وصیت ستارگان 🌷💫
. 🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》 خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی
. 🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت پنجاه و هفتم
《 خاکهای نرم کوشک و یادگار برونسی(۴)》
🌷 گفتم: #مرد حسابی! با این وضع و اوضاع، عملیات یعنی خودکشی! #منتظر سؤال دیگری نماندم. دوباره به حالت سینه خیز، رفتم سر ستون، جایی که #عبدالحسین بود.به نظر می آمد خواب باشد.😴
🌷 همانطور که به سینه دراز کشیده بود، #پیشانی اش را گذاشته بود پشت دستش و تکان نمی خورد.
آهسته صداش زدم. سرش را بلند کرد. گفتم: انگار نمی خوای برگردی حاجی؟
چیزی نگفت. از خونسردی اش #حرصم در می آمد.
باز به حرف آمدم و گفتم: میخوایی چه کار کنیم حاج آقا؟ 😠
🌷 آرام و با لحنی #حزن_آلود گفت: تو بگو چکار کنیم سید؟ تو که خودت رو به نقشه و کالک و قطب نما و اصول جنگی و این جور چیزها وارد میدونی!
این طور حرف زدنش برام #عجیب بود. بدون هیچ فکری گفتم: خوب معلومه، بر می گردیم. سریع گفت چی؟!😳
🌷 به فکر ناجور بودن اوضاع و به فکر درد زخمی ها بودم. #خاطرجمع_تر از قبل گفتم: بر می گردیم.
گفت: مگه می شه بر گردیم؟!
زود توی جوابش گفتم: مگر ما می تونیم از این #دژ_لعنتی رد بشیم؟! چیزی نگفت. تا حرفم را جا بندازم،شروع کردم به توضیح دادن مطلب: 🍃
🌷 ما دو تا راهکار بیشتر نداشتیم، با این قضیۀ لو رفتن مون و در نتیجه، گوش به زنگ بودن #دشمن، هر دو تا راه بسته شد دیگه.
به ساعتم اشاره کردم و ادامه دادم: خود فرماندهی هم گفت که اگر تا ساعت یک نشد عمل کنین، حتماً #برگردین؛ الان هم که ساعت دوازده و نیم شده. توی این چند دقیقه، ما به هیچ جا نمی رسیم.🥺😔
#ادامه_دارد...🕊
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان
❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
@V_setaregan