eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت هشتاد و دو) ادامه... هر چقدر با همراهش تماس می‌گرفت🌷 ‌جواب نمی داد. بود برای تحویل سال نرسد. سه دقیقه مانده به ، در را باز کرد. زینب به طرفش دوید و گفت: "کجایی بابا، بدو الآن سال تحویل میشه. " 🌸 هر دو سر سفره نشستند. این اولین بود که دو نفری کنار هم در خانه خودشان بودند. زینب را باز کرد و روح الله مشغول خواندن شد. حس و حال عجیبی داشتند.📖 سال که تحویل شد، به هم گفتند. روح الله از درون قرآن عیدی زینب را داد.💌 هر دو به خانواده هایشان زنگ زدند و تبریک گفتند. 🎉 بود هفتم عید به همراه خانواده زینب به بابلسر بروند. پدر هم 'مشهد بود. قرار شد او هم از مشهد برود پیش آنها. از فردای سال تحویل دید و عید شروع شد. چون این اولین عیدی بود که ازدواج کرده بودند، هر جا می رفتند بهشان می دادند. بیشتر کادوها را به زینب می دادند.🎁 تا آخر صدای روح الله در آمد و به شوخی گفت:"چرا همه فقط به عروس کادو می دن؟ فقط تو عروسی کردی؟ پس من چی؟!" ☺️ سر به سر زینب می گذاشت و می خندیدند. وقتی برای عید دیدنی به خانه رفته بودند، پیشنهاد داد همه با هم به خانه رسول و عید را به تبریک بگویند. همه از پیشنهادش استقبال کردند. ❤️🌷 رضا با پدر رسول هماهنگ کرد و راهی خانه شدند.🌷🕊 روح الله و زینب به همراه رضا و پدر و مادرش. زینب خیلی هیجان داشت. دوست داشت مجددا رسول را از نزدیک ببینند. 😊 وارد خانه که شدند، عکس بزرگ رسول اولین چیزی بود که به چشم می آمد. کمی که نشستند، از رسول خواستند از پسرش بگوید. او هم شروع کرد به تعریف.🥺 از خصوصیات و رفتاری‌ اش گفت از مرام و مردانگی اش، از که در راه خدا انجام داده بود، از اینکه با رضایت قلبی پسرش را راهی کرده بود واز که رسول به کمک او نوشته بود. 🥺🇮🇷 زینب با دقت به حرف هایش گوش می داد. هیجانش باعث شده بود تندتر بزند. ❣ صحبت هایش که تمام شد، طوری که فقط مادر رسول بشنود، گفت:"حاج خانوم، آقا رسول ما اومده بودن. اون شبی که روح الله خبر رو آورد، با هم فیلم عروسی رو گذاشتیم وکلی گریه کردیم. " 🥺🇮🇷 🍃🕊🌸🍃🕊🌸🇮🇷🕊🌸🍃🕊🌸🍃 _خدا حفظ تون کنه. میشه ‌‌بعدا... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال وصیت ستارگان ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯