eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷      
🇮🇷. 《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه 🌷         🕊 قسمت صد و نه       《 نزدیک پل هفت دهانه(2) 》 🌷 سریع را انداختند همان جایی که گفته بودم. تا عمل کرد، از خاکریز زدم بیرون. به هر دردسری بود، خودم را رساندم به آن زخمی. ملاحظه را نکردم. زود بلندش کردم و انداختم روی دوشم.❤️ 🌷 هیکل او بود و من، نه سن و سال بالایی داشتم، ونه جثه آنچنانی. حملش برام شاق بود و دشوار. هم با این که دیدش کور شده بود، ولی گرای آن منطقه را داشت و هنوز می ریخت.☄ 🌷 تا نزدیک آوردمش. مشکل گل ولای،گریبان مرا هم گرفت. از اثر دود و دم خمپاره فسفری،تنگی نفس هم پیدا کرده بودم. آخرش هم یک خمپاره پرتم کرد کمی آن طرفتر و دیگر پاک بریدم.😔 🌷 حالت پیدا کرده بودم و مابین آن همه گل ولای نمی خواستم جم بخورم. همین قدر احساس کردم که یکی آمد آن زخمی را برد. سریع بر گشت و مرا هم نجات داد؛ از قدرت و توانش، واز طرز کارش معلوم بود از آن با سابقه و کهنه کار است.💚 🌷 آن طرف خاکریز،شنیدم به بچه‌ها تشر زد و گفت: چرا گذاشتین با این کوچیکش بره؟ آنها گفتند:خودش رفت آقای ،هر چی به اش گفتیم نرو،گوش نکرد. تا اسم برونسی را شنیدم،گویی جان تازه‌ای پیدا کردم. می دانستم عبدالله است.☺️ 🌷 ولی تا آن موقع ندیده بودمش. را باز کردم. تار و واضح،صورت مهربان و آفتاب سوخته اش را دیدم. لبخند زیبایش آرامش خاصی بهم داد. خودش مرا گذاشت توی یک ایفا. کوله پشتی ام را آورد و به بچه‌ها هم سفارشم را کرد. گفت: هواش رو داشته باشین که توی ایفا . 🌸 🌷 از یکی با آه و ناله پرسیدم: منو کجا می برن؟ گفت: می برنت پشت خط، چون اون جا مجهزتره. باید می آمدم باختران، اما مسیرش را بلد نبودم. مثل کسی که خاصی نداشته باشد،زده بودم به راه و داشتم می رفتم.✨ ... 🕊         🔷وصیت ستارگان⇩ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @V_setargan    
وصیت ستارگان 🌷💫
🇮🇷.         《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷     
🇮🇷.         《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه 🌷            🕊 قسمت صد و سی شش               《شیرین‌تر از عسل(۱)》     🌷 تو عملیات میمک، سر راهمان یک سری ارتفاعات بود. باید از آنها می گذشتیم وآن طرف، توی دشت می زدیم. این کار، کمترین نتیجه اش چند برابر شدن کار آیی سایت موشکی ما بود. از آن جا جواب حمله های موشکی دشمن به شهر هامان را خیلی بهتر می توانستیم بدهیم. ⛰🚀    🌷 سه تیپ از لشگر پنج نصر مأمور این کار شدند؛ تیپ ما که تیپ امام صادق سلام الله علیه بود، تیپ امام موسی کاظم (ع)، و تیپی که فرمانده اش بود؛ تیپ جواد الائمه(ع). کار او از همه مشکل تر بود، باید از رو به رو وارد عمل می شد و یک سری ارتفاعات حفره ای وارتفاعات رملی، و یک ارتفاع تخم مرغی را از دشمن می گرفت.3⃣    🌷دو تا تیپ دیگر هم قرار بود از جناحین عمل کنند. شناسایی های سخت و طاقت فرسا تمام شد و بالأخره رسید و ما، پا گذاشتیم توی میدان. عملیات سخت ونفس گیری بود. تیپ عبدالحسین، منطقه خودش را گرفت و مدتی بعد تثبیت کرد. تیپ امام موسی کاظم سلام الله علیه هم که جناح راست بودند، کارش را با موفقیت تمام کرد. 💪✌️    🌷 تیپ ما از جناح چپ وارد عمل شد. منطقه را گرفتیم، ولی نتوانستیم آن جا را تثبیت کنیم. از همان جناح هم دشمن پاتکهای سختی زد و خیلی فشار آورد به مان. اگر اشتباه نکنم،درست هفت شبانه روز کردیم و جنگیدیم،ولی باز منطقه تثبیت نشد.😔💥 ... 🕊              کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان                  ❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                    https://eitaa.com/V_setaregan