مهمترین واژههای یک نویسنده، اون واژههاییست که روی کاغذ نیاورده !!!
خدایا ما آدمهای نابلدی هستیم.همین چند روز فهمیدم. آدمهای نابلد بی چاره! واقعا چارهای جلوی پایمان نیست. هرچه به ذهنمان قد میدهد انجام میدهیم. مثلا کسی میگوید حدیث کسا، همه مینشینیم دور هم دعا میخوانیم. یکی میگوید قربانی چطور است؟ بعد سهم برمیداریم برای خونی که هدیه پیشگاهت کنیم و بعد دور خانه را قدم بزنیم که چه زمانی اثرش کمانه میکند و دوستمان از روی تخت بلند میشود. دستگاهها را از خودش جدا میکند و میگوید: سلام من حالم خوب است.
دیروز دیدم بچهها نوشتهاند هرچه کرمتان است مزمل بخوانید. آخرین عددی که من دیدم صد و بیست بود. خدایا ما از همان روز که فهمیدیم حمد شدهاست نقل زبانمان. مثل صلوات، راه میرویم حمد میخوانیم.
خدای عزیزم، از کی؟ لابد از وقتی فهمیدم بابا سرطان دارد. فشار مادر دوستانم هم بالا پایین شود صدبار میپرسم چه شد؟ خوب شد؟ الان چطور است؟
این چند شب درست نخوابیدهام. هروقت بیدار شدهام ریحانه را شیر بدهم یا پستونک افتاده از دهانش را دوباره به کار بیاندازم، گوشی را برداشتهام. ایتا را باز کردهام و دنبال اسم میثاق گشتهام.
خدایا ما بیچارهایم. ما نابلدیم، ما هرچه داشتیم همین بود. خودت بر ما ببخشا.
یَاأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ