eitaa logo
توتَک
134 دنبال‌کننده
211 عکس
25 ویدیو
2 فایل
هدی کریمان هستم.یک مادر علاقمند به نویسندگی و تصویرسازی. اینجا از دغدغه‌ها و علاقمندی‌هایم برایتان می‌نویسم. 🔶( توتَک) نام نان کوچک محلی روستای پدری‌ام آهار است. @hoda_k اینستاگرام من: @hoda.krm
مشاهده در ایتا
دانلود
بسمه تعالی عصر که شد قصد کردم بروم زیارت اهل قبور. دلم برای پدربزرگها و مادربزرگ مادری ام تنگ شده بود. تا رسیدم چشمهایم دنبال خانه ابدیشان گشت. بعد اینهمه سال باز بغض دردناکی مهمان گلویم شد. نگاهی به سرتاسر آرامستان انداختم. چندتایی شان را شناختم اما فقط به چهره آن هم چهره ای که نامشان را هم حتی در زمان حیاتشان نمیدانستم. حالا بی صدا توی چشم من زل زده اند و فاتحه طلب میکنند. آه، مثل بخار اسید راه نفسم را سوزاند. از این حال و هوا کمی درآمده بودم که همین یکساعت پیش خبری شنیدم که جای زخم آن آه را چنگ انداخت. پریسا مزینانی به رحمت خدا رفت! هنرجوی ترم زمستان من! حس کردم تلّی خاک یکباره روی بدنم فرود آمد. پریسا مزینانی را نه دیده بودم و نه به اندازه اموات آرامستان روستای آهار میشناختم اما برایم عزیز بود. گاهی ندیده ها و نشناخته ها که میروند غمش عمیقتر است.... به فاتحه ای هنرجویم را مهمان کنید🥀 @toootak
بسمه تعالی امروز، روز شنیدن خبرهای بد است. من غرغرو نیستم و عموما وقتی غر میزنم که کاسه صبرم لبریز میشود.وقتی که کیسه ی ولش کن چیزی نیستم سوراخ میشود. غم دو حرف است اما همین حرف اولش مثل بیل می افتد به باغچه دلت هی زیر و رو میکندت. آدمها یک وقتهایی هرچه میکنند انگار غم تمامی ندارد. اصلا به جایی میرسد که فکر میکند خودش است و دل سنگینش. هی مینشیند که این طناب به مو رسیده پاره شود و خودش مثل انار سرخ روی درخت بترکد. من امروز یادم آمد میشود درست وسط شادی روز ولادت دختر موسی ابن جعفر عليه السلام و کادوبازی دخترانه بود و در عین حال توی لایه های زیرین قلبت غم پابکوبد. رسم دنیا را یادم میرود راستش... @toootak
بسمه تعالی  مدتی بود که اخبار فلسطین را توی اینستاگرام دنبال نمی‌کردم. صحنه‌های روح‌خراشی که بعد از دیدنشان حال و روز برایم باقی نمی‌ماند. امشب اما صدای جیغ‌های دخترک فلسطینی را بالای سر پدر و مادرش شنیدم. دخترک آواره شده بود. انگشتانش را باز کرده بود. صدایش لای اجساد سوخته و تکه تکه شده می‌رفت و برمی‌گشت. من باز هم توی دره‌ای از غم و کم‌صبری افتادم. مدرسه؟ مگر برای درس خواندن نبود؟ پس چرا فریادهای دخترک را از بین دیوارهایش شنیدم؟  نکند صدای دخترک از همان کلاسی بوده باشد که قبل‌ترها معلمی به شاگردانش یاد داده آسمان را آبی کنند. کنار گنبد مسجدالاقصی  کبوتر بکشند و باغچه را گل‌باران کنند؟ @toootak