⚫️گریه بر حسین(ع) باید مقدمه فهم ولایت باشد.
▪️یک عده خوششان میآید سر خودشان را کلاه بگذارند. خیال میکنند دارای ولایت بودن یک آدم به این است که آدم در مجالس اهل بیت گریه کند فقط. خیال میکنند دارای ولایت بودن به این است که وقتی اسم اهل بیت میآید؛ علیهمالسلام را بگوید پشت سرش حتما، فقط همین و بس. خیال میکنند که دارای ولایت بودن به این است که #محبت اهل بیت(عهم) در دل انسان باشد. همین و بس. بله محبت اهل بیت را داشتن واجب و فرض است. نام این بزرگواران را با عظمت گفتن لازم است، به نام اینها مجلس بپا کردن و از عزا و شادی آنها درس گرفتن، عزای آنها را گفتن، شادی آنها را گفتن، گریستن بر بزرگواری آنها، بر شهامتهای آنها، بر مظلومیتهای آنها، همه اینها لازم است. اما همه اینها ولایت نیست! ولایت از این بالاتر است. آنی که در مجلس سیدالشهداء(ع) مینشیند و #اشک میریزد کار خوبی میکند که اشک میریزد اما کار بدی میکند اگر اشک ریختن را برای دارای بودن ولایت کافی بداند.
▪️درست بفهمید چه میگویم. آن کسانی که ذهنشان تحت تاثیر تلقینات و القائات مغرضانه یا جاهلانه است درست دقت کنند، گفته نشود که با گریستن بر سیدالشهداء کسی مخالف است، نه. اگر هم کسی مخالف باشد ما مخالف نیستیم، ما #طرفداریم. ما میگوییم گریستن بر امام حسین(ع) گاهی میتواند یک ملت را #نجات بدهد.
▪️اما تعظیم امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) مختص شیعه نیست، جناب عالی حالا خیلی هنر کردی که وقتی میگویی علیابنابیطالب؛ دنبالش علیهالسلام میگویی؟ خیلی کار مهمی انجام دادی؟ و خیال میکنی ولایت یعنی همین؟ بسی اشتباه بزرگ. آن ولایتی که انسان را به #بهشت میبرد این نیست. گریه بر امام حسین یکی از گوشهها، شعبهها، بخشهای بسیار دورِ اصل بسیار مهم ولایت میتواند به حساب بیاید. یک عدهای از روی جهالت و انشاءالله نه از روی غرض مسائل سطحی باب ولایت و تشیع را مطرح میکنند و منحصر میکنند ولایت را به اینها؛ و شگفتا که ولایتفهمها و ولایتشناسها و #ولایتدارها را با همین حربه میکوبند! منحصر میکنند ولایت را در یک متاغ و محدوده تنگ و کوچکی که شایسته این اصل مهم اسلامی نیست.
▪️ولایت در یک انسان به معنای وابستگی فکری و عملی هرچه بیشتر و روزافزون با ولیست. ولی را پیدا کن؛ ولی خدا را بشناس، آن کسی که او ولیّ حقانی جامعه اسلامی است، او را مشخص کن، بعد از آنی که مشخص کردی، شخصا از لحاظ #فکر، از لحاظ #عمل، از لحاظ #روحیات، از لحاظ راه و رسم و #روش، خودت را به او متصل کن، مرتبط کن، دنبالش راه بیفت، حرکت بکن. اگر تلاشِ تو تلاشِ او، جهادِ تو جهادِ او، دوستیِ تو دوستیِ او، دشمنیِ تو دشمنیِ او، #جبههبندی های تو جبههبندیهای او باشد؛ تو دارای ولایتی. آدم دارای ولایت این است؛ ولی را بشناسد، فکر ولی را بداند، با ولی #همفکر بشود، عمل ولی را بشناسد، با ولی #همعمل بشود، دنبال او راه بیفتد و خودش را فکراً و عملاً پیوسته با ولی کند. این #با_ولایت است
✔️تلخیص بیانات حضرت آیتالله سیدعلی خامنهای/ رمضان ۱۳۵۳/ جلسه ۲۳و۲۵ کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
#قرار_عاشقی
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
#وصیت_شهدا