eitaa logo
๛ وارستگی ๛
1.2هزار دنبال‌کننده
177 عکس
46 ویدیو
16 فایل
❖ وارستگی ๛ گلاسنهایت ๛ رهایی ๛ انقطاع ❖ #عرفان #تفکر #فلسفه #هنر #انقلاب_اسلامی ❖ ادمین: @alirooholamin (نقل مطالب، با ذکر لینک کانال بلامانع است)
مشاهده در ایتا
دانلود
فردید: دین در حکمت اشراق تابع فلسفه و خودبنیادانه است... در حکمت اشراقی، عقل متعالی، [همان عقل] مشترک همگانی است که با وحی و حضور و شهود یکی می شود. و فلسفه ملتزم وحی نیست. ... را برای همین اش کشتند. در حلول و اتحادی را دیدند که از نتایج غربزدگی است و لذا، او را کشتند.
فردید: نمی خواهم بگویم حوزه محی الدین یونانی زده نیست، یونانی زده هست، ولی بالاخره بیشتر میخواهد از یونانی زدگی بگذرد و یکسره تسلیم یونانی زدگی نیست. محی الدین تا آنجا که در او آمده است، من ردش می کنم. و اصیل ورای متافیزیک است.
حتى تفسیر مفسران را نیز مورد انتقاد قرار داده، معتقد است که آنها تحت تأثیر فرهنگ و تفکر یونانی دست به تفسیر زده اند. از نظر فردید «زمان کتب آسمانی و قرآن غیر [از] زمان فلسفه و یونان است؛ و در اثر قرآن را با زمان یونانی تفسیر کرده اند». به اعتقاد فردید، «فلسفه ملتزم به و و نیست، ولی و قرآن ملتزم به آن است».
آنچه امروز بنام خوانده می‌شود [به] دو قسم اساسی تقسیم می‌شود. یک قسمِ عرفان و ، همان «عرفان و تصوف و حکمتِ اشراقِ یونانی» است که در تعریف آن، التزامِ مأخوذ نیست. البته با و می‌خواهند که حقایق را کشف کنند، غالباً هم بیشتر کشف و شهود غرض است، بیشتر می پردازند به بحث فلسفی، از تا افلوطین (پلوتینیوس) و فرفوریوس که تصریح دارند به اینکه ملتزم وحی نیستند. عباراتی است عربی که ما مَعاشر حکماء به وحی انبیاء نیاز نداریم، عبارت از کسانی مانند و است و یونانی که ملتزم وحی نیست. در قرون وسطی و اسلام است که التزام وحی هم أخذ می شود در این نوع از حکمت، بنام تصوف. حالا این تصوف که ملتزم وحی باشد -جان کلام در اینجاست، بنظر بنده- تصوف ظاهراً با این که ملتزم وحی است ولی حقاً و باطناً نیست، چون که است. نمونه آن بوعلی‌سینا است، قسمت آخر اشارات و تنبیهات -که میستیک است- ظاهراً عرفان است و مخالفتی هم با وحی در آن نیست، ولی بالذات حکمت اشراق است؛ یونانی است؛ متافیزیک است. البته این متافیزیک هنوز نیست، «بنیاد اندیش» است ولی نه «خودبنیاد اندیش» که جدید است. دکتر سیّداحمد درآمدی به حکمت معنوی، 1351
فردید: عبارت است از نسبتی که [انسان] یونانی در ابتدا به عالم و آدم و مبداء عالم و آدم پیدا میکند، حالا این نسبتی که به عالم و آدم پیدا میکند ، جواب میدهد که عالم چیست ؟ آدم چیست ؟ سیاست چیست ؟ و شئون مختلف حیات. به نظر من غربزده است، اما این اشاره است. "خورشید حقیقتی" که در پریروز بشریت وجود داشته است و در "پس فردا"، فراروی انسان قرار دارد، فارغ از این غربزدگی است که حضور پیدا میکند.
فردید: این تاریخی هم که ما داریم ، تاریخ مغرب است. ما در این باید همواره در کوشش رسیدن به "" باشیم. دکتر نراقی : گفتید که تاریخ جهان، تاریخ مغرب است . من با همین حرف است که مخالفم. همین فکر غربی است که از راه فلسفه در اینجا رسوخ کرده است. فردید : نه آقا جان. شما مغرب را از نظر جغرافیائی می بینید، من از طریق تاریخ. مغرب برای من یک سمبل است یعنی "مغرب خورشید پریروز و طلوع مجدد حقیقت پس فردا". اما حقیقت، حقیقتی که من از گفته های حضرت علی بن ابی طالب و با همسخنی با "هیدگر" تفسیر میکنم. بنده عرض میکنم تمام تاریخ جهان عمیقا موهوم و پندار است. شما میگوئید را نگو، ای آقا افلاطون را به یک زبانی که بت سازی نشود باید گفت. امروز در غرب را چنان بزرگ کرده اند که گاه او را بجای خدا قرار میدهند . ما باید برای جوانها روشن کنیم که سقراط در تاریخ غرب از طریق تاریخ خودمان و مخصوصا هندی ها چه محلی داشته است.
فردید: ارزشهای غربی را ندانسته قبول میکنیم و بعد از آنکه قبول کردیم نسبت میدهیم به . من خود بارها شنیده ام که فلان آقا میگوید که پیغمبر روانکاو بوده است یا اقتصاد دان اینها همه سراپا غلط است و . ‌
فردید: معنائی که من از غربزدگی میخواهم با آنچه در این باره شادروان نوشته است، بسیار فرق دارد. درنظر من، غربزدگی از لحاظ فلسفه تاریخ مطرح است. نکته در مساله خودآگاهی است. و من غربزدگی را چنین تعریف میکنم: غربزدگی یعنی پذیرش قهری تمدن و فرهنگ و پیروی بی چون و چرا از آن، بدون رشد به مرحله خودآگاهی که غربیان بهر صورت بدان رسیدند. پیداست که رنسانس (نوزایش) ما که غربزدگیش نامیدیم با مقتضیات قهری تاریخ چون استعمار و لوازم آن نیز همزاد و همراه بوده است. پس بر خلاف آنچه که آل احمد در این زمینه نوشته نکوهش از غربزدگی مستلزم ستایش دوره پیش از مشروطه و آرزوی خام بازگشت به زندگانی نکبت بار و شریعت مآبی قلابی گذشته نیست و بهر حال من پیش خود همواره غربزدگی را به پسندیده و ناپسند بخش کرده ام. و این که گفتم غربزده خوبی بود برای آنست که در مقابل غربزدگی آنروز با یک نحو دیگر از طغیان کرده بود. ‌
فردید: من عقیده دارم هنوز کلامی که هیدگر در سی سال پیش عنوان کرد کماکان مسئله روز است. او گفت "تاریخ مغرب، تاریخ مغرب است". هنگامی که این سخن را از زبان هیدگر خواندم از نظر متدولوژی، روزی از نو در زندگی فلسفی خود مشاهده کردم – آری من به "غرب زدگی" رسیده بودم و تمام توجه من به این مسئله معطوف شد – اکنون باید این و تاریخ مغرب حقیقت با توجه به خیر و صلاح ملک و ملت روشن گردد. ‌
فردید: گذشتن از مستلزم تعاطی کلمات است و گرنه ما که زبانمان ویران است و نسبت به معنی و حقیقت کلام و اسم و مسمی و کلمات ، بعد و فاصله زیادی پیدا کرده ایم چطور میتوانیم همه چیز و از جمله گذشته و گذشته و را طرح کنیم . برای من اصالت دارد و لذا می گویم که این زبانست که اقوام ر ا از هم متمایز می کند . وقتی زبان ویران شد تذکر گذشته هم از میان می رود و بهمین جهت اکنون دیگر تذکر نسبت به گذشته – یعنی نه یاد حصولی نسبت به آن – در میان نیست و فراروی خود هم افقی نمی بینیم اما وقتی این تذکر نباشد، پرسش قلبی و حقیقی هم نمی توان کرد. امروز وقتی شرق و گفته میشود معمولا دو قلمرو مختلف جغرافیائی بنظر می آید. لکن شرق جغرافیائی چنان تحت نفوذ تفکر و تمدن غربی قرار دارد که به آسانی نمیتوان نسبت به آنچه اصالة شرقی است تذکر پیدا کرد . البته شرق و غرب ظاهری را می توان به آسانی تمیز داد اما آنچه مهم است باطن شرق است که عجالة یکسره پنهان است و فعلا پرسش این است که حقیقت شرق چیست. آیا ما در وضعی هستیم که بتوانیم چنین پرسشی بکنیم ؟ این پرسش در غرب آغاز شده و در میان ما هم نیاز به پرسش حقیقی مطرح است و همین که پرسش از و حقیقت وجود بهر صورت میشود ، نشانه آنست که ورای پرسش‌های قلابی و قالبی، دردی هست .
فردید: نهان شدن همان آغاز یونانیت است و با یونان شروع می شود و با آغاز تفکر هم وضع تازه ای پیدا می کند و کتب آسمانی که روح و باطن آن عبارت از شرق است بر مبنای این تفکر، یعنی تفکر متافیزیک که بالذات ورای است مورد تفسیر قرار می گیرد ، یعنی وقتی می آید خدایان هم فرار می کنند و خدا فی المثل در ارسطو و حتی در افلاطون ، "کسموسانتریک" می شود. در هم با اینکه بجای جهان ، خدا موضوعیت پیدا می کند ، تفاسیر کتب آسمانی کم و بیش بر مبنای تفکر یونانی صورت می گیرد چنانکه طوماس آکوئینی فلسفه ارسطو را اساس قرار می دهد  و بر آن مبنا کتاب آسمانی را تفسیر می کند و این به معنی اخص لفظ است. خلاصه اینکه در قرون وسطای مسیحی فلسفه یونان بسیار اهمیت دارد تا  آنجا که در "نئواسکولاستیک" امروز هم سعی بر این است که را با کتب آسمانی آشتی بدهند و در مورد اسلام هم جای پرسش است که چه اسمی حوالت بوده است . اگر به کسانی که در مغرب زمین راجع به اسلام بحث کرده اند توجه کنیم ، می بینیم که آنها بر اساس مابعدالطبیعه خودبنیادانه (Metaphysique subjective) را طرح کرده اند ، معهذا توجه به این بحث ها هم لازم است. ‌
فردید: پدیده ای بسیار بزرگ در مقابل "" یونانی – یعنی و – است . یک نیروی عظیم و پایدار است . یارای آنرا ندارد که را بغلطاند و بر آن مستولی شود . به محض ورود به این تمدن متوقف میشود و از اینجاست که دین بعنوان عاملی برای مقابله با غربزدگی ، ارزشی محتوم پیدا میکند . اما خوب نباید فراموش کرد که حقانیت بقیه ادیان که در چنبره فلسفه قرار میگیرند ، همچنان برای "" محفوظ است. این حقانیت در" پس فردا" چهره خود را نشان خواهد داد . میبدی: به این ترتیب شما معتقدید که فلسفه مطلقا در اسلام تاثیر نداشته است . فردید: نه منظور من این نیست . کافیست شما به "" نگاه کنید که سراسر فلسفه است . فلسفه ای بیخون و بی تحرک . منظور من این است که فلسفه صورت نوعی اسلام نیست ولی گاه نیز در اندیشه بعضی از متفکران ....موثر بوده است . میبدی: مثلا . فردید: خوب کسی را مثال آوردید . میبدی: اصیل چی ؟ فردید: شیعه اصیل همواره سدی در برابر" شرک" و " زندقه" و بالمآل فلسفه بوده است . ___________ پاورقی: در جلسه دوم چنین آمده است: میبدی – راجع به گفت و شنود قبلی باز هم سخنی دارید یا میتوانیم به مباحث دیگری بپردازیم ؟ فردید – شما از قول من نوشته بودید قرآن پدیده ای بزرگ در برابر فلسفه یونانی ، زندقه و شرک است و فلسفه یارای آن را ندارد که تمدن اسلامی را بغلطاند . درست است؟ میبدی – بله عینا همینطور بود . فردید – آقا جان ! برادر عزیز ! من کی گفتم "" ؟ بنده وقتی به این تعبیر یعنی " پدیده قرآن" رسیدم بند بند وجودم به لرزه افتاد . چون در استعمال کلمات و الفاظ همیشه جانب حزم و احتیاط را داشته ام . برای من استعمال الفاظ با ادبیات بافی و فلسفه بافی ملازمه دارد نه با تعاطی حکمت و فلسفه و هنر حقیقی . بهر صورت برای این حقیر اشتغال به الفاظ غیر از تعاطی کلمات است . صریح عرض کنم که از گمگشتگی در الفاظ ابدا خوشم نمی آید . چون واقع بگویم ، از فلسفه بافی گذشته ام . برای بنده فلسفه بافی غیر از تعاطی حکمت وفلسفه است . معتقدم که اگر کسی امروز متعاطی فلسفه بود ، نمی تواند از فلسفه نگذرد . امروز غالبا "فلسفه" زیاد از "فلسفه " حرف میزند . غالب اشخاص مشتغل به فلسفه هستند و فلسفه بافی میکنند . پدیده یعنی فنومن ...فنومن نیز لفظی است که معنی تازه ای دارد و متعلق به فلسفه جدید است. میبدی – وفلسفه جدید ریشه در غرب دارد . غربی که شما با آن ستیز میکنید ، بهمین علت است که نسبت به فنومن نظری شکاکانه و بد بینانه دارید ؟ فردید – بله ...چرا باید بگوئیم و نگوئیم "" . نمود اصطلاح سابق حقیر است که در مجله سخن از آن استفاده میکردم . امروز هم موقتا از پدیدار استفاده میکنم . میبدی – بدین ترتیب باید از الفاظ و اصطلاحاتی که مربوط به فلسفه خودبنیادانه غربی است پرهیز کرد ؟ فردید – بله و به همین علت استعمال پدیده در مورد قرآن ، یعنی قرآن را حوالت تاریخی غرب قرار دادن است و این نکته ای بسیار اساسی است . توجه داشته باشید که آنچه من درباره "کلام الله " حقیقت قرآن میگویم حسابش با تمدن اسلامی جداست . میبدی – پس اطلاق " تمدن " به اسلام را هم قبول ندارید؟ فردید – چون آنهم ریشه در جهان بینی غربی دارد . اساسا کلمه " " ترجمه " " ی یونانی است که من آنرا به ولایت (به کسر واو) ترجمه کرده ام . در اینجا هم باید بگویم که روی من به حقیقت دیانت اسلام است . یعنی جنبه ولایت (به فتح واو) آن برایم مطرح است نه (به کسر واو) آن . از تا به بعد ، من ولایت (به فتح واو) را فراروی خود قرار میدهم نه ولایت (به کسر واو) را . ولایت (به فتح واو) لفظا و معنا با " فیلیا " ی یونانی مشترک است . ولایت (به کسر واو) با "پولیته یا" که اینک در غرب به – به تمام معنی لفظ – تمامیت حاصل کرده است. بهمین قیاس من الفاظی مثل "زیربنا" و "روبنا" ،"گرائی" ،"مکتب" ،"نماد" ،"بافت" و از این قبیل را استعمال نمیکنم ،چرا که با زبان فلسفی من جور در نمی آید و همینطور بسیاری از "برساخته" های فرهنگستانی را . البته بدون اینکه با دیگران در استعمال آنها مخالفتی داشته باشم ولی اعتقاد دارم که وضع این واژه ها و الفاظ قرین با خود آگاهی نیست تا چه رسد به دل آگاهی . میبدی – پس قاعدتا اصطلاحاتی مثل "شکل" و "محتوا" و"ارزشهای مادی" و" ارزشهای معنوی" و "تحرک " و "پویائی" و خیلی از اصطلاحات و مفاهیم جا افتاده دیگر را هم قبول ندارید ؟ فردید - معلوم است که قبول ندارم....استعمال " ارزش" و " ارزشیابی" به جای خود برای من اشکالی ندارد ولی " ارزشهای مادی" و" ارزشهای معنوی" را استعمال نمیکنم. فراموش نکنید که اصطلاحاتی که ما امروز داریم "" است و کمابیش فاقد و .
میبدی – بعضی اشخاص هم هستند که میخواهند معارف اسلامی را به زبان انگلیسی یا فرانسه برگردانند . یعنی برای معارف اسلامی میخواهند شباهت ها و معادلاتی درمفاهیم و اصطلاحات و الفاظ پیدا کنند که این دیگر خیلی مسخره است . فردید – وقتی جهان به انگلیسی و فرانسه چهچه میزند توقع دیگری هم نداشته باشید . بالاخره هرچه باشد و و هم عوارض مختلف و متنوع دارد که یکی از آنها همانست که اشاره کردید . میدانید مسئله برای من خیلی اهمیت دارد . در کلاس های فلسفه در غرب ، بحث و فحص در ، امروز در درجه اول اهمیت قرار گرفته است . از این مسئله اساسی نباید غافل بود . ‌
میبدی – از سخن گفتید . آیا این اصطلاح جامعتری برای است ؟ فرديد – " الذین کذبوا بآیاتنا سنستدرجم من حیث لا یعلمون" ، معنی این آیه مبارکه این است : کسانی که به ما دروغ گفته اند ، به آنها دروج میزنیم بی آنکه خود بدانند. این که مورد استعمال من است ریشه اوستائی و سانسکریت دارد و همان دروغ مصطلح خودمان است . این دروج زدگی بیان دیگری از است . ‌
سوال: يعني فلسفه زدگي. دين و فلسفه با هم جمع مي شود يا نه؟ فردید: دين ديروز تا كنون كوشيده است كه جمع كند با و با يونانيت. نمي‌شود هم كه جمع نكند. است و نقل، اين عقل چيست؟ عقل قرآني است كه با نقل مي‌خواهيم جمع كنيم؟ يا عقل غيرقرآني است؟ اين مساله تاريخ دارد، اين عقل يوناني است كه تا كنون كوشيده شده با نقل جمع شود. حالا ما بگوئيم كه چرا جمع كردند؟ است. بايستي بيايد به جايي كه تاريخ انقلاب پيدا كند. حوالت كه مي‌گويم شعار نيست! بلكه با شعورقرين است - يا با خودآگاهي - اما حالا من اگر بخواهم كه بيان كنم حوالت چيست بايد بروم به . خودش چندصفحه لازم دارد. آنهم با اين الفاظ فاقد ذكر و فكري كه امروز در باب و دراين ترجمه‌ها، نابجا استفاده مي‌كنند. بعضي از مسائل سابقه غربي دارد. در كتب تاريخي اين مسئله مطرح است، در دوره اسلام هست، دردوره جديد هست، در قرون وسطي هست. معمولا در كتب غربي اين مسئله را تحت عنوان مسئله دو حقيقت مي آورند. يكي را مي‌گويند حقيقت عقلي و يكي را مي‌گويند حقيقت ديني يا نقلي. اين دو با هم جمع مي‌شود يا نه؟ هر دو بايد باشد يا يكي برود و ديگري باقي باشد؟ در اسلام عقل و نقل داريد. رابطه عقل و نقل در كتب هست. گفته‌اند كه هرچه به آن عقل حكم كرد، نقل و شرع و دين هم به آن حكم مي كند. يا هر چيز به آن نقل و دين و شرع حكم كرد، عقل به آن حكم ميكند. عقلي در قرآن آمده است ، آنچه به آن نقل، شرع ، دين و به تعبير من " " حكم كرد، عقل قرآني هم به آن حكم مي‌كند يا نه؟ حرف اين است كه عقل، عقل قرآني نيست، عقل يوناني است. سوال: آنچه به آن دين حكم مي‌كند، عقل يوناني آيا به آن حكم مي‌كند؟ فردید: اگر تفكر ، تفكر قرآني بود ديگر نقل و دين و سمع با آن هيچ اختلافي نداشت، كه ما همچه مسائلي را طرح كنيم. اين بعداز يونان در كار مي‌آيد. جمع بين عقل و دين در دوره جديد يك صورتي دارد، دوره اسلام صورت ديگر دارد. البته دوره اسلام با قرون وسطي نزديك است با اين اختلاف كه اسمي كه اسلام مظهرش است، ‌غيراز اسمي است كه مسيحيت مظهرش است. در دوره جديد هر چه بكوشند تا عقل و دين را با هم جمع كنند، حوالت تاريخي چنين آمده است كه اصالت با عقل باشد. اين عقل نه عقل در مقابل احساسات و انفعالات نفس و اراده است، عقل به معني اعم است كه رأي باشد. اين كه در تعريف انسان مي‌گويند انسان حيوان راسيونال است، حيوان ناطق است، اين عقل، مفادش همان " النفس في وحدتها كل القوا" ست . يك انسان جديدي است، اين انسان جديد قائل به عقل خود بنياد است. در اين دوره ديانت و شريعت و سمع تابع اين عقل قرار مي‌گيرد. يكي از اين دين بهره بر مي‌دارد براي عقل، يكي هم دين را قبول ندارد. فرقي نمي‌كند واين غير از قرون وسطي و دوره اسلام است. دوره جديد با لذات به يك حقيقت بيشتر قائل نيست و آن حقيقت عقلي است. اين حقيقت عقلي سه جلوه پيدا مي‌كند. يكي " حيات انفعالي" است . يك جهتش اخص لفظ " ادراك عقلي" است. يك جهتش "اراده" است . يك شاعري مي‌رود به انفعالات نفس و مي‌شود سانتيما نتاليست كه امروز ترجمه مي‌كنيم به عواطف ـ كلمه هم غرب زده و فاقد ذكر و فكر است كه از مصر آمده است ـ يكي بيشتر مي‌رود روي جهت انتلكت و انتلژانس و " حيات انتلكتوئل" يعني عقل به معني اخصش، يعني ادراك عقلي. يكي مي‌رود به اراده و به مشيت. اين هر سه " انساني" است. مشيت هم مشيت الهي نيست. انسان اصالت پبدا كرده است. اومانيسم اصالت پيدا كرده است. اين اصلاح ديني كه مي‌گوييم و بعدش هم كاتوليك و پروتستان هر دو تابع مشيت انساني‌اند. يعني اومانيسم كه نوزائي (رنسانس) با آن شروع مي‌شود. ‌
فردید: من معتقدم كه مولانا في‌المثل از غربزدگي گذشته است. من معتقدم كه ائمه اطهار اصلا كارشان مبارزه با بوده است. مجادله با زنادقه بوده. معني زندقه، شرك و كفر است، به معني طاغوت يوناني است. ژانتليته به فرانسه يعني مشرك. غنيز هم مي‌گويند ، زندقه با كلمه " ژان" و زنتوق هم ريشه است. اسلام مي‌آيد، مشرك بايد برود، كفار بايد بروند. بعني غربزدگي ، يعني مشركين، يعني زنادقه بايد بروند. از طرف ديگر در قرآن هم پيش‌‌بيني شده است كه زنادقه هر روز تكامل و ترقي پيدا مي‌كنند.
فردید: بنده گمان مي‌كنم كه اگر صدرالدين شيرازي در زمان حاضر مي‌آمد و من به او مي‌گفتم كه بياييد دو تايي دقت كنيم كه تا چه اندازه من وتو، با لذات و بالعرض طاغوت زده و غربزده هستيم، نمي‌آمد كه به من خنجر بكشد و يا مرا تكفير كند و بگويد دين نداري!.
فردید: من با كسب فيض از دور، ‌از انفاس اولياست كه سخن مي‌گويم و با توجه به فقر ذاتي، فقر ذاتي محمدي. دقت مي‌كنيد كه چه مي‌گويم؟ با خودآگاهي و در مقام دفاع از حقيقت و طريقت و شريعت ديانت مقدسه اسلام حرف مي‌زنم و مقدم از همه اينها با دفاع ازولايت فقيه و نيابت امام عصر. تمام وجود من سالهاست، قبل از اينكه اين مسائل طرح شود دفاع از ولايت فقيه و نيابت امام عصر بوده است. مسئله اين نيست كه جبهه‌بندي در كار باشد. كار من است. بيست سال است كه غربزدگي را بنده طرح كردم، وقتي كه غربزدگي را گفتم " اجمال بعد التفصيل" بود. همواره گذاشتم تا وقتش بيايد. من بروم خواهند آمد كساني كه طرح خواهند كرد. سيري است، اينجا توكل مي‌خواهد، توكل است و ايمان است و گروشي است كه اول در جوانهاست. در اينجا غربزدگي را طرح كردم. بنده معتقدم از غربزدگي گذشتند. بارها گفتم كه فلسفه لازم است. علوم انساني و اجتماعي هم لازم است. براي چه؟ براي گذشت از فلسفه و علوم انساني !‌ معقول لازم است، ببينيد!‌مقام ولايت فقيه و نيابت امام عصر جامع معقول و منقول است. ولي جهت اصالتش "منقول" است. اگر معقول مطالعه نكرده بود و مدرس نبود سير نمي كرد در روايات و از روايات سير نمي‌كرد به منقول و نمي‌رفت به معني ، بيست سال مبارزه نمي‌كرد بر ضد غربزدگي، به اين معني كه بنده مي‌گويم. براي مبارزه لازم است كه معقول و منقول را هر دو درس بخوانند. البته جوانها كه شهيد مي‌‌شوند. معقول و منقول لازم نيست. نفس اينهاست كه ارشاد مي‌كند مردم را ، "خلق‌الله" به معني حقيقي لفظ را. مطهري، را دقت كنيد. او د رمعقول و منقول واردبود. ولي آن جهتي كه داشت چه بود؟ اصالت برايش منقول داشت. برايش كلام الله مجيد اصالت داشت. كلمات علي‌بن ابيطالب و ائمه اطهار برايش اصالت داشت. شما از نو نگاه كنيد، سلوك مطهري سلوك الي الله بود مخصوصا در اين اواخر. مخصوصا چند سال من دقت كرده بودم . با اين سلوك الي الله او را كشتند! كي بود كه كشت او را؟ نسناس زده. غربزدگي مضاعف مركب و بسيط قاتي پاتي نسناس زده.
عرفان و توسعه.mp3
13.66M
🎧 عرفان و توسعه 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش ⏱ زمان: ۲۶ دقیقه 🗓 ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌ ‌ ‌