eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت بیستم و ششم) ادامه... و با هم دوست می شن🌷... _ چه جالب! مثلآ می رفتن اونجا چه کارایی انجام می دادن؟🤔 _ همه کاری می کردن؛ از بگیر تا کارای آموزشی و فرهنگی. خاله می گفت تابستونا شروع می کردیم به تمیز کردن و که برای اول مهر آماده بشه. مدارس که باز می شد، به بچه ها درس می دادن. 📙📚 _ چه جوری ازدواج کردن؟ روح الله خندید. " اونام مثل من و تو به هم معرفی شده بودن. مامانم از اون بوده. وقتی دیده بابام پاسداره و به و انقلاب رفته جبهه، زود بله را گفته.☺️ خیلی ساده یه مهمونی گرفتن و رفتن سر خونه و زندگی شون.❤️ مامانم وقتی از اردوهای بر می گرده، معلم می شه؛ معلم پرورشی. خاله هم همین طور. می گفت زمان بعد از مدرسه خونه نمی اومدیم. می موندیم مدرسه، یا غذا درست می کردیم برای یا پتو می شستیم. خلاصه کارای پشت جبهه رو انجام می دادن.🇮🇷 _ آره مامان منم دقیقاً همین کارا رو می کرده. می رفتن ، یا آموزش اسلحه می دیدن، یا به قول تو کارای پشت جبهه را انجام می دادن.🇮🇷🌷 روح‌الله لبخند زد و انگار که چیزی یادش آمده باشد، "راستی، رو کی انتخاب کرده؟" _ مامانم. چطور؟💚 _ من اسم را خیلی دوست دارم. همیشه با خودم فکر می کردم اگر روزی ازدواج کردم و خدا بهم داد، اسمش را بزارم زینب.🌺 فکر می کردم اسم خانمم باشه، اما حالا که خدا خواسته اسم خانومم زینب باشه، حتمأ یه حکمتی توشه. _ اسم تو را کی انتخاب کرده؟ _ مامانم. اول اسمم را می ذارن . بعد که به رحمت خدا می ره، مامانم به عشق امام، به بابام می گه که به اسم روح‌الله برام شناسنامه بگیره.🌷 _ واقعاً؟! نمی دونستم اسمت عباس بوده. چقدر ندیده مامانت را دوست دارم.❤️ قشنگ معلومه از اون انقلابیای سفت وسخت بوده. سرش را پائین انداخته بود. _ خیلی دلم براش تنگ شده. تا وقتی مامانم بود، همه چیز عالی بود. همیشه شاگرد ممتاز مدرسه بودم. از بس روی درسم حساس بود.🥺 با اینکه خودش شاغل بود، همیشه حواسش بهم بود. تا فهمید به علاقه دارم، دستم را گرفت برد کلاس خط ثبت نامم کرد. اگه الان خطم خوبه، به خاطر اینه که مامانم من رو برد کلاس خط نوشت.🖋📄 بچه هاش را خوب می شناخت. فکرش رو بکن! مادر به این خوبی داشته باشی و بهش وابسته باشی، ولی کمتر از چند ماه از دستش بدی. کلا از وقتی مامانم مریض شد و کرد، چند ماه بیشتر طول نکشید.🥺❤️ روح‌الله بغض کرده بود، اما خودش را نگه داشت تا گریه نکند. یاد روزهایی افتاده بود که وقتی به خانه می آمد، مادرش را در بستر می دید.😔 آن قدر دیدن این صحنه..... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت سی و نهم) ادامه... _آره بابا! یه چیزایی🌷..... دورترم دانشجوی بودم. _ پس چرا از طرف امور فرهنگی دانشکده اومدن گفتن کی و طراحی بلده، صدات در نیومد؟🤔 _ این چیزایی که گفتم رو حق نداری به کسی بگی ها! خوام کسی بدونه من از هنر سر در می آرم. _ آخه چرا؟😯 _ چون دوست ندارم از قسمت بیام بیرون. می ترسم اگه بفهمن طراحی وخطایی بلدم، من را ببرن تو قسمت فرهنگی. من آدم نظامی ام.🇮🇷 دوست دارم تو همین قسمت بمونم. اصلا فکر می کنی برای چی هنر رو ؟ در صورتی که واقعأ درسم خوب بود.🌸 چون حس می کردم دانشگاه هنر من رو از امام (ع) دور می کنه، اما سپاه نه. سپاه داره من رو به اون چیزی که دوست دارم می رسونه. .🌷 _ این جوری که می گی به هنر علاقه داشتی، پس برات سخت بوده که بخواهی کنی، نه؟ _ آره سخت بود. اما یه روز تو نمازخونه دانشگاه هنر که بودم. نشستم با خودم کردم. گفتم الان این جایی که من وایسادم چقدر با امام حسین فاصله داره؟🤔 دیدم خیلی فاصله دارم. این فاصله به جایی رسیده بود که انگار لبه بودم. کافی بود فقط یه قدم،بردارم تا همه چیز بشه.🔥 موقعیت همه چیزم برام فراهم بود، اما من راه امام حسین(ع) رو کردم. دل کندم از اونجا. دیگه تو همین گیر ودار، هم پذیرفته شدم. با سر اومدم بیرون. _ آره برای منم خیلی کارا بود، اما دوست داشتم بیام اینجا. _ حالا یه چیزی هم می گم، بین خودمون بمونه. بهم پیشنهاد دادن برای حرم کاظمین برم،اما قبول نکردم.😔 _اون رو دیگه چرا قبول نکردی؟ اون که خیلی به امام حسین(ع) نزدیک بود. _ نه دیگه، نبود. هیچی مثل کاری که الان دارم می کنم، من را به امام حسین(ع) نمی کنه.🕊 هنوز دراز کشیده بودند وحرف می زدند که سایه ای را بالای احساس کردند. هر دو بلند شدند و نشستند. یکی از بود که با اخم نگاه شان می کرد. _ این چه وضعیه؟ این جا دراز کشیدی؟ 🤨 روح‌الله آرام جواب داد: "الان وقت استراحت مونه. اومدیم اینجا داریم می زنیم." استراحت کنید، اما نه این جوری. شما هستین، اومدین با لباس پاسداری خوابیدین تو میدون ، نمی گین یه افسر رد بشه شما را این جوری ببینه؟!🇮🇷 آن ها که خیلی با این واژه ها و درجه بندی ها مأنوس نبودند، به هم نگاه کردند و زدن زیر خنده. چرا می خندین؟😁 اما آنها همچنان‌می خندیدند ونمی توانستند جلدی خودشان را بگیرند. این اولین دیدارشان با ارشدشان حسین محمد خانی بود. ( محمد حسین فرمانده تیپ سیدالشهداء در تاریخ ۱۶ آبان ماه ۱۳۹۴ در حلب سوریه به رسید.)🌷🇮🇷🕊 روح‌الله حسابی مشغول..... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 https://eitaa.com/V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨