شبی در جبهه بود
بر سر سجاده اش
پر زد از اینجا و رفت
آن نگاه ساده اش
مهر و تسبیحش فقط
یادگارش مانده بود
خوب می دانم پدر
شعر رفتن خوانده بود
💫💫💫💫💫💫💫💫
〰〰〰〰〰〰〰
#حضرت_خدیجه
ما سائل لطف فراوان خدیجه
از کودکی خوردیم از نان خدیجه
در راه دین داده همه دار و ندارش
اسلام شد مدیون احسان خدیجه
خرج مسلمانی ما هستی او شد
پس هر چه ما داریم قربان خدیجه
در راه اهل بیت هر کس خرج کرده
فردای محشر هست مهمان خدیجه
جور دگر شد دستگیر ما پیمبر
هر جا قسم خوردیم بر جان خدیجه
شکر خدا هستیم امشب روضه خوانش
شکر خدا هستیم گریان خدیجه
دلشوره دارد یاد فرداهای زهرا
ابر بهاری گشت چشمان خدیجه
انگار دیده آتش و دیوار و در را
غم های زهرا برده سامان خدیجه
ای وای از روزی که با پهلوی زخمی
زهرا شود در عرش مهمان خدیجه
نیمه شبی در خانه خولی نامرد
صد پاره می گردد گریبان خدیجه
محمدحسین رحیمیان
🌺 اللهم عجل لولیک الفرج
«السلام علیک یا ام المؤمنین یا خدیجة الغراء»
دریای صبر و مظهر تقوا خدیجه است
استاد حلم و معنی غَرا خدیجه است
کوه وفا و معدن جود و یَم کرم
سرچشمه ی فضائل دنیا خدیجه است
چون زَر عیار عصمت او بی شمار بود،
گنجینه ی محبت و اعلا خدیجه است
در مهر و معرفت شده اُلگوی آسیه
در بندیگیش اُسوه ی حوا خدیجه است
اول زنی که روی به اسلام کرده است
اسلام از او شداست مصفّا، خدیجه است
باشد به حق مُلقبِ بَر ام مؤمنین
آری که خار دیده ی اعدا خدیجه است
روشن به نور اوست دل و خانه ی رسول
چون نور چشم و همسر طاها خدیجه است
شمشیر مرتضی است اگر حافظ نبی
مرهم به زخم سید بطها خدیجه است
هم ثروت و جوانی او خرج دین شد است
هم حامی و مشوق مولا خدیجه است
فخریه می کند به جهان تا زمان حشر
این منصبش که مادر زهرا خدیجه است
تنها همین به مدح و بزرگی او بس است
مادر بزرگ زینب کبری خدیجه است
گر چه تنش کفن شده بین عبای ناب
گریانِ شاهِ بی کفن اما خدیجه است
#مجتبی_دسترنج_ملتمس
#مدح_مرثیه_حضرت_خدیجه_س
#قصه_شب
بلبل زیبا
در باغ بزرگی پرندگان زیادی زندگی می کردند و آواز می خواندند.در فصل بهار وقتی درختان پر از شکوفه های رنگارنگ می شدند، پرنده ها با شادی به پرواز در می آمدند و روی شاخه های درختان می نشستند و زیباتر از همیشه، آواز می خواندند.
در این باغ بلبلی بود که صدایش از صدای تمام پرنده ها زیباتر بود. وقتی آواز می خواند، همه ساکت می شدند تا صدای او را بشنوند.تمام حیوانات و آدم هایی که در باغ بودند، بلبل و صدایش را دوست داشتند.بلبل که می دانست خوش آوازترین پرنده ی این باغ است، مغرور شده بود. او به کسانی که با اشتیاق به صدایش گوش می دادند بی اعتنایی می کرد و حاضر نبود با هیچ کدام از آنها دوست باشد.
یک روز وقتی دید پرنده ها ساکت شده اند تا صدای او را بشنوند، با خودش گفت: «چرا این پرنده ها از صدای من لذت می برند؟ من دلم نمی خواهد کسی آوازم را بشنود. دوست دارم در این باغ تنها باشم. کاش هیچ آدم و حیوان و پرنده ای در باغ نبود و من این جا تنها بودم.»
ناگهان پری زیبایی جلوی او ظاهر شد. موهای پری بلند و طلایی و چشمان او سبز و درخشان و لب هایش به سرخی گل سرخ بودند. پیراهن آبی رنگی بر تن و چوب بلندی در دست داشت و با بال های کوچکش به آرامی پرواز می کرد. پری مقابل بلبل ایستاد و گفت: «بلبل خوش صدا، من پری آرزوها هستم. آمده ام تو را به آرزویت برسانم. بگو چه آرزویی داری.»
بلبل با خوشحالی گفت: « من آرزو دارم تنها پرنده ی این باغ باشم. دلم نمی خواهد هیچ انسان، حیوان یا پرنده ای صدای مرا بشنود.»
پری با لبخند چوبش را تکان داد. ناگهان تمام پرنده ها و حیوانات توی باغ ناپدید شدند. باغ کاملاً ساکت و بی صدا شد. فقط بلبل بود و درختان و گل ها و گیاهان.
بلبل با شادی به پرواز درآمد. از شاخه ای به شاخه ای پرید و آواز خواند اما هیچ کس آنجا نبود تا به او آفرین بگوید و از صدایش لذت ببرد. بلبل خیلی خوشحال بود. مدتی پرواز کرد و آواز خواند؛ اما همین که ساکت می شد، از سکوت باغ به وحشت می افتاد. باغ بدون وجود بقیه ی پرندگان خیلی ساکت و بی روح بود. بلبل کم کم دل تنگ شد و حوصله اش سر رفت. با خودش گفت: « کاش چنین آرزویی نکرده بودم. کاش پری آرزوها بیاید و همه چیز را به شکل اولش برگرداند!»
او فریاد زد: « آهای پری آرزوها کجایی؟ بیا من می خواهم که باغ مثل گذشته پر از سر و صدای پرنده ها بشود. اینجا فقط سکوت است و من این سکوت را دوست ندارم!»
پری آرزوها لبخند برلب، جلوی او ظاهر شد و چوبش را تکان داد. در یک چشم برهم زدن، تمام پرنده ها در باغ ظاهرشدند و به نغمه خوانی پرداختند.حیواناتی که در باغ رفت و آمد می کردند، به حرکت درآمدند.
باغبانی که به گل ها و گیاهان رسیدگی می کرد کارش را شروع کرد. بلبل روی شاخه ای نشست و به صدای باغ گوش داد.پرنده ها با شادمانی چهچه میزدند و نغمه خوانی می کردند. بلبل با خودش گفت: «غرور و حسادت باعث شده بود نتوانم به صدای دوستانم گوش کنم و از آوازشان لذت ببرم. حالا می فهمم که اشتباه می کردم. این باغ با صدای همه ی پرنده ها پر از شور و نشاط می شود و بدون آنها صفا ندارد.»
آن وقت او هم آواز خواند و صدای قشنگش در باغ پیچید و دل ها را شاد کرد.
〰〰〰〰〰〰〰
#شعر_کودکانه
🌸 امام زمان (عج)
مادرم می گوید
یک نفر در راه است
از صدای پایش
دل من آگاه است
وقتی او می آید
قاصدک می خندد
راه های غم را
بر همه می بندد
ابرها می بارد
چشمه ها می جوشد
هر درختی در باغ
رخت نو می پوشد
مادرم می گوید
روی ماهش زیباست
گر چه از او دوریم
او همیشه با ماست
〰〰〰〰〰〰〰