وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚
دلتنگ نباش!🥺
🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت بیستم و سوم)
ادامه...
فردای آنروز رفتند🌷....
بازار تا #حلقههای_شان را بخرند.💍💍
این اولین بار بود که دوتایی با هم میرفتند خرید.
#اذان_ظهر را گفته بودند که رسیدند بازار. روحالله پیشنهاد داد اول #نمازشان را در مسجد بازار بخوانند، بعد بروند دنبال خریدشان.🧎
در یک گوشهٔ مسجد قرار گذاشتند که بعد از نماز بیایند آنجا.🕌
این بار #زینب زودتر رسید سر قرار. چند دقیقه بعد، #روحالله را دید که سراسیمه و خوشحال از مسجد بیرون میآمد. ❤️
حاج آقا مجتبی داره از مسجد میآد بیرون. بیا بریم پیشش بهش بگم ازدواج کردم.😊
روحالله از همان روز اول خواستگاری، ارادتش به #حاج_آقا_مجتبی را گفته بود. از دوران نوجوانی اش هر هفته در #جلسات ایشان شرکت میکرد.
زینب تا به آن روز، حاج آقا را از نزدیک ندیده بود. دوست داشت کسی را که همسرش آنقدر با #عشق و علاقه از او حرف میزد، ببیند.🌷
با هم رفتند به سمتی که حاج آقا میآمد. دور ایشان خیلی شلوغ بود. روحالله گفت:" تو همین جا صبر کن من برم به #حاج_آقا بگم و زود برگردم."🌸
زینب با نگاهش او را دنبال کرد. دور ایستاده بود و خیلی نمیتوانست آنها را ببیند. از میان جمعیت توانست یک لحظه حاج آقا را ببیند که داشت به روحالله #لبخند میزد و چیزی میگفت.
وقتی برگشت، انگار جان تازهای گرفته بود.🇮🇷
چی گفتی به حاج آقا، #لبخند زد؟☺️
گفتم ازدواج کردم، خیلی خوشحال شد. برای خوشبختی و #عاقبت_به_خیری مون دعا کرد.🤲
چه خوب! تو رو میشناخت روحالله؟
آره بابا، میدونی من چه روزایی پیش حاج آقا اومدم و باهاش حرف زدم؟! چه روزایی بود واقعاً!
روحالله اینرا گفت و گرهی به ابروهایش افتاد.
چی شد؟ چرا #ناراحت_شدی یه دفعه؟
حاج آقا مثل همیشه نبود زینب. حالش خوب نبود. خیلی #نگرانشم.😔
ان شاءالله چیزی نیست. #خدا_سلامتی بده بهش.
#ان_شاءالله.
تا بازار طلا فروشان خیلی راه نبود. وقتی رسیدند از همان مغازهٔ اول شروع کردند به #گشتن. روحالله وقتی میخواست چیزی بخرد، باید اول همهٔ مغازهها را #میگشت، بعد چیزی را که خوشش آمده بود، #انتخاب میکرد.👌
روحالله گفت:" خوبه حلقهمون ساده باشه، با یه حالت موج که روش نگینای ریز کار شده باشه."
آره، اینی که میگی خوبه. منم دوست دارم #ظریف باشه.💍💍
کل مغازههای بازار را گشتند. زینب در مقابل او کم آورده بود و حسابی #خسته شده بود.
وای خسته شدم. همهٔ مغازهها رو گشتیم. تو بر عکس مردای دیگه، چه #با_حوصله ای تو خرید!❤️
به این زودی خسته شدی....
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد...🇮🇷
🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰
سیری بر #سیره ستاره ای دیگر
از آسمان #ایثار وشهادت🇮🇷
شهید #شاخص هفته کانال
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
از #زندگی شهید یونس زنگی آبادی چه می دانید؟/فرمانده ای که از ابتدای تولدش #حاجی نام گرفت🔰
#یونس زنگی آبادی که نامش با لشکر ۴۱ ثارالله سلام الله علیه گره خورده است، همان #فرمانده جوانی است که در عملیات #کربلای پنج به شهادت رسید.🌷🕊
درست اولین روز از سال 1340 بود که در روستای زنگی آباد کرمان و در خانواده ای که در #فقر نسبی به سر می بردند و پدر با #کشاورزی و هیزم شکنی زندگی خانواده اش را می گذراند، فرزند پسری به دنیا آمد که چون تولدش مصادف شده بود با #عیدقربان او را حاجی صدا کردند و چون نام #پدربزرگش یونس بود، نامش شد #حاج_یونس.🌸
کسب #حلال ملاحسین و دامان پاک #قمربانو و تقیدشان به رعایت آداب شرعی زمینه بسیار مناسبی برای رشد و پرورش یونس فراهم آورد. با اینکه #کودکی بیش نبود اما با پدر و برادری که دو سال و نیم بعد از خودش به دنیا آمد، راهی مسجد می شدند و #نمازشان را به جماعت می خواندند و انگار ملاحسین دست کودکانش را گرفته بود و قدم به قدم آنها را با الفبای #دینداری و درست زیست کردن آشنا می کرد.🌷
#ادامه_دارد...
🔵کانال وصیت ستارگان
╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮
https://eitaa.com/V_setaregan
╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯