فردید:
#ترس_آگاهی میگویم و از آن #هیبت مراد میکنم . که در اوستا " #زبا"، در پهلوی " #زبایش" و در یونانی " #سباس" و در قرآن کریم " #سبح" است و امروز در فلسفه غربیان بنام Angst# یا Angoint# خوانده میشود و در مطبوعات ما پس از مرحوم #صادق_هدایت به #دلهره تعبیر شده است .
فردید:
#حوالت_تاریخی صادقانه و عظیم #صادق_هدایت ، در یک کلمه خلاصه میشود :
گشت از #هیبت و #زبایش و #سبحان_الله قرآن به طرف دلهره قلقناک ادبیات میان دو جنگ غرب ..والسلام .
ادامه پست قبل
بنده ميخواهم بگويم كه آن تفكري كه قرآن ما را به آن دعوت ميكند. تفكر" نابهنگام" و "خلاف آمد عادت" است. تعقلش هم همينطور. تذكرش هم همينطور. اين مراتب همواره از خوف و مراحل مختلفش بياييد تا سبحانالله بايد طرح شود. #خوف است، #وجل است، #رهبت است، #اشفاق است و #خشيت است. خود نماز تفكري است. مهمتر از همه اينها خشيت است. تذكري كه قرين با خوف باشد، خشيت است. با اين تفكر است كه انسان اوقاتي پيدا ميكند و از اين تفكر عادي و اعتيادي كنده ميشود. دوباره بر ميگردد به عبادت الله و به اطاعت و به مراعات احكام دين.
ديوان مولانا همواره ما را دعوت به تفكر ميكند كه آن تفكر خلاف آمد عادت و نابهنگام است و در اين تفكر خلاف آمد عادت است كه انسان ميتواند قرب خاصي با " الله" پيدا كند، كسب "جمعيت" بكند.
خواجه عرفان ميگويد، من نميگويم :
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم.
اين زلف پريشان چيست؟ زلف پريشان ظلمات است كه انسان در مقابلش خوف پيدا ميكند. تا آخرين مرحلهاش كه بعضي از متفكران ما نامش را گذاشتند. " #خوف_اجلال" ، مصداق خوف اجلال همان سرسر ماهيات است :
زانكه ماهيات و سرسر آن
پيش چشم كاملان باشد عيان
اين مرتبه مرتبه ولايت – بفتح واو – است. اين مرتبه ، مرتبه ائمه اطهار و اوصياء دين است. پيغمبر اسلام هم مقام ولايت- بفتح واو- دارد.
اصلا طرح " اسم" خلاف آمد عادت است. به چه معني ميگويم خلاف آمد عادت است؟ درمرتبه خودآگاهي و يقين علمي،كه معمولا ما طرح نميكنيم، وقتي طرح نكرديم به يك نحو مفهوم تكامل به سراغ ما ميآيد. يك " اسمي" است كه تكامل پيدا كرده است و آن اسم فرض كنيد "هراكليتوس" ، "سقراط" ،" افلاطون" و " ارسطو" همينطور تكامل پيدا كرده و آمده تا زمان حاضر! بنابراين يك اسم را ميگوئيم كه تكامل پيدا كرده، تغيير پيدا كرده و انسان مظهر آن اسم است!.
مثلا ميآيند ميگويند خدا در لايتناهي است و ما با حركت تدريجي و با تكامل(!) همواره به او نزديك تر ميشويم. خوب اين خدا كه در لايتناهي است هر چه ما جلوتر ميرويم او عقبتر ميرود! اين مسئله غلط نيست ولي در اين مرتبه آن "معيت" و قرب خاص كه "الله" با انسان دارد و انسان با "الله" و اولياء دين ما و روايات همه ما را دعوت كردند به اين قرب خاص، كجا ميرود؟ چه ميشود؟
فرض كنيد عليبن ابيطالب و من هر دو به سوي الله كه در نامتناهي است نزديك ميشويم- اين مسايل كمي و رياضي است! – خوب چه فرقي با هم داريم؟ اين مسائل با " تعميم امامت" به اين معني كه فعلا رواج دارد جور ميآيد كه براي من با كتابي ديگر به نام " تعميم سوشيانت" فرقي نميكند.
در اين مقام " #مرگ" از ياد رفته است، "خوف" و مراحلش از ياد رفته. آن خوف كه يك آدم عامي كه از جهنم ميترسيد و قربي پيدا ميكرد تا مرحله هيبت بقول صوفيه و حكماي معنوي و بقول قرآن "سبحان الله" ،از ياد ميرود.
كلمه سبحان و سبح ـ " #زبا" به اوستا ،" #زبايش" به پهلوي ـ اين سبحان را که به ترس آگاهي – بقياس دل آگاهي- ترجمه ميكنم ، غير از ترس است. انسان دلآگاه ميشود در صورتي كه در مقابل حجبالله خوف پيدا كند و بگويد سبحانالله!
امروز فرنگيها ميگويند"angst" در عربي شده غناظ و غنظ، كه انسان خود را در تنگناي #حيرت احساس ميكند.
در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب يارب مباد آنكه گدا معتبر شود
مثل بشر امروز كه مرگ را و فقر ذاتي را فراموش كرده است. اين سابقه دارد. اصلا "صابئين" يعني اهل " صباص" يعني مردمي كه خوف را فراموش نكردند. نغو شايان در فارسي با اين غناظ يكي است. يعني اينها اهل سير و سلوك هستند و به آن حال الاحوال اصالت ميدادند كه همان خوف اجلال باشد.
عقل قرآني منفك از حال نيست. از خوف تا حال الاحوال. اين عقل امروزي است كه كارش فرار از خوف و مراحل آن تا خوف اجلال است. مسائل خيلي فرق ميكند.
"انسان ترس آگاه" ! اما" ترس آگاهي" با " مرگ آگاهي" همراه است. انسان كه ترس آگاه شد، مرگ به سراغش ميآيد. از غفلت ميميرد و زنده ميشود به حيات انساني، انس به حق پيدا ميكند.
كلمات از ياد رفته است. كلمه شناسايي با " گنوسيس" هم ريشه و هم معني است، "گنوسيس" كه امروز به #عرفان تعبير ميكنيد. تا انسان هيبت - به اصطلاح صوفيه- پيدا نكند. انس پيدا نميكند و شناساي الله نميشود. قرب خاص به " الله" پيدا نميكند، از حصول به حضور نميرود.