eitaa logo
طلوع
392 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیغی‌که‌بین‌سجده‌شکسته‌سر‌مرا قـبلا‌غلاف‌آن‌کمـرم‌را‌شکسـته‌بود💔 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
خدایا دریاب این بنده ات را... بنده اے کہ تو خنده هاش گفت: خدایا شکرت !! و تو گریہ هاش گفت: خدا بزرگه !! @Tolou1400
الهی نفسی ده که حلقه بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند. 🌻 @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرآن می‌فرماید: اگر می‌خواهی باورهایت قوی بشود، باید طبق باورهایت عمل بکنی. من اگر طبق اعتقاداتم عمل بکنم در زندگی، کسب‌وکار و.... این‌ها باورهای من را تقویت می‌کند. موقع نماز وقتی کارم را رها می‌کنم و به سراغ نماز می‌آیم، این باعث می‌شود که اعتقادات من محکم بشود. وقتی دلم می‌خواهد هر جوری کاسبی بکنم ولی دلم را کنار می‌گذارم و بر اساس آن چیزی که خدا می‌خواهد رفتار می‌کنم این باعث می‌شود که اعتقادات من قوی بشود. هر عملی برخلاف اعتقادات مثل موریانه‌ای است که از درون، اعتقادات ما را پوک می‌کند. هر معصیت بندِ ارتباط با خدا را قطع می‌کند. پس آن چیزی که اعتقادات را تثبیت می‌کند عمل بر طبق بندگی و دستورات الهی است. کسی که در این دنیا سعی‌اش را کرده است، اگر در آن دنیا کم بیاورد ائمه دست او را می‌گیرند. 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸سعدی، قاعدۀ فرهنگ ماست و حافظ، ارتفاع آن🔸 روی سعدی زیاد کار کنید. اگر انسان روی سعدی خوب کار کند، حافظ را بهتر می فهمد. سعدی، فرهنگ ماست و حافظ، آن. همیشه ارتفاع، متکی به قاعده است. شما هرچه قاعدۀ یک بنا را گسترده تر کنید، بیشتر مجاز هستید که بر ارتفاع آن بیافزاید. این برج میلاد، قاعده اش یک خانه و دو خانه نیست. وگرنه نمی توانست چهار صد متر برود بالا. زیرساخت هایش از یک طرف به این خیابان می رسد و از یک طرف به آن خیابان. اگر مردم ما بخواهند همان رفعت حافظ را داشته باشند، بهترین کار این است که با وسعت مطالب سعدی مأنوس بشوند. رسیدن به حافظ بدون عبور از سعدی میسر نیست. سعدی شناسی، شرط حافظ شناسی است. توصیه می کنم که شاعران و کلاً مردم ما از اشعار حافظ و سعدی فاصله نگیرند. @haerishirazi @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📩✨ 💌 پيامک ويژه سحرهای ماه مبارک رمضان ✍ : ☜ ، فرصت مغفرت است. ☞ 🌔 در ←شب قدر→ طلب مغفرت كنيم؛ و الا روزی خطاب الهی به گناهکاران می آید که ما شما را فراموش کردیم ↫✙ ، فرصت مغفرت است.✓ ⇦ حالا که خدا به من وشما میدان داده که به سویش برگردیم، طلب مغفرت کنیم و معذرت بخواهیم. ☜اینجا که عذرخواهی درجه می‌آفریند و گناهان را میشوید، از خدا عذرخواهی کنید. 🔺...والا روزی خواهدآمد که به مجرمین اجازه عذرخواهی نمیدهند و خطاب الهی به گناهکاران می آید که⇓ ⚠️«انّا نسیناکم»ما شما را فراموش کردیم! ۱۳۷۶/۱۰/۲۶ 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سالروز تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به دستور امام خمینی"ره" گرامی باد. 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_پنجم(زندان الرشید) #قسمت_اول همه‌ی حواسمان متوجه آنها بود و اینکه با هیچ دست‌انداز
من آخرین نفر بودم. با وجود این همه دقت و وسواس تفتیش‌کننده فقط توانستم سنجاق شلوارم را نجات دهم و به زیرکی خودم احسنت گفتم. او رفت و ما ماندیم و صندوقچه‌ی سحرآمیزی که صاحب ما شده بود. روی دیوارهای سرد و سنگی آن خطوطی نقش بسته بود که یادگار ساکنان قبلی صندوقچه بود. چقدر خوب بود که حلیمه بهتر از ما عربی می‌دانست. از او پرسیدم: حلیمه چی نوشته؟ گفت: اسم و تاریخ و محل شهادت ساکنان قبلی این دخمه‌هاست. دوباره پرسیدم: یعنی ساکنان قبلی این صندوقچه را کشته‌اند؟ او توضیح داد که نام دختری به نام بنت الهدی هم بر یکی از سنگ‌ها حک شده که در فلان خیابان در فلان تاریخ اعدام می‌شود. چه صندوقچه‌ی رازآلودی! ما خط به خط این نوشته‌ها را می‌خواندیم و رمزگشایی می‌کردیم و خود را در صف اعدام می‌دیدیم. دوباره صدای چرخش کلید در قفل آهنی و فریادهایی خشمگین و جمله هایی مبهم و گنگ از سمتی ناپیدا تا ته گوشم پیچید. چهار پتو به داخل انداختند. فاطمه گفت: این پتو یعنی اینکه می‌توانید بنشینید. - نه، یعنی اینکه اینجا ماندنی هستیم. - نه، فقط برای امشب است چون فردا سی‌ام مهر و پایان جنگ است. - ما ماندنی نیستیم. از لابلای چند نرده‌ی آهنی که در دیوار مقابل فرو رفته بود شعاع‌هایی از نور خورشید خود را به سختی به داخل صندوقچه می‌رساندند. این رشته‌های نازک نور برایمان حکم ساعت را داشتند. هر چهار پتو را روی هم انداختیم و به نماز ایستادیم. خواهرها نماز کامل خواندند اما من که قصد ده روزه نکرده بودم، نمازم را شکسته خواندم. هر چند دقیقه یکبار دریچه باز می‌شد و یک نفر می‌آمد و می‌گفت: اربعه بنات الخمینی و دریچه در نهایت عصبانیت بسته می‌شد. اما این بار به جای دریچه، در باز شد. نگهبان پرسید: - چم نفر، شنو اسمهن؟ (چند نفرید و اسمتان چیست؟) از روی ورقه‌ای که در دستش بود خواند و گفت: فاطمه ابراهیم؟ حلیمه محمد؟ مریم طالب؟ معصومه طالب؟ اسم پدرم (طالب) را که شنیدم قوت گرفتم. از آن به بعد مرا معصومه طالب صدا می‌زدند. نام پدرم پسوند نامم شد. و این یعنی اینکه پدرم همیشه با من خواهد بود، کسی که تکیه‌گاه و نقطه‌ی قوت زندگی‌ام بود، کسی که در خیال من به جنگ دیو و جادو می‌رفت، کسی که می‌توانست از آب تندروی کودکی‌ام بپرد، کسی که می‌توانست مسئله‌های سخت زندگی و خانواده را حل کند، کسی که در نبودش، عکس قاب گرفته‌اش به میهمانخانه‌مان جذبه و به برادرانم اقتدار می‌داد. از آن به بعد اسمش همراه من بود. شب دو کاسه‌ی سبز پلاستیکی و چهار لیوان قرمز پلاستیکی را به دستمان دادند. در کاسه‌ها مقداری آب رب گوجه ریخته بودند. چهار تا نان ساندویچی هم به ما داده بودند لای آنها هر نوع آشغال و زباله‌ای را می‌توانستی پیدا کنی. تقریباً یک هفته از آمدنم به عراق می‌گذشت اما هنوز به غذا میل نداشتم. مریم هم که تازه از مسمومیت خلاص شده بود وضعی مثل من داشت. تقریباً هر سه تایی آب به آب شده بودیم. هر بار که صدای باز شدن در را می‌شنیدیم کفش‌هایمان را می‌پوشیدیم و سرپا می‌ایستادیم. این بار که در باز شد دو سه ساعت از رفتن آن رگه‌های نور گذشته و شب شده بود، نگهبان بعثی وارد صندوقچه شد و گفت: معصومه طالب. عینک کوری را به دستم داد و گفت: کظی. (بگیر). بدون هیچ‌گونه مقاومتی عینک را گرفتم و بر چشم زدم. چه راحت پذیرفته بودم که باید از دیدن محروم شوم. اگرچه عینک زده بودم اما سرم را به عقب می‌کشیدم یا چانه‌ام را به سینه می‌چسباندم تا بتوانم مسیری را که در آن هستم، ببینم اما بعد از ضربه‌ای که به سرم کوبیده شد، دیگر سرم را نچرخاندم. سرباز بعثی گوشه‌ی مقنعه ام را می‌کشید تا سرعتم را بیشتر کنم. از فریادش فهمیدم که باید تندتر بروم. قدم‌هایم که تند شد… آخ یکباره زمین زیر پایم خالی شد و از وحشت یک سقوط بی‌انتها با تمام وجود جیغ کشیدم و هوا را چنگ زدم. افتادنم باعث شده بود عینک کوری‌ام کمی جابجا شود. پاهای گنده‌ای را دیدم که در کفش‌هایی به اندازه‌ی یک پارو بر تن و بدنم می‌کوبید. @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت یک تجربه‌گر مرگ موقت از دیدن چهره مبارک امام حسین علیه السلام و ماجرای شفاعت شدن توسط ایشان. که باعث شد برای لحظاتی برنامه متوقف بشه 👤تجربه‌گر: آقای میثم عباسیان @Tolou1400 ✅کانال زندگی پس از زندگی https://eitaa.com/joinchat/1979252750C33ed740bf9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 جزء بیست‌ویکم قرآن کریم 🔑✨ @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه بسیار افرادی که خاک در بر گرفته در حالی که می خواستند، خوب بشوند. 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf