وصیت ستارگان 🌷💫
🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》 خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🇮🇷. 《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت صد و نه
《 نزدیک پل هفت دهانه(2) 》
🌷 سریع #خمپاره را انداختند همان جایی که گفته بودم. تا عمل کرد، از خاکریز زدم بیرون. به هر دردسری بود، خودم را رساندم به آن زخمی. ملاحظه #آه_و_ناله_اش را نکردم. زود بلندش کردم و انداختم روی دوشم.❤️
🌷 هیکل او #درشت بود و من، نه سن و سال بالایی داشتم، ونه جثه آنچنانی. حملش برام شاق بود و دشوار. #دشمن هم با این که دیدش کور شده بود، ولی گرای آن منطقه را داشت و هنوز #آتش می ریخت.☄
🌷 تا نزدیک #خاکریز آوردمش. مشکل گل ولای،گریبان مرا هم گرفت. از اثر دود و دم خمپاره فسفری،تنگی نفس هم پیدا کرده بودم. آخرش هم #موج یک خمپاره پرتم کرد کمی آن طرفتر و دیگر پاک بریدم.😔
🌷 حالت #اغما پیدا کرده بودم و مابین آن همه گل ولای نمی خواستم جم بخورم. همین قدر احساس کردم که یکی آمد آن زخمی را برد. سریع بر گشت و مرا هم نجات داد؛ از قدرت و توانش، واز طرز کارش معلوم بود از آن #رزمنده_های با سابقه و کهنه کار است.💚
🌷 آن طرف خاکریز،شنیدم به بچهها تشر زد و گفت: چرا گذاشتین با این #هیکل کوچیکش بره؟ آنها گفتند:خودش رفت آقای #برونسی،هر چی به اش گفتیم نرو،گوش نکرد. تا اسم برونسی را شنیدم،گویی جان تازهای پیدا کردم. می دانستم #فرمانده_گردان عبدالله است.☺️
🌷 ولی تا آن موقع ندیده بودمش. #چشمهام را باز کردم. تار و واضح،صورت مهربان و آفتاب سوخته اش را دیدم. لبخند زیبایش آرامش خاصی بهم داد. خودش مرا گذاشت توی یک ایفا. کوله پشتی ام را آورد و به بچهها هم سفارشم را کرد. گفت: هواش رو داشته باشین که توی ایفا #اذیت_نشه. 🌸
🌷 از یکی با آه و ناله پرسیدم: منو کجا می برن؟ گفت: می برنت #بهداری پشت خط، چون اون جا مجهزتره. باید می آمدم باختران، اما مسیرش را بلد نبودم. مثل کسی که #مقصد خاصی نداشته باشد،زده بودم به راه و داشتم می رفتم.✨
#ادامه_دارد... 🕊
🔷وصیت ستارگان⇩
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@V_setargan
وصیت ستارگان 🌷💫
🇮🇷. 《هو الله العلیّ الاعلی》 خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🇮🇷. 《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت صد و سی شش
《شیرینتر از عسل(۱)》
🌷 تو عملیات میمک، سر راهمان یک سری ارتفاعات بود. باید از آنها می گذشتیم وآن طرف، توی دشت #خاکریز می زدیم. این کار، کمترین نتیجه اش چند برابر شدن کار آیی سایت موشکی ما بود. از آن جا جواب حمله های موشکی دشمن به شهر هامان را خیلی بهتر می توانستیم بدهیم. ⛰🚀
🌷 سه تیپ از لشگر پنج نصر مأمور این کار شدند؛ تیپ ما که تیپ امام صادق سلام الله علیه بود، تیپ امام موسی کاظم (ع)، و تیپی که #عبدالحسین فرمانده اش بود؛ تیپ جواد الائمه(ع). کار او از همه مشکل تر بود، باید از رو به رو وارد عمل می شد و یک سری ارتفاعات حفره ای وارتفاعات رملی، و یک ارتفاع تخم مرغی را از دشمن می گرفت.3⃣
🌷دو تا تیپ دیگر هم قرار بود از جناحین عمل کنند. شناسایی های سخت و طاقت فرسا تمام شد و بالأخره #شب_عملیات رسید و ما، پا گذاشتیم توی میدان. عملیات سخت ونفس گیری بود. تیپ عبدالحسین، منطقه خودش را گرفت و مدتی بعد تثبیت کرد. تیپ امام موسی کاظم سلام الله علیه هم که جناح راست بودند، کارش را با موفقیت تمام کرد. 💪✌️
🌷 تیپ ما از جناح چپ وارد عمل شد. منطقه را گرفتیم، ولی نتوانستیم آن جا را تثبیت کنیم. از همان جناح هم دشمن پاتکهای سختی زد و خیلی فشار آورد به مان. اگر اشتباه نکنم،درست هفت شبانه روز #مقاومت کردیم و جنگیدیم،ولی باز منطقه تثبیت نشد.😔💥
#ادامه_دارد... 🕊
کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان
❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
https://eitaa.com/V_setaregan