eitaa logo
خانه قرآن شهری ترنج بندرانزلی
500 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4هزار ویدیو
42 فایل
۲۷ سال سابقه نشر و ترویج و اشاعه فرهنگ قرآنی. برگزاری محافل بزرگ قرآن کریم. برگزاری مجالس اهل بیت علیهم السلام ترنج ( تربیت. نیروی. جوان ) ارتباط با مدیر کانال، حسین رضوانی ۰۹۱۱۶۶۰۸۹۶۰ ۰۹۱۱۹۸۸۹۱۳۱ در پیام رسان ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
◽️بسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ 🔹...أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ...آیا به بخشی از کتاب [آسمانی] ایمان می آورید و به بخشی دیگر کفر می ورزید؟ پس کیفر کسانی از شما که چنین تبعیضی را [در آیات ] روا میدارند، جز خواری در زندگی دنیا نیست، و روز آنان را به سوی سخت ترین عذاب باز میگردانند، و خدا از آنچه انجام می دهید، بی خبر نیست. ▪️سوره بقره قسمتی از آیه ۸۵ یکی دیگر از اقسام ایمان که مورد نکوهش است ایمان گزینشی است که متاسفانه در عصر کنونی مبتلایان زیادی دارد. برخی تنها به آن دسته از احکام و عقاید ایمان دارند که مطابق خواستشان است و ضرر خاصی به آنها نمی رساند و اگر خلاف این باشد با توجیهات گوناگون گاه حکم خدا را مخالف عقل خود و گاه آن را خلاف می دانند و با آن می جنگند. نشانه‌ى ايمان واقعى، عمل به دستوراتى است كه برخلاف سليقه‌هاى شخصى انسان باشد. 🔸️از علیه السلام  سوال شد: بودن فرد با چه چیز شناخته می شود؟ فرمود: با تسلیم در برابر خدا و رضایت از هر غم و شادی که به او می رسد. اصول کافی:ج ۲ص۶۳ @torraanj
🌸 نصوح مردی بود شبیه زن‌ها صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او با سوءاستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی می‌کرد و کسی از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرار معاش می‌کرد و هم برایش لذت بخش بود گرچه چندین بار به حکم وجدان کرده بود اما هر بار توبه‌اش را می‌شکست روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند و نصوح خسته و نالان شکر را بجا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت او عنایت پروردگار را مشاهده کرد این بود که بر توبه‌اش ثابت قدم ماند و از کناره گرفت چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا می‌کرد از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست!؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره‌مند می‌شد روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند او در آنجا قلعه‌ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می‌آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند همگی به چشم بزرگی به او می‌نگریستند رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که همان دختر بود از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند همین که دعوت شاه به نصوح رسید نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی‌آید ما می‌رویم او را ببینیم با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد همین که به آن محل رسید به امر شد که جان پادشاه را بگیرد بنابر رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح, نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند نصوح چون به پادشاهی رسید بساط را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد روزی در بارگاهش نشسته بود شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است بلکه ما دو برای آزمایش تو آمده‌ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه‌ات بود که بر تو حلال و گوارا باد و از نظر غایب شد 👌 به همین دلیل به توبه واقعی و راستین گویند 📖 در سوره تحریم، آیه ۸ به بندگانش امر می‌نماید که توبه نصوح کنید: 🍃 یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبَوا اِلَی اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسَی رَبُّکمْ اَنْ یُکفِّرَ 🍃 @torraanj
🔴از (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: دو نفر را برای می آورند، در حالی که هر دو اهل هستند، اما یکی در دنیا و دیگری بوده است. ✨مؤمن فقیر می گوید خدایا، حساب چه چیز را از من می خواهی؟ نه سلطنتی داشتم که بپرسی آیا ستم نمودی یا و نه ثروتی داشتم که بپرسی آیا حق آن را ادا کردی یا نه؟ تنها چند لقمه نان برای من کفایت می کرد. خطاب می شود بنده ام راست گفت، او را به بهشت ببرید. 💠ولی شخص ثروتمند، حسابش طولانی می شود، سپس وارد بهشت می گردد. رفیق فقیرش می پرسد تاکنون کجا بودی؟ می گوید حساب، آمدن مرا تأخیر انداخت. یکی پس از دیگری از من می پرسید و همه را به فضل و کرم خود می بخشد تا این که او مرا پوشانید و نجات یافتم. 📚منبع 1. کافی 2. منازل الاخرة @torraanj
در تنظیم 1⃣ نوشته شود يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﻭﺍﻣﻰ ﺑﻪ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺗﺎ ﺳﺮ ﺁﻣﺪ ﻣﻌﻴﻨﻲ ، ﺩﺍﺩﻳﺪ ، ﻟﺎﺯم ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﻳﺴﻴﺪ. 2⃣فرد سومی که باشد سند را بنویسد وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ ﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﺍﻱ [ ﺳَﻨَﺪﺵ ﺭﺍ ] ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺑﻨﻮﻳﺴﺪ. 3⃣ فرد سوم از نوشتن شانه خالی نکند وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ ﻭ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻫﻴﭻ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺍﺯ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺳﻨﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ [ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﺷﺮﻋﻲ ] ﺑﻪ ﺍﻭ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ ، ﺩﺭﻳﻎ ﻭﺭﺯﺩ . 4⃣ بدهکار کند و فرد سوم بنویسد. وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ ﻭ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺣﻖْ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﺍﻭﺳﺖ ﺑﺎﻳﺪ [ ﻛﻠﺎﻣﺶ ﺭﺍ ﺟﻬﺖ ﺗﻨﻈﻴﻢ ﺳﻨﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩ ] ﺍﻣﻠﺎ ﻛﻨﺪ. 5⃣ از خدا بترسد و چیزی را فروگذار نکند. وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا ﻭ ﺍﺯ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺍﻭﺳﺖ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﻖ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍ ﻧﻜﺎﻫﺪ. 6⃣ اگر بدهکار سفیه یا ضعیف یا قدرت نداشته باشد او دیکته کند. فَإِن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺣﻖ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩ ﺍﻭﺳﺖ ، ﺳﻔﻴﻪ ﻳﺎ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻳﺎ [ ﺑﻪ ﻋﻠﺘﻲ ] ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﻣﻠﺎ ﻛﻨﺪ ، ﻭﻟﻲّ ﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﻣﻠﺎ ﻛﻨﺪ. 7⃣ وَلی ، را رعایت کند. فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ ﻭﻟﻲّ ﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﻣﻠﺎ ﻛﻨﺪ(بقره ۲۸۲)    @torraanj
به معناى آن است كه وجود ظلم و ستم در عالم، چشمه ‏ى را از دلهاى منتظران نمیزُدايد و خاموش نمی كند. 👈 آن ملتى كه به آينده اميد دارد، میداند كه‏ دورانى خواهد رسيد كه ❣️قدرت قاهره‏ ى حق، همه‏ ى قله‏ هاى فساد و ظلم را از بين خواهد برد؛ ❣️و چشم‏ انداز زندگى بشر را با نور منوّر خواهد كرد؛ ✨شما عزيز كه در آغاز زندگى و تلاش خود هستيد، سعى كنيد تا زمينه را براى آن‏چنان دورانى ؛ ❣️دورانى كه در آن، ظلم و ستم به هيچ شكلى وجود ندارد؛ ❣️دورانى كه در آن، انديشه و عقول بشر، از هميشه فعال‏ تر و خلاق‏ تر و آفريننده‏ تر است؛ ❣️دورانى كه ملت ها با يكديگر نمى‏ جنگند؛ ❣️دستهاى جنگ‏ افروز عالم همانهايى كه جنگ هاى منطقه ‏اى و جهانى را در گذشته به راه انداختند و مى‏ اندازند ديگر نمى‏ توانند جنگى به راه بيندازند؛ ❣️در مقياس عالم، صلح و امنيتِ كامل هست؛ 👈بايد براى آن دوران . ❗️ ⚠️قبل از دوران ، آسايش و راحت‏ طلبى و عافيت نيست. در روايات، «و اللّه لتمحّصنّ» و «و اللّه لتغربلنّ» است؛ به ‏شدت مى‏شويد؛ فشار داده مى‏شويد. 📗30/11/1370 🦋اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِی دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ وَ تَجْعَلُنَا فِيهَا مِنَ الدُّعَاةِ إِلَى طَاعَتِكَ وَ الْقَادَةِ فِی سَبِيلِكَ وَ تَرْزُقُنَا بِهَا كَرَامَةَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ @torraanj
@torraanj نصوح مردى بود شبیه زن ها ، صدایش نازک بود . صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت. او از این راه هم امرار معاش می کرد و برایش لذت بخش نیز بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان کرده بود ، اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد ، دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند، به رو آورد و از روى اخلاص و بصورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان٬ شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد . ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه کسب کرده بود، در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. در یکى از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود. خلاصه میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد. روزی کاروانى راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى رو به هلاکت بودند. عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند، از او آب خواستند، و او به جاى آب ، به آنها شیر داد. به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند. رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم. و از رفتن نزد سلطان عذر خواست. مامورین چون این سخن را به شاه رساندند، شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم. پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید، به امر شد که جان پادشاه را بگیرد. بنا به رسم آن روزگار و بخاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه، ازدواج کرد. روزی دربارگاهش نشسته بود٬ شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت میش تو پیش من است و هرچه دارم از آن میش توست. دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. آن شخص به دستور خدا گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن یک میش بوده است. بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت٬ اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند. به همین دلیل به و راستین، "توبه نصوح" گویند. @torraanj