💎دانشگاه متدین💎
💚مقام معظم رهبری:
اگر #دانشگاه ما یک دانشگاه علمیِ محض باشد، اما تویش #دین و #اخلاق نباشد، همان بلایی بر سر جامعهی ما و کشور ما و آیندهی ما خواهد آمد که بر سر جامعهی #دانشمند_غرب آمد. #غرب جامعهی دانشمندی است، اما جامعهی خوشبختی نیست. در آنجا امنیت اخلاقی نیست، امنیت روانی نیست، انسجام خانوادگی نیست، اخلاق نیست، معنویت نیست. خلأهای عمدهی بشر اینهاست. اینها خوشبختی نیست؛ ما این را نمیخواهیم.
ما #خوشبختی میخواهیم، ما #امنیت حقیقی و معنوی میخواهیم. بدون علم نمیشود، با علم بدون دین هم نمیشود؛ دین لازم است. جامعه باید جامعه دینی باشد؛ در رأس آن هم #دانشگاه است. دانشگاه باید #دانشگاه_متدین باشد. در مفهوم «متدین» از عرایض من تلقی غلط نشود. تدین به معنای معرفت عمیق دینی، ایمان عمیق و باور ژرف به دین و معارف دینی است، که طبعاً عمل به دنبالش میآید؛ باید دنبال این باشیم. این وظیفهی همه است... ۱۳۹۰/۶/۲
🕊🌴💐❣🇮🇷❣💐🌴🕊
کانال وصیت ستارگان 💫💫💫
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚
دلتنگ نباش!🥺
🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت چهلم)
ادامه...
روحالله حسابی مشغول🌷....
#دانشگاه و انتقالی اش شده بود. زینب هم از اول مهر دانشگاهش شروع شده بود. هر دو حسابی درگیر دانشگاه و #درس بودند، اما تقريبا برنامه آخر هفته شان ثابت بود.❤️
بعد از ماه رمضان،با هم #قرار گذاشته بودند که هر هفته #چهارشنبه_ها بروند #جلسات حاج آقا مجتبی در خیابان ایران. خیابانی که جلسات در آنجا تشکیل می شد، مغازههای مختلفی داشت. اما دو تا مغازه بود که #پاتوقشان شده بود: یکی پیراشکی فروشی که همیشه موقع رفتن یا برگشتن دوتا پیراشکی می خریدند،😋
یکی دیگر هم #مغازه روسری فروشی بود که اولین بار روح الله این مغازه را نشان زینب داد. بعد از #هیئت گاهی با هم می رفتند و روسری هایش را نگاه می کردند. اگر هم چیزی می پسندیدند، #روح_الله می خرید. 🌸
گاهی بعد از جلسات که با هم قرار می گذاشتند، #زینب از قصد می گفت:"من دم مغازه #روسری فروشی وایسادم، تو بیا اینجا." ☺️
هر بار زینب این را می گفت روح الله #می_خندید و به سمت مغازه حرکت می کرد. گاهی هم به #شوخی می گفت: "عجب کاری کردم این مغازه رو نشونت دادم. بیا بریم!" 😊
زینب هم او را اذیت می کرد " من که نمی خرم، فقط دارم نگاه می کنم. "
بعد هم با خنده می گفت:" اون روسریه خیلی قشنگه،نه؟"☺️
روح الله هم سرش را تکان می داد و می خندید و همان را برایش می خرید.
برنامه #پنجشنبه_ها هم مشخص بود. بهشت زهرا(س) #زیارت_شهدا و رفتن سر مزار مریم السادات.🌷
یک بار هم به همراه خانواده زینب، #صبحانه را بردند سر مزار مادر روح الله. مادر خانمش همه چیز آورده بود: پنیر، کره، تخم مرغ آب پز، گوجه و خیار و چایی. بین راه نان تازه هم گرفتند و یک راست رفتند سر مزار. زیر انداز پهن کردند و چند ساعتی آنجا نشستند. #خیلی بهشان مزه داد، بیشتر از همه به روح الله. ❤️
#جمعه_ها هم می رفتند خانه آقای #قربانی و به او سر می زدند. زینب پدر شوهرش را خیلی دوست داشت. همان طور که او به #عروسش خیلی #علاقه داشت. 🌺
ما بقی ایام هفته هم کم کم خرید های عروسی را انجام می دادند. اگر روح الله فرصت می کرد، با آنها می رفت، اما اگر فرصت نمی کرد، زینب سعی می کرد طبق خواست و #سلیقه او خرید کند☺️
حتمأ درباره وسائلی که.....
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد...🇮🇷
🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰
💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫
https://eitaa.com/V_setaregan
✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨