eitaa logo
طلوع
230 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
لینک دعوت https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16474090467803 هرچی میخواید بگید.👆🌻 @Tolou12 👈 ارتباط با ما🌻 کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج) آزاد است🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
اَلَیس الصُّبحُ بقَریب....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به تجارت بپردازید، که بازرگانی شما را از مالِ دیگران بی نیاز می گرداند. 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
خدا درد رو با تحملش به آدم میده! بشین و تماشـا کن که می‌خواد از دلِ‌ این مشکلات، از تو چه جواهری بسازه 💎✨ آخه عزیز دلم، مگه‌ میشه‌ یـه خدایِ دانـا و مهربون‌ داشته باشی، ولی بـا نتیجه‌ی کاراش غافگیرت نکنه!❣ برنامه‌های‌ قشنگی‌ برامون داره اگر صبر و به حکمتش اعتماد کنیم.. 🌈 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شما نهج‌البلاغه را از اوّل تا آخر نگاه کنید! سر تا پای نهج‌البلاغه تحریضِ بر تقواست؛ دعوت به تقوا و پرهیزکاری است. تا انسان پرهیزکار نباشد نمیتواند اقامه دین خدا کند. آلوده دامانی بد دردی است. آلوده بودنِ دل انسان به گناه، نمیگذارد انسان حقیقت را درک کند، چه برسد به این که دنبال حقیقت حرکت کند... @Tolou1400
دنیا همه را در هم می‌شکند عده‌ای از همانجا که می‌شکنند قوی می‌شوند.....🌱 @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸به اسم آزادی، اَسیرَت می کنند!🔸 شیاطین می‌گویند «انسان آزاد است» و با این آزادی، انسان را بندۀ همه چیز می‌کنند!! اما انبیاء می‌گویند: «انسان بنده است» و با این بندگی، او را از بندگی دیگران آزاد می‌کنند! انبیاء با بندگی، انسان را از بندگیِ مخلوق آزاد می‌کنند و شیاطین به اسم آزادی، انسان را اسیر همۀ چیزهای پَست می‌کنند. انبیاء با بندگی، انسان را از زندان نجات می‌دهند و شیاطین به اسم آزادی، انسان را زندانی می‌کنند. 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ ننه! _جونِ ننه +عینِ یه تیکه نون دلمو بگیر بذار گوشه ی دیوار یه وقت زیر پا لگد نشه حیفه آخه، حرمت داره دل... 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تازه رسيده بودم به قرارگاه تاكتيكي و دلم مي خواست حاج احمد را ببينم . همين طور كه داشتم قدم زنان به طرف قرارگاه مي رفتم ، صحنه عجيبي ديدم . درميان آن سكوت وخلوتي بعد از ظهر كه هر كدام از بچه ها از شدت گرما به سنگري پناه برده بود و چرت مي زدند، حاج احمد در كنار تانكر آب نشسته بود با عشق و با دقت و وسواس خاصي ، ظرفهاي ناهار بچه هاي قرارگاه را مي شست . اول باور نكردم كه حاج احمد باشد ولي وقتي به آرامي نزديك رفتم ، ديدم كه خود اوست .  با خودم گفتم آدم مثل حاج احمد، فرمانده تيپ 27 حضرت رسول (ص ) و مسئول قرارگاه تاكتيكي باشد و بيايد كنار تانكر آب ، كاسه بشقابهاي بچه ها را بشويد؟! در همين فكر بودم كه يك هو به ياد دوربينم افتادم . به تندي ، با دوربين قراضه اي كه روي دوشم داشتم ، جلو رفتم و قبل از اين كه متوجه شود، او را درون كادر دوربين جا دادم و با فشار دكمه اي ، براي هميشه ثبتش كردم. 🔹به نقل از سردار برقی 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما مامورین انقلاب اسلامی هستیم، نه مسئولین انقلاب اسلامی. مسئولیت؛ گرفتنی است و تمام شدنی، اما ماموریت؛ تکلیفی است و دائمی.... 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طلوع
#من_زنده_ام #فصل_پنجم #قسمت_چهل‌ونهم میخواستیم دست های یکدیگر را فشار دهیم اما توانی برای این کار
من از این که در نوبت هم آغوشی با مرگ نشسته بودم خوشحال بودم اما نمی خواستم اخرین نفر باشم، صدای ضربه های پی درپی همسایه ها (دکترها و مهندسی ها) را بر دیوار سلول همگی شنیدم که بانگرانی می پرسیدند: «چرا جواب نمی دهید» میخواستم بگویم «سرمان شلوغ است و سرگرم مردنمان هستیم». در بهتی مالیخولیایی فرو رفته بودم. به هر طرف نگاه می کردم نه بوی مرگ می داد نه بوی زندگی . سرم را چرخاندم ، حلیمه هم در هوشیاری و نیمه هوشیاری تقلا می کرد . هنوز روی لبهایش تبسم بود . از لای لب هایش ، نوک دندانهایش پیدا بود . می شنید اما پاسخ نمی داد فقط گفت : - من سردمه ، چرا هر چی جیغ می کشم کسی صدای منو نمی شنوه ؟ آب می خواست اما نای بلند شدن و تکان خوردن نداشتم . راستی ما به هم قول داده بودیم به زنده ماندن هم کمک نکنیم . انگشتان باریک و دخترانه اش را بر سرم کشید و گفت : - فکر می کردم مرگ سخت و ترسناکه اما نه ، ما داریم آزاد می شیم . دستم به مریم نمی رسید اما دو چشمش معصومانه به ما دوخته شده بود و شاید به قول بی بی که می گفت : چشمان منتظر باز می ماند و می میرد ، گویی در چمبره مرگ افتاده بود و خودش نمی دانست . مهندس ها پشت هم به دیوار ضربه می زدند . پانزده ، بیست و هفت ، بیست و هشت ، سلامی از سره دلواپسی و دلهره ، سلامی از سر غیرت و سلامی از سر سلامتی ، شریکی ، هر کدام یک ضربه با پا زدیم ؛ نه ، ده ، یک ، بیست و نه ، هیجده ( خدا حافظ ) . از روز شانزدهم اعتصاب غذا به بعد ، هر روز و هر ساعت و هر لحظه فکر می کردیم که دیگر به قول عراقی ها ” خلاص ” شدیم . اما ساعت دیگر هم می رسید و ما هنوز نفس می کشیدم و زنده بودیم . گاهی حال یکی بهتر و یکی بدتر می شد . به طور عجیب و بی حد و حصر وابسته و دلبسته یکدیگر شده بودیم . فراتر از حس چهار خواهر به یکدیگر . پدر هم بودیم ، مادر هم بودیم و خواهر و برادر هم بودیم ، حالا همه با هم همسفر مرگ شده بودیم . از روز هفدهم و هجدهم بیشترین لحظه ها و ساعت های آن روزها را در عالم دیگری سپری می کردیم . سرم بزرگ تر از تنم شده بود و دیگر توان کشیدن آن را نداشتم . کاسه سرم خالی شده بود و صداها مثل سنگ ریزه هایی بودند که در ظرف خالی این طرف و آن طرف می شدند… صدا هایی در جمجمه ام نجوا می کرد که اینجایی نبود . همه همدیگر را می شناختند و به هم نشان می دادند و سلام و خوش آمد می گفتند . دیگر استخوانهایم از اینکه روی زمین سرد و نمور افتاده بود تیر نمی کشید و درد نمی کرد ،چشم هایم همه چیز را زیبا تر از همیشه می دید ، افق نگاهم دور و دورتر ها را می دید ، راه که می رفتم سفتی زمین را زیر پایم حس نمی کردم . همه جا رنگ داشت نه از جنس رنگ هایی که از آنها خاطره می کند ! پس کالسکه ران کو! باغ حیاطمان کو، غوره های کیسه شده ، مترسک باغچه ، حالا که آنها نیستند پس خواهرانم کجایند؟ من هنوز زنده ام؟ یعنی من نمرده بودم! اینجا کجاست؟ من روی تخت خوابیده ام ، یعنی آن کالسکه همین کجاوه ای است که روی آن افتاده ام . فقط سرم را این طرف و آن طرف می چرخاندم .از لا به لای آن همه آدم فاطمه را دیدم که او هم بر روی تخت کنار من خوابیده بود. قطره قطره های سرم که وارد رگ های من می شد مرا نسبت به اطرافم هوشیار و زنده می کرد. اما من نمی خواستم زنده بمانم ، من شجاعانه به استقبال مرگ رفته بودم. در یک چشم به هم زدم سرم را محکم از دستم کشیدم. داشتم از آن همه درد و رنج خلاص می شدم و حالا با یک کیسه آب دوباره می خواهند مرا به روز اول باز گردانند . نه ، اصلا . فاطمه و حلیمه و مریم هم مخبت عراقی ها را پس می زدند . چقدر شبیه هم شده بودیم . دست و پاهایمان را با طناب به میله های تخت بستند و به زور یک کیسه سرم وارد بدن ما شد . در همین رفت و آمدها و سروصداها ، کسی تکانم می داد و به زبان فارسی با لهجه عربی می گفت : خواهر من حالت خوب است؟ چشم هایم را باز کردم ! پیرمردی را دیدم حدود هفتاد سال با عمامه ای مشکی که عبایی پشم شتری را بر دوشش انداخته بود و ریش بلند سفیدی که اصل و قلابی بودن آن را نمی فهمیدم . او بالای سرم ایستاده بود و به نرمی صحبت می کرد و می گفت : - من امام خمینی عراق هستم ، من صاحب کتاب و فتوا هستم . شما هم مثل خواهر دینی من هستید ، می دانی این کاری که می کنی انتحار است و انتحار در اسلام حرام است . ادامه دارد…✒️ @Tolou1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"هر کس سخن چین را پیروی کند، دوستی را به نابودی کشاند" 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
اگر در زندگى‌ به‌ داشته‌ هايت‌ نگاه‌ كنى، هميشه‌ بيشتر بدست‌ خواهى‌ آورد؛ اگر چشمانت‌ روى‌ نداشته‌ هايت‌ باشد، هرگز به‌ مقدار كافى‌‌ نخواهى‌ داشت... 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2990276745C178e103edf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا