🌕 یکی از اعتراضات به رویکرد #بازنمودگرایی درباره #خصیصه_پدیداری درد، بر تفاوت منظر سوّمشخص بین ادراکات حسی و #احساسات_بدنی استوار شده است. #پدیدارشناسی تجربه درد نمیتواند با مشاهده آسیب بافتی در پای شخصی دیگر تحصیل شود، ولی تجربه ادراک قرمزی جعبه گوجه فرنگی، با مشاهده آن از سوی هر ادراککنندهای احساس میشود.
محتوای بازنمودی #ادراک_حسی مشاهده آسیب بافتی در پای شخص دیگر، دقیقاً یکسان یا دستکم بسیار شبیه به محتوای بازنمودی "درد" اوست: هر دو، «آسیب بافتی» را بازنمایی میکنند. حال آنکه #حس_پدیداری این دو تجربه، کاملاً با هم متفاوتند.
🌖 چرا وقتی من رنگ فیروزهای را روی دست شما میبینم، همان حس پدیداری را تجربه میکنم که خود شما از دیدن آن تجربه مینمایید؛ اما وقتی آسیب بافتی را روی دست شما میبینم، حس پدیداری درد شما از آن را ندارم؟
🌗 استراتژی مایکل تای در پاسخ به اشکال فوق اینست که تجربه "درد"، بنحوی غیرمفهومی "آسیب بافتی" را بازنمایی میکند و نه شکل و رنگ بدن را. در حالی که تجربه "ادراک حسی" پای مجروح شخص دیگر، بنحو غیر مفهومی "شکل و رنگ پا"ی او را بازنمایی میکند و نه آسیب بافتی را. بنابراین محتوای بازنمودی ادراک حسی با محتوای بازنمودی درد، متفاوت هستند. (See: Tye, 2000, PP. 60-62.)
🌘 ولی پاسخ تای ابهامآمیز بنظر میرسد. واقعاً چه تفاوتی میان «رنگ» و «آسیب بافتی» (در عضو بدن شخصی دیگر) در ادراک حسّی وجود دارد که اوّلی، بنحو غیرمفهومی بازنمایی میشود و دوّمی نه؟ چگونه است که «رنگ» چه بر عضو بدن شخصی دیگر باشد و چه بر عضو بدن خودم، بنحو غیرمفهومی و بگونهای یکسان برای همه بازنمایی میشود؛ اما «آسیب بافتی» اگر در عضو بدن شخصی دیگر باشد، بازنمایی غیرمفهومی برای سایرین ندارد و آنگاه که در عضو بدن خود شخص رخ بدهد، دارای بازنمایی غیرمفهومی خواهد شد؟
🌗 فرض کنید یک جراحت و بریدگی شدید در پای من وجود دارد و شما این بریدگیها و ورمها را مشاهده میکنید. آسیب بافتی دقیقاً چیست؟ غیر از همین بریدگیها؟ هر تعریف دیگری که از آسیب بافتی داشته باشیم و هر چقدر که آن را تخصّصیتر و میکروسکوپیتر در نظر بگیریم، باز بنظر میرسد همین اختلالات ریزبافتی را در آزمایشگاه و زیر میکروسکوپ هم میتوان مشاهده کرد.
در اینصورت فرق گذاشتن بین محتوای بازنمایی ادراک حسی آسیب بافتی و محتوای بازنمایی احساس بدنی آسیب بافتی، دشوار بنظر میرسد.
🌖 استراتژی بهتر شاید این باشد که اختلاف پدیداری بین ادراک حسی و احساس بدنی را به تفاوت در مودالیتی ارجاع بدهیم؛ محتوای یکسان یکبار از طریق ادراک حسی و بار دیگر از طریق احساس بدنی تجربه میشود.
در تعریف بازنمودگرایی غیرخالص، علاوه بر محتوای بازنمودی، عوامل دیگری از جمله مودالیتی یا حامل بازنمایی را هم دخیل در تجربه میدانند؛ حال آن که بازنمودگرایی خالص فقط بر محتوای بازنمایی تأکید دارد و نقش سایر موارد را نفی میکند. بدین ترتیب رویکرد بازنمودگرایی غیرخالص میتواند پاسخی روشن به اشکال مذکور داشته باشد.
🌕 البته تای و درتسکی از چهرههای شاخص بازنمودگرایی خالص هستند که بر تأثیر انحصاری محتوا – و نه هیچ عامل دیگر – تأکید دارند. با توجّه به این مطلب، تلاش تای برای توجیه مسئله براساس صِرف محتوا، قابل درک است؛ هرچند که قانعکننده بنظر نمیرسد.
@PhilMind
ادراک حسی در دیدگاه افلاطون.pdf
حجم:
277.9K
📝 ادراک حسی در دیدگاه افلاطون
✍ مجتبی جلیلی مقدم
#معرفی_مقاله
چکیده
ادراک حسى که از اساسى ترین و چالش برانگیزترین مسائل فلسفه و معرفت شناسى است، جایگاه نوینى در اندیشه افلاطونِ ایده آلیست و عقل گرا مى یابد. در معرفت شناسى افلاطون، معرفتِ حقیقى خطاناپذیر بوده و به حوزه مُثُل یا هست ها که لایتغیرند تعلق مى گیرد. درحالى که ادراک حسى نه تنها خطاپذیر است، بلکه به جهان محسوس متغیر تعلق دارد و ازاین رو، نمى تواند معرفت حقیقى باشد. در این نوشتار برآنیم تا امکان و نقش آفرینى ادراک حسى در اندیشه افلاطون را بررسى کنیم و این کار مستلزم نگاهى تحلیلى به معرفت شناسى و هستى شناسى افلاطون مى باشد. حاصل مقاله آنکه ادراک حسى به دلیل بهره مندى جهان محسوس از عالم مُثل و قرار گرفتن میان وجود و عدم، همچنین ذى نفس بودن و اندام هاى حسى صرف نبودنِ انسان به عنوان فاعل شناسا و یادآورى بودنِ علم، نه تنها ممکن است، بلکه مقدمه اى براى معرفت حقیقى است.
#ادراک_حسی #افلاطون #مثل
🔸🔸🔸
🌐کانال معرفت شناسی
🆔 @epistemology_issues
🐦 با الهام از مقاله معروف تامس نیگل ("حس و حال خفاش بودن، چگونه است") میتوان گفت فرض کنید یک خفاش و یک قرقی وارد جنگلی یکسان میشوند و از لابلای درختان انبوه آن عبور میکنند. رفتار و مواجهه هر دو پرنده با موانع جنگل، به شیوهای تقریبا مشابه اتفاق میافتد؛ آنها سعی میکنند بدون برخورد به درختان، عرض جنگل را از نزدیکترین مسیر طی کنند و از آن خارج شوند. در این مثال، کارکرد هر دو سیستم جانوری در محیط واحد، تقریباً یکسان است.
🐦 ولی با توجه به یافتههای تجربی میدانیم که حس درونی و #تجربه_پدیداری خفاش باید علیالقاعده با حس و تجربه قرقی، تفاوت اساسی داشته باشد؛ چرا که قرقی – مثل عمده جانداران – از طریق #ادراک_بصری، محیط پیرامون را میبیند و بر این اساس، رفتارهای خود را تنظیم میکند. اما خفاش فاقد بینایی است و محیط اطرافش را از طریق ارسال پالس و دریافت تکانههای صوتی و ارزیابی شدت و کیفیت این اصوات، درک میکند.
🐦 قرقی دارد درختان و سایر موانع پیرامونش را میبیند و تصاویر آنها را دریافت میکند، اما خفاش سایز و شکل این موانع را از طریق ادراک شنوایی، تشخیص میدهد. طبیعتاً حس درونی و منظر سابجکتیو در ادراک بصری، تفاوت قابل توجهی نسبت به ادراک شنوایی دارد.
🐦 بر مبنای دیدگاه #کارکردگرایی، آنچه در #ادراک_حسی (#perception) خفاش و قرقی میبینیم، تفاوت چندانی با هم ندارند و کارکردها تقریباً یکسانند. اما #آگاهی_پدیداری و تجربه درونی آنها قاعدتاً تفاوتی اساسی با هم دارند.
🐦 امروزه ما در #علوم_شناختی و #نوروساینس، جنبههای مختلفی از سیستم ادراک حسی خفاش را میشناسیم و جزئیات فرکانسهای صوتی و سیستم ارسال و دریافت پالسها و نواحی فعال مغز او در این مواقع را میتوانیم تشریح کنیم. ولی تمام این یافتهها – هرچقدر هم که پیشرفت کنند – همچنان از دستیابی به منظر اولشخص و حس درونی خفاش در هنگام ادراک محیط، ناتوان است؛ بلکه آن تجربه پدیداری، ورای دسترسی مفهومی و کارکردهای شناختی است.
🐦 مدلهای محاسباتی در تولید و ساخت #هوش_مصنوعی نیز با همین رویکرد کاردکردگرایانه، حداکثر تا تمایزگذاریها و شبیهسازیهای رفتاری پیش میروند و از ادراک و بازسازی آگاهی پدیداری باز میمانند.
@PhilMind
⏰ این پرسش مکرر مطرح میشود که در #فلسفه_اسلامی، بحثی متناظر با مفهوم آگاهی (#consciousness) وجود دارد و آیا از این مفهوم در استدلالهای مربوط به چیستی نفس، استفاده شده است؟
⏰ مفهوم #آگاهی (و به ویژه #آگاهی_پدیداری: Phenomenal Consciousness) در #فلسفه_ذهن معاصر، به تجربیات درونی ارجاع میدهد؛ یعنی به همان کیفیات سابجکتیو که بصورت مثلا غم و شادی و خشم و درد و لذت و ... تجربه میشوند. آگاهی بدین معنا چالش اصلی و مسئله دشوار #فیزیکالیسم معاصر قلمداد میشود و انواع تئوریها به منظور تبیین فیزیکی آن ارائه و مخدوش شده است.
⏰ در #علم_النفس فلسفه اسلامی اما عمده تمرکزها و استدلالها پیرامون #تجرد_نفس، بر محور مفهوم علم و بعضاً #ادراک_حسی میچرخد. ادراک حسی هم از جنبه اطلاع مفهومی از محتوا و نه از جنبه #کیفیت_پدیداری آن. مثلا ادراک بصری دریا (یا تصویر هر ابژه عظیم الابعاد) از این جهت مورد بحث قرار میگیرد که آیا دریافت آن صرفا توسط چشم و مغز امکانپذیر است یا نه. استدلالی که بر ابعاد محتوای ادراک حسی و مشخصههای اطلاعاتی آن تکیه دارد و نه بر کیفیت پدیداری (مثلا لذت یا ترس) حاصل از ادراک آن.
یا مثلاً استدلالهایی که بر تجرد علم تکیه میکنند، عمدتا بر امکان یا عدم امکان تحقق محتوای علم در مغز یا هر پایگاه فیزیکی دیگر تمرکز دارند.
⏰ این قبیل استدلالها در واقع محتوای التفاتی را برجسته میکنند. #حالات_التفاتی - که نزدیکترین آنها به مفهوم علم، حالاتی مانند تفکر و باور در فلسفه ذهن هستند - البته جزو مسائل دشوار فیزیکالیستی بحساب میآیند و برخی فیلسوفان معاصر، طبیعیسازی #حیث_التفاتی (#Intentionality) را در کنار طبیعیسازی #تجربه_پدیداری، دو مسئله اصلی فیزیکالیسم میدانند.
ولی به هرحال مسئله آگاهی پدیداری از مسئله حیث التفاتی جداست و آنچه در ادبیات معاصر #فلسفه_تحلیلی با توافقی گسترده به عنوان مسئله محوری تلقی شده و موضوع انواع استدلالها درباره ماهیت ذهن قرار گرفته، همین مسئله آگاهی و کیفیات پدیداریست. (بازنمودگرایان سعی میکنند آگاهی پدیداری را به حیث التفاتی تقلیل بدهند و از این طریق، راه حلی برای #مسئله_دشوار آگاهی ارائه دهند)
⏰ آنچه در نظر فیلسوفان مسلمان اما - از فارابی و #ابن_سینا گرفته تا #ملاصدرا - مهم مینمود، علم به معنای حیث التفاتی بود و اساسا آگاهی پدیداری در مباحث ایشان پیرامون نفس، جایگاه خاصی نداشته است. اینان حتی در شمارش #قوای_نفس نیز از مراتب مادون (قوای حاسه) گرفته تا قوه عاقله، جایگاهی برای قوای متناظر با تجربه #کیفیات_پدیداری در نظر نگرفتهاند.
اینکه استدلالهای سنتی فیلسوفان مسلمان در باب تجرد نفس تا چه اندازه میتواند صائب و نافذ باشد، بحثی مجزا و مفصل میطلبد. ولی در هر حال باید توجه داشت که موضوع بحث در این قبیل استدلالها عمدتا حیث التفاتیست و نه تجربه پدیداری.
⏰ سنت فلسفی اسکولاستیک در جهان غرب نیز به تبع رویکرد فوق، بر ماهیت علم و ادراک تکیه کرده و حتی #دکارت هم برای استدلال به نفع ذهن غیر فیزیکی، انواع تفکر را محور بحث و استدلال قرار داده است.
شیفت مباحث از محتوای التفاتی/بازنمودی به کیفیت پدیداری، تا حد زیادی متأثر از یافتههای جدید #علوم_شناختی در نیمه دوم قرن بیستم و تاکیدات مختلف بر هیجانات و احساسات و ... بود که مسئلهای متفاوت از تبیین محتوای اطلاعاتی را پیش میکشید.
⏰ هرچند این شیفت مهم توجهات هنوز در #هوش_مصنوعی اتفاق نیفتاده و عمده مهندسان AI به تبع تورینگ و چشماندازهای اواسط قرن بیستم، همچنان بدنبال تولید #ماشین_تفکرکننده هستند. بماند که در همین هدف نیز به #مدلهای_محاسباتی و تمایزناپذیری رفتاری و کارکردی اکتفا کرده و حتی از جنبه سابجکتیو حیث التفاتی هم براحتی عبور میکنند. رویکردهای نوین درباره ساخت #آگاهی_مصنوعی به تازگی از زیر آوار التفاتگرایی در هوش مصنوعی سر برآوردهاند؛ البته اگر همینها نیز از آفات مدلسازیهای بازنمودگرا در امان بمانند.
@PhilMind