eitaa logo
๛ وارستگی ๛
1.5هزار دنبال‌کننده
216 عکس
60 ویدیو
18 فایل
❖ وارستگی ๛ گلاسنهایت ๛ رهایی ๛ انقطاع ❖ ادمین: @alirooholamin (نقل مطالب، با ذکر لینک کانال بلامانع است) برچسب‌ها: عرفان | فلسفه | آوینی | انقلاب اسلامی | هایدگر | نیچه | گادامر | فردید | داوری اردکانی | فوکو | کانت | هگل | دکارت | هرمنوتیک | ملاصدرا
مشاهده در ایتا
دانلود
فردید: بشر امروز "" است . چطور شده که در تمام ممالک اسلامی "" و "مقصد عالی" و الفاظ مترادف به "" تبدیل شده است؟ این است.
فردید: فعلا که از و صحبت می کنیم می توانیم فقط به عنوان سمبل ، این دو لفظ را بپذیریم زیرا جهان امروز ، همین حوالت تاریخی غرب است ، و شرق در خفاست، یعنی وقتی می آید برخلاف آنچه که می گویند نور از شرق می آید، شرق در ظلمت قرار می گیرد و دیگر هرچه هست غرب است . با ظهور یونانیت ، ماه واقعیت طلوع می کند و خورشید غروب، و از آن زمان بر سیر تاریخ ، همواره بیشتر سیر تاریخ مغرب زمین و وِلایت تسلط پیدا می کند اما نباید تصور شود که تاریخ غربی در طی دوهزار سال، مظهر یک اسم بوده است بلکه تاریخ بطور کلی و از جمله تاریخ غرب ، مواقفی دارد. هیدگر می گوید در هر دوره ای از ادوار تاریخی ، حوالت چنانست که حقیقتی تحقق پیدا می کند و تحقق این حقیقت مستلزم خفای حقایق دیگر است. در این ، نوری غلبه می کند و انوار دیگر مورد غفلت قرار می گیرد. متفکر آلمانی این مواقف را مواقف و حقیقت وجود می گوید ، بعبارت دیگر ، در هر دوره ، وجود ظهوری دارد اما وجه تازه وجود ، مستلزم خفاء وجوه دیگریست، حالا اگر را در نظر بگیریم باید ببینیم که هر دوره مظهر کدام اسم بوده یعنی چه اسم مسمی و محتومی حوالت شده و کدام اسماء را نهان کرده است. گفتیم که اسم جدید ناسخ اسم گذشته است و آن را پنهان می کند و اگر بخواهیم بعبارت فلسفی بگوئیم ، اسم جدید در حکم صورت و اسم قدیم در حکم ماده می شود و هر بار که صورت تازه و اسم تازه می آید صورت گذشته واپس زده می شود و حکم ماده برای صورت جدید پیدا می کند. بنابراین در هر دوره ای صورت ، همان اسم غالب است و اسماء گذشته در حکم ماده اند ، پس چنین نیست که صورتهای گذشته از بین برود بلکه دیگر منشاء اثر نیست و از فعلیت خارج می شود و بصورت امر بالقوه در می آید و آن صورتی که غالب است منشاء اثر است. ‌
فردید: لب لباب کتب آسمانی و وحی الهی است. این کتب از زمان فیلون گرفته تا قرون وسطی و دوره جدید ، برمبنای فلسفه "" و در دوره جدید فی المثل توسط اسپینوزا بر مبنای (Subjectivite) به وجوه و انحاء مختلف مورد تفسیر قرار گرفته و خلاصه شده است، لیکن حقیقت آن همچنان محفوظ است و همین حقیقت است که در حکم مادة المواد است و قشرها و صورتهائی که در طول تاریخ به عنوان اسم غالب حوالت بوده آن را نهان کرده است. اکنون اگر این مادة المواد را در مرکز قرار دهیم و دوایری دور آن فرض کنیم، هر دایره نماینده اسمی خواهد بود . هر دایره ای که محیط بر دایره دیگری است در واقع حجابی برای آن دایره است یا بعبارت دیگر دوایر محیط ، دوایر محاط در خود را می پوشانند. به این طریق ملاحظه می شود که آخرین دایره که نماینده دوره تاریخی ماست تا چه حد از مرکز دایره یعنی از شرق، بُعد پیدا کرده و حقیقت شرق تا چه اندازه در پرده های اختفا قرار گرفته است. دوره ای که قبل از همه به شرق صورت تازه ای می دهد و است و اما رسیدگی به حوالتی که با یونانیت شروع شده است بدون توجه به فلسفه های غربی میسر نیست. همینقدر یک تقسیم ساده را ذکر می کنیم و آن این است که که مدار تفکر یونانی بر کسموسانتریسم Cosmocentrisme (مذهب ) یا کسمولوژیسم Cosmologisme (مذهب ) است و حال آنکه بر تفکر قرون وسطی تئولوژیسم Theologisme (مذهب ) و تئوسانتریسم Theocentrisme (مذهب ) و در دوره جدید آنتروپوسانتریسمAnthropocentrisme  (مذهب ) و آنتروپولوژیسم Anthropologisme (مذهب اصالت انسان شناسی) غلبه پیدا می کند. در تفکر یونانی که جهان مطرح است البته خدایان هم هستند اما با بسط و غلبه فلسفه آنچه دنباله پیدا می کند – حتی در قرون وسطی – ملت و دین به معنی حقیقی کلمه نیست بلکه مابعدالطبیعه است. هر دو حوزه تفکر یونانی و قرون وسطائی و همچنین مدار تفکرشان بر "" است اما در تفکر یونانی این "موضوع" جهان است و در قرون وسطی "خدا" موضوع تفکر قرار می گیرد. در دوره جدید بشر از این موضوع اندیشی اعم از اینکه موضوع تفکر جهان یا خدا باشد، می گذرد و خود (من) را موضوع قرار می دهد و این دوره جدید چنانست که به آسانی نمی توان روی از آن برتافت. اما این بدان معنی نیست که در سر سویدای بشر در همه جهان، خواست عمیقی برای گذشت از این اسم و از این خود موضوعی و از این حوالت تاریخی نیست انگارانه نباشد، البته آنچه در سر سویدای بشر برای گذشت از این حوالت وجود دارد خیلی نهان و مجمل است اما جلوی آن را هم نمی توان گرفت. بشر جدید بجائی می رسد که خود را در مقابل خطر می بیند و آنوقت به این تمدن "نه" می گوید . اما این "نه" بخودی خود کافی نیست بلکه باید بتواند از ورای حجابهائی که شرق را نهان کرده نور پنهان را ببیند ، یعنی بدون اینکه بازگشت به گذشته و احساس غربت در مورد آن مطرح باشد ، از ظلمات تاریخ غربی بگذرد تا نور هدایت شرق افق آینده را روشن کند وگرنه بازگشت به عادات و آداب گذشته بی معنی است . ‌
فردید: صورت غالب در تمدن کنونی جهان، صورت است و امتیاز میان اقوام مختلف به صورت یا صورتهای تمدن گذشته آنهاست که هم اکنون به ماده تبدیل شده است . آنچه فعلا در همه جهان است هومانیسم غربی است و این هومانیسم که است است و اگر گفتگوئی هم از دین می شود مبنایش همین ادب الدنیای است. ‌
فردید: صادقانه و عظیم ، در یک کلمه خلاصه میشود : گشت از و و قرآن به طرف دلهره قلقناک ادبیات میان دو جنگ غرب ..والسلام .
فردید: جهان اناالحق فرعونی زدن است . اما خوب باید توجه داشته باشید که این زدنها همه جا یکسان نیست و شدت و ضعف دارد . مقالتی مفصل از یکی از استادان فلسفه تحت عنوان " دیالکتیک " خوانده ام این استاد نامش است . تفسیری بدیع از مرگ دارد. ‌ ‌ ‌ (احتمالا اسم کامل آن فیلسوف Hajime Tanabe هست)
فردید: میبدی – بگوئید ببینم همکاری هایدگر با و ناسیونال هیتلری را چطور توجیه میکنید ؟ فردید – دروغ است....دروغ است . هیدگر هیچوقت با فاشیزم و ناسیونال سوسیالیستها همکاری فکری نداشت . این شایعاتی است که روشنفکران بعد از جنگ ، به آن پر وبال دادند . میبدی – شایعه نیست . حقیقت است . حقیقت را که نمیتوانید انکار کنید . فردید – شما میگوئید و مراد میکنید . "حقیقت امروز" در " واقعیت همگانی امروز " محو و نابود است . میبدی – حرفم را تصحیح میکنم : چرا واقعیت همکاری هیدگر را انکار میکنید ؟ فرديد – من انکار نمیکنم...اما اگر بخواهید به آنچه که هیدگر در زمان هیتلر کرده کلمه "همکاری" را اطلاق کنید ، حرفتان را قبول ندارم ....اولا امروز درجهان تقریبا میتوان از نظر "" ..... میبدی – مزاعم همگانی را لابد برای اصطلاح آراء عمومی وافکار عمومی بکار میبرید . فردید – همینطور است . ولی در بکار بردن این تعبیر مقصودی دارم که باید بعدا توضیح بدهم . میبدی – بسیار خوب ...ادامه بدهید . فردید – از نظر مزاعم همگانی ، دوجبهه متضاد را میتوان در جهان امروز تشخیص داد . یکی فاشیزم و دیگری سوسیالیسم . بنظر بنده فاشیزم و سوسیالیزم از لحاظ و صورت نوعی تاریخی و مظهریت اسم ، هر دو سر و ته از یک کرباسند و هر دو در یک امر واحد اشتراک دارند و آن است . این مسئله را نیز در یک فرصت دیگر به تفصیل از نظر فلسفه تاریخ بیان خواهم کرد. میبدی – با همه این اوصاف بنده هنوز جواب حرف خودم را نگرفته ام . فردید – و اما جواب سوال شما در مورد همکاری هیدگر و فاشیزم : این مسئله مربوط به مزاعم همگانی است و ارتباطی با تفکر اصیل ندارد . بنده با توجه به معنی خودآگاهی میخواهم بگویم که هیدگر نه است ، نه و نه و نه . از اولین کتاب او یعنی " وجود و زمان " تا کتاب " در راه زبان" و سخنرانی " زمان و وجود" همه حاکی از {گذشت از}" " به معنی حقیقی لفظ است . میبدی – یعنی اینکه هیدگر توانست خود را از به برساند ؟ فردید – بله ، او در مرتبه از قرب نوافل به قرب فرائض رسید . ‌‌
فردید: پدیده ای بسیار بزرگ در مقابل "" یونانی – یعنی و – است . یک نیروی عظیم و پایدار است . یارای آنرا ندارد که را بغلطاند و بر آن مستولی شود . به محض ورود به این تمدن متوقف میشود و از اینجاست که دین بعنوان عاملی برای مقابله با غربزدگی ، ارزشی محتوم پیدا میکند . اما خوب نباید فراموش کرد که حقانیت بقیه ادیان که در چنبره فلسفه قرار میگیرند ، همچنان برای "" محفوظ است. این حقانیت در" پس فردا" چهره خود را نشان خواهد داد . میبدی: به این ترتیب شما معتقدید که فلسفه مطلقا در اسلام تاثیر نداشته است . فردید: نه منظور من این نیست . کافیست شما به "" نگاه کنید که سراسر فلسفه است . فلسفه ای بیخون و بی تحرک . منظور من این است که فلسفه صورت نوعی اسلام نیست ولی گاه نیز در اندیشه بعضی از متفکران ....موثر بوده است . میبدی: مثلا . فردید: خوب کسی را مثال آوردید . میبدی: اصیل چی ؟ فردید: شیعه اصیل همواره سدی در برابر" شرک" و " زندقه" و بالمآل فلسفه بوده است . ___________ پاورقی: در جلسه دوم چنین آمده است: میبدی – راجع به گفت و شنود قبلی باز هم سخنی دارید یا میتوانیم به مباحث دیگری بپردازیم ؟ فردید – شما از قول من نوشته بودید قرآن پدیده ای بزرگ در برابر فلسفه یونانی ، زندقه و شرک است و فلسفه یارای آن را ندارد که تمدن اسلامی را بغلطاند . درست است؟ میبدی – بله عینا همینطور بود . فردید – آقا جان ! برادر عزیز ! من کی گفتم "" ؟ بنده وقتی به این تعبیر یعنی " پدیده قرآن" رسیدم بند بند وجودم به لرزه افتاد . چون در استعمال کلمات و الفاظ همیشه جانب حزم و احتیاط را داشته ام . برای من استعمال الفاظ با ادبیات بافی و فلسفه بافی ملازمه دارد نه با تعاطی حکمت و فلسفه و هنر حقیقی . بهر صورت برای این حقیر اشتغال به الفاظ غیر از تعاطی کلمات است . صریح عرض کنم که از گمگشتگی در الفاظ ابدا خوشم نمی آید . چون واقع بگویم ، از فلسفه بافی گذشته ام . برای بنده فلسفه بافی غیر از تعاطی حکمت وفلسفه است . معتقدم که اگر کسی امروز متعاطی فلسفه بود ، نمی تواند از فلسفه نگذرد . امروز غالبا "فلسفه" زیاد از "فلسفه " حرف میزند . غالب اشخاص مشتغل به فلسفه هستند و فلسفه بافی میکنند . پدیده یعنی فنومن ...فنومن نیز لفظی است که معنی تازه ای دارد و متعلق به فلسفه جدید است. میبدی – وفلسفه جدید ریشه در غرب دارد . غربی که شما با آن ستیز میکنید ، بهمین علت است که نسبت به فنومن نظری شکاکانه و بد بینانه دارید ؟ فردید – بله ...چرا باید بگوئیم و نگوئیم "" . نمود اصطلاح سابق حقیر است که در مجله سخن از آن استفاده میکردم . امروز هم موقتا از پدیدار استفاده میکنم . میبدی – بدین ترتیب باید از الفاظ و اصطلاحاتی که مربوط به فلسفه خودبنیادانه غربی است پرهیز کرد ؟ فردید – بله و به همین علت استعمال پدیده در مورد قرآن ، یعنی قرآن را حوالت تاریخی غرب قرار دادن است و این نکته ای بسیار اساسی است . توجه داشته باشید که آنچه من درباره "کلام الله " حقیقت قرآن میگویم حسابش با تمدن اسلامی جداست . میبدی – پس اطلاق " تمدن " به اسلام را هم قبول ندارید؟ فردید – چون آنهم ریشه در جهان بینی غربی دارد . اساسا کلمه " " ترجمه " " ی یونانی است که من آنرا به ولایت (به کسر واو) ترجمه کرده ام . در اینجا هم باید بگویم که روی من به حقیقت دیانت اسلام است . یعنی جنبه ولایت (به فتح واو) آن برایم مطرح است نه (به کسر واو) آن . از تا به بعد ، من ولایت (به فتح واو) را فراروی خود قرار میدهم نه ولایت (به کسر واو) را . ولایت (به فتح واو) لفظا و معنا با " فیلیا " ی یونانی مشترک است . ولایت (به کسر واو) با "پولیته یا" که اینک در غرب به – به تمام معنی لفظ – تمامیت حاصل کرده است. بهمین قیاس من الفاظی مثل "زیربنا" و "روبنا" ،"گرائی" ،"مکتب" ،"نماد" ،"بافت" و از این قبیل را استعمال نمیکنم ،چرا که با زبان فلسفی من جور در نمی آید و همینطور بسیاری از "برساخته" های فرهنگستانی را . البته بدون اینکه با دیگران در استعمال آنها مخالفتی داشته باشم ولی اعتقاد دارم که وضع این واژه ها و الفاظ قرین با خود آگاهی نیست تا چه رسد به دل آگاهی . میبدی – پس قاعدتا اصطلاحاتی مثل "شکل" و "محتوا" و"ارزشهای مادی" و" ارزشهای معنوی" و "تحرک " و "پویائی" و خیلی از اصطلاحات و مفاهیم جا افتاده دیگر را هم قبول ندارید ؟ فردید - معلوم است که قبول ندارم....استعمال " ارزش" و " ارزشیابی" به جای خود برای من اشکالی ندارد ولی " ارزشهای مادی" و" ارزشهای معنوی" را استعمال نمیکنم. فراموش نکنید که اصطلاحاتی که ما امروز داریم "" است و کمابیش فاقد و .
میبدی: خیلی از روشنفکران حتی بسیاری از شاگردان شما صریحا گفته اند راز و رمز افکار شما را درنمی یابند . شاید به این علت که "حرف" میزنید و نمی نویسید و مزید برعلت اینکه جلوگیری از جولان فکری شما هم مشکل است . فردید: بنده بارها قبل از شما با اشخاص گفتگو کرده ام و مطالبم بر روی نوار آمده است . ولی بعد بهر وسیله از چاپ آن جلوگیری کرده ام . قریب یکسال در تلویزیون تحت عنوان " درآمدی به حکمت معنوی" سخن گفتم اما بعد از قریب یکسال حتی به درآمدی به درآمدی به حکمت معنوی هم نرسیدم . سعی من براین بود تا با چیدن مقدمات توجه افراد را به جلب کنم . میدانید چرا؟ چون مسئله ، مسئله عدم معلومات نیست مسئله ، مسئله است . جهان امروز نوعا رو به حکمت معنوی ندارد . حتی کسانیکه سنگ و معنویت و را به سینه میزنند – که مد روز شرق وغرب است – کم و بیش پشت به حکمت معنوی دارند . روی آوردن به حکمت معنوی بدست من و شما نیست و باصطلاح حکمای معنوی از " " است نه " " از است نه . برادر ! من به شما تعارف نمیکنم . ذهن شما همانطور که گفتم هم تند است و هم جسور . اما بهرحال غربزده اید و هر ای و هر فلسفه زده ای و هر متافیزیک زده ای، و هر زندقه زده ای ، و هر اومانیست جدید ، . میدانید با چه کسی شروع میشود ؟ با " " یونانی. یعنی با . مسیلمه کذاب کسی بود که گفته اند پرتو وحی نبی بر او تافته است . سقراط هم همینطور است . آنچه او گفته و تا کنون بنام و از آن یاد میشود ، حکم پرتو وحی را دارد . میبدی – چنین موضع برنده ای آنهم در مقابل سقراط ؟ فردید – با اینکه بدنم از ترس میلرزد ، معذالک بگذارید یکبار برای همیشه این حرف را گفته باشم ..بگذریم ...بگذریم . ‌
سوال: يعني فلسفه زدگي. دين و فلسفه با هم جمع مي شود يا نه؟ فردید: دين ديروز تا كنون كوشيده است كه جمع كند با و با يونانيت. نمي‌شود هم كه جمع نكند. است و نقل، اين عقل چيست؟ عقل قرآني است كه با نقل مي‌خواهيم جمع كنيم؟ يا عقل غيرقرآني است؟ اين مساله تاريخ دارد، اين عقل يوناني است كه تا كنون كوشيده شده با نقل جمع شود. حالا ما بگوئيم كه چرا جمع كردند؟ است. بايستي بيايد به جايي كه تاريخ انقلاب پيدا كند. حوالت كه مي‌گويم شعار نيست! بلكه با شعورقرين است - يا با خودآگاهي - اما حالا من اگر بخواهم كه بيان كنم حوالت چيست بايد بروم به . خودش چندصفحه لازم دارد. آنهم با اين الفاظ فاقد ذكر و فكري كه امروز در باب و دراين ترجمه‌ها، نابجا استفاده مي‌كنند. بعضي از مسائل سابقه غربي دارد. در كتب تاريخي اين مسئله مطرح است، در دوره اسلام هست، دردوره جديد هست، در قرون وسطي هست. معمولا در كتب غربي اين مسئله را تحت عنوان مسئله دو حقيقت مي آورند. يكي را مي‌گويند حقيقت عقلي و يكي را مي‌گويند حقيقت ديني يا نقلي. اين دو با هم جمع مي‌شود يا نه؟ هر دو بايد باشد يا يكي برود و ديگري باقي باشد؟ در اسلام عقل و نقل داريد. رابطه عقل و نقل در كتب هست. گفته‌اند كه هرچه به آن عقل حكم كرد، نقل و شرع و دين هم به آن حكم مي كند. يا هر چيز به آن نقل و دين و شرع حكم كرد، عقل به آن حكم ميكند. عقلي در قرآن آمده است ، آنچه به آن نقل، شرع ، دين و به تعبير من " " حكم كرد، عقل قرآني هم به آن حكم مي‌كند يا نه؟ حرف اين است كه عقل، عقل قرآني نيست، عقل يوناني است. سوال: آنچه به آن دين حكم مي‌كند، عقل يوناني آيا به آن حكم مي‌كند؟ فردید: اگر تفكر ، تفكر قرآني بود ديگر نقل و دين و سمع با آن هيچ اختلافي نداشت، كه ما همچه مسائلي را طرح كنيم. اين بعداز يونان در كار مي‌آيد. جمع بين عقل و دين در دوره جديد يك صورتي دارد، دوره اسلام صورت ديگر دارد. البته دوره اسلام با قرون وسطي نزديك است با اين اختلاف كه اسمي كه اسلام مظهرش است، ‌غيراز اسمي است كه مسيحيت مظهرش است. در دوره جديد هر چه بكوشند تا عقل و دين را با هم جمع كنند، حوالت تاريخي چنين آمده است كه اصالت با عقل باشد. اين عقل نه عقل در مقابل احساسات و انفعالات نفس و اراده است، عقل به معني اعم است كه رأي باشد. اين كه در تعريف انسان مي‌گويند انسان حيوان راسيونال است، حيوان ناطق است، اين عقل، مفادش همان " النفس في وحدتها كل القوا" ست . يك انسان جديدي است، اين انسان جديد قائل به عقل خود بنياد است. در اين دوره ديانت و شريعت و سمع تابع اين عقل قرار مي‌گيرد. يكي از اين دين بهره بر مي‌دارد براي عقل، يكي هم دين را قبول ندارد. فرقي نمي‌كند واين غير از قرون وسطي و دوره اسلام است. دوره جديد با لذات به يك حقيقت بيشتر قائل نيست و آن حقيقت عقلي است. اين حقيقت عقلي سه جلوه پيدا مي‌كند. يكي " حيات انفعالي" است . يك جهتش اخص لفظ " ادراك عقلي" است. يك جهتش "اراده" است . يك شاعري مي‌رود به انفعالات نفس و مي‌شود سانتيما نتاليست كه امروز ترجمه مي‌كنيم به عواطف ـ كلمه هم غرب زده و فاقد ذكر و فكر است كه از مصر آمده است ـ يكي بيشتر مي‌رود روي جهت انتلكت و انتلژانس و " حيات انتلكتوئل" يعني عقل به معني اخصش، يعني ادراك عقلي. يكي مي‌رود به اراده و به مشيت. اين هر سه " انساني" است. مشيت هم مشيت الهي نيست. انسان اصالت پبدا كرده است. اومانيسم اصالت پيدا كرده است. اين اصلاح ديني كه مي‌گوييم و بعدش هم كاتوليك و پروتستان هر دو تابع مشيت انساني‌اند. يعني اومانيسم كه نوزائي (رنسانس) با آن شروع مي‌شود. ‌
: بجای "ویله سور ماخت" می گوید که "اراده بسوی زیستن"، و این اراده بسوی زیستن را می گوید باید کشت. خواهش را باید کشت. خواهش نفس است ارضای شهوات نفس است، پس [شوپنهاور] حیات را از این جهت که مایاست نمی پسندد و من قبول نمی کنم شوپنهاور را علت این است که اصلا این دوام نوع هم برایش راز است و نمی تواند صریح بگوید تکلیف چیست در دوام نوع. یک جور زهد مانوی وار خب بسراغش می آید. می دانید خودش هم که ازدواج نکرده، پناه می خواهد ببرد به به زیبائی ... علم استحسان. آیا این علم استحسانی که شوپنهاور بهش پناه می برد حکم تریاک و مخدر دارد یا ندارد؟ آیا عرفان به آن معنای شوپنهاور تریاک است؟ مخدر است؟ آیا این داروهای ... باصطلاح کلمه ای دارد در پیش گفتم، این مواد... drogue هائی که بشر امروز استعمال می کند در آن حالی که پیدا می کند حشیش و ماری جوآنا و چه می دانم از این قبیل، از لذت می رود بالاتر و بهجت برایش دست می دهد؟ یا نه؟ نه! اصرار در لذت است. حتی این هیپی بازیها هیپی گریش هم همینطور است ولی با این همه احساسی هم هست که این بشر بیمار است از فرط و فراموش کردن معرفت و اصل ذاتش که عبارت از بهشت بهجت و شادی و سرور است نه دوزخ لذت پرستی. طالب بهشت است دودفعه بیشتر می افتد در دوزخ چون ، حوالت تاریخی لذت پرستی است، بیمار می کند بشر را، درست مثل اینکه مرتب می بینید انسان هر اندازه بیشتر در ارضای شهوات نفس جلوتر می رود بیشتر مریض است خودش هم احساس می کند، مساله روابط جنسی هم همینطور شده، جاه هم همینطور شده. @varastgi