eitaa logo
๛ وارستگی ๛
1.2هزار دنبال‌کننده
154 عکس
36 ویدیو
16 فایل
❖ وارستگی ๛ گلاسنهایت ๛ رهایی ๛ انقطاع ❖ #عرفان #تفکر #فلسفه #هنر #انقلاب_اسلامی ❖ ادمین: @alirooholamin (نقل مطالب، با ذکر لینک کانال بلامانع است)
مشاهده در ایتا
دانلود
فردید: و تفکر فلسفی بتعریف "هگل" عالم وارونه ای است. در فلسفه اسلام نیز گفته شده است اگر کسی میخواهد حکمت بیاموزد باید طالب باشد. هر کسی یک فطرت معمولی دارد که مبتنی است بر "عرف عام" و بجای خودش درست هم هست، یک فطرت ثانی دارد که پرسش فلسفی است، یک فطرت ثالث را هم من اضافه کنم که عبارت از پرسش‌های عمیق عارفانه است و باصطلاح همان "" و "ساحت سوم" حیات انسان است. ساحت دوم انسان تا کنون فلسفه است و ساحت اول همان زندگی معمولی و همراه با علم و صنعت در مرحله همگانی، عادی و عمومی...
فردید: بنده هم اکنون که اینجا نشسته ام "غربزده" ام، ولی در این میکوشم در ساحت دوم که است بیان کنم که غرب زدگی چیست و چگونه این غربزدگی در تمام جهان در حال بحران است. یعی همان متافیزیک، بنده میگویم غرب سراسر است و عظمت آنهم در همین است. هر نسبتی، نسبت یونانی است باضافه اسمی که به آن اضافه میشود، یونانی "" است. متافیزیک بنیاد اندیش است به معنی عام لفظ....
فردید : کسانی که از فرار میکنند ، وابسته بهمان هستند که از آن فرار میکنند. بنده میگویم یک آدم عامی نیز در قول و فکر و فعلش فلسفه زده است، در صورتی که پرسش فلسفی کنید، فلسفه زده اید. کار فیلسوف طرح مسائل غیر مستقیم است. فلسفه غرب زده است و هر تفکر فلسفی هم غرب زده، اضافه کنم که از ابتدای فلسفه یونانی تا بحال هر حوالت تاریخی نیست انگارانه (نیهیلیزم) بوده است. این عادت مذمومی است که در کاسه کوزه ها را بسر "هگل" می شکنند. من در اینجا دعوی میکنم که در مملکت ما در حالیکه اسم و فعل و حرف هگل نیامده، هگل زده هستند. اگر از کسانی که به هگل می تازند پرسش کنید که هگل کیست ، بی تردید نمی دانند، اینها همه حرف است و ما در حرف زدن میخواهیم پابپای فلسفه پیش برویم. من میگویم باید هگل را بخوانیم، بدانیم و آنگاه که دانستیم انتقاد کنیم . اینکه ندانسته ، "نیست انگاری" را به هگل نسبت دهیم، چیزی بر ما نمی افزاید...
فردید: به این معنا که امروز جوانان ما آن را بررسی می کنند نیست. به اعتقاد من فلسفه ملازم "" است و برای درک آن باید از گذشت. ‌
فردید: تاریخ چیزی بیشتر از یک پستو خانه نیست . این پستو خانه تا سقف در رطوبت ممسوخ فرو رفته است و دیوارهای آن بر شالوده "" استوار است . روزنه ای بجانب در آن نیست . در حالیکه برای من "" یک افق است . این افق را نمیتوان ازاین پستو دید . بهمین علت است که "من" و " هیدگر" از این تنگنای فلسفی ، نقبی به یک افق حقیقی زده ایم . به افقی که "حق " مغلوب "خلق " نباشد . به افقی فراتر از غرب ، به افقی فراتر از شرق . در این نوبتکده صورت پرستی زند هرکس به نوبت کوس هستی حقیقت را به هر دوری ظهوری است ز اسمی برجهان افتاده نوری است اگر عالم به یک منوال بودی بسا انوار کان مستور ماندی
فردید: فلسفه ذاتا یونانی است . نحوه پرسش از و زمان همواره به نفع فلسفه یونان است و با حکمت معنوی مغایر است . میبدی: یعنی بالمآل با ذات دیانت اعم از دیانت یهود ، عیسویت و ادیان دیگر فرق دارد . فردید: همینطور است . پس بگذارید بنده بجای "" لفظ "" را استعمال کنم . میبدی: چرا و به چه علت ؟ فرديد: بخاطر " بیطرفی" و ذکر و فکر حقیقی و بخاطر خود آگاهی . این نحوه پرسشی که به آن اشاره کردم به بر میگردد . او نیز میپرسید وجود موجود چیست ؟ و خود به آن پاسخ میداد . این پرسش همواره در تاریخ فلسفه موجود است و فلاسفه به عناوین مختلف به آن پاسخ داده اند . حال ممکن است که یک غیر فیلسوف ، مثلا یک سیاستمدار یا یک هنرمند یا اصلا یک شاعر عین همین پرسش را مطرح کند . چون نحوه و اصل پرسش ارسطوئی است و ریشه در یونان دارد ، میتوان گفت که این غیرفیلسوف نیز در نگاه کردن به "وجود" تحت تاثیر متافیزیک است . پس است . برای روشن شدن موضوع به تاریخ مینگریم : ابتدا را میزند و به این ترتیب غرب بر آن فائق می آید . بعد را هدف قرار میدهد . و به این ترتیب غربیان از فرصت بهره میگیرند و مسئله نسبت میان فلسفه و دین را طرح میکنند .
فردید: پدیده ای بسیار بزرگ در مقابل "" یونانی – یعنی و – است . یک نیروی عظیم و پایدار است . یارای آنرا ندارد که را بغلطاند و بر آن مستولی شود . به محض ورود به این تمدن متوقف میشود و از اینجاست که دین بعنوان عاملی برای مقابله با غربزدگی ، ارزشی محتوم پیدا میکند . اما خوب نباید فراموش کرد که حقانیت بقیه ادیان که در چنبره فلسفه قرار میگیرند ، همچنان برای "" محفوظ است. این حقانیت در" پس فردا" چهره خود را نشان خواهد داد . میبدی: به این ترتیب شما معتقدید که فلسفه مطلقا در اسلام تاثیر نداشته است . فردید: نه منظور من این نیست . کافیست شما به "" نگاه کنید که سراسر فلسفه است . فلسفه ای بیخون و بی تحرک . منظور من این است که فلسفه صورت نوعی اسلام نیست ولی گاه نیز در اندیشه بعضی از متفکران ....موثر بوده است . میبدی: مثلا . فردید: خوب کسی را مثال آوردید . میبدی: اصیل چی ؟ فردید: شیعه اصیل همواره سدی در برابر" شرک" و " زندقه" و بالمآل فلسفه بوده است . ___________ پاورقی: در جلسه دوم چنین آمده است: میبدی – راجع به گفت و شنود قبلی باز هم سخنی دارید یا میتوانیم به مباحث دیگری بپردازیم ؟ فردید – شما از قول من نوشته بودید قرآن پدیده ای بزرگ در برابر فلسفه یونانی ، زندقه و شرک است و فلسفه یارای آن را ندارد که تمدن اسلامی را بغلطاند . درست است؟ میبدی – بله عینا همینطور بود . فردید – آقا جان ! برادر عزیز ! من کی گفتم "" ؟ بنده وقتی به این تعبیر یعنی " پدیده قرآن" رسیدم بند بند وجودم به لرزه افتاد . چون در استعمال کلمات و الفاظ همیشه جانب حزم و احتیاط را داشته ام . برای من استعمال الفاظ با ادبیات بافی و فلسفه بافی ملازمه دارد نه با تعاطی حکمت و فلسفه و هنر حقیقی . بهر صورت برای این حقیر اشتغال به الفاظ غیر از تعاطی کلمات است . صریح عرض کنم که از گمگشتگی در الفاظ ابدا خوشم نمی آید . چون واقع بگویم ، از فلسفه بافی گذشته ام . برای بنده فلسفه بافی غیر از تعاطی حکمت وفلسفه است . معتقدم که اگر کسی امروز متعاطی فلسفه بود ، نمی تواند از فلسفه نگذرد . امروز غالبا "فلسفه" زیاد از "فلسفه " حرف میزند . غالب اشخاص مشتغل به فلسفه هستند و فلسفه بافی میکنند . پدیده یعنی فنومن ...فنومن نیز لفظی است که معنی تازه ای دارد و متعلق به فلسفه جدید است. میبدی – وفلسفه جدید ریشه در غرب دارد . غربی که شما با آن ستیز میکنید ، بهمین علت است که نسبت به فنومن نظری شکاکانه و بد بینانه دارید ؟ فردید – بله ...چرا باید بگوئیم و نگوئیم "" . نمود اصطلاح سابق حقیر است که در مجله سخن از آن استفاده میکردم . امروز هم موقتا از پدیدار استفاده میکنم . میبدی – بدین ترتیب باید از الفاظ و اصطلاحاتی که مربوط به فلسفه خودبنیادانه غربی است پرهیز کرد ؟ فردید – بله و به همین علت استعمال پدیده در مورد قرآن ، یعنی قرآن را حوالت تاریخی غرب قرار دادن است و این نکته ای بسیار اساسی است . توجه داشته باشید که آنچه من درباره "کلام الله " حقیقت قرآن میگویم حسابش با تمدن اسلامی جداست . میبدی – پس اطلاق " تمدن " به اسلام را هم قبول ندارید؟ فردید – چون آنهم ریشه در جهان بینی غربی دارد . اساسا کلمه " " ترجمه " " ی یونانی است که من آنرا به ولایت (به کسر واو) ترجمه کرده ام . در اینجا هم باید بگویم که روی من به حقیقت دیانت اسلام است . یعنی جنبه ولایت (به فتح واو) آن برایم مطرح است نه (به کسر واو) آن . از تا به بعد ، من ولایت (به فتح واو) را فراروی خود قرار میدهم نه ولایت (به کسر واو) را . ولایت (به فتح واو) لفظا و معنا با " فیلیا " ی یونانی مشترک است . ولایت (به کسر واو) با "پولیته یا" که اینک در غرب به – به تمام معنی لفظ – تمامیت حاصل کرده است. بهمین قیاس من الفاظی مثل "زیربنا" و "روبنا" ،"گرائی" ،"مکتب" ،"نماد" ،"بافت" و از این قبیل را استعمال نمیکنم ،چرا که با زبان فلسفی من جور در نمی آید و همینطور بسیاری از "برساخته" های فرهنگستانی را . البته بدون اینکه با دیگران در استعمال آنها مخالفتی داشته باشم ولی اعتقاد دارم که وضع این واژه ها و الفاظ قرین با خود آگاهی نیست تا چه رسد به دل آگاهی . میبدی – پس قاعدتا اصطلاحاتی مثل "شکل" و "محتوا" و"ارزشهای مادی" و" ارزشهای معنوی" و "تحرک " و "پویائی" و خیلی از اصطلاحات و مفاهیم جا افتاده دیگر را هم قبول ندارید ؟ فردید - معلوم است که قبول ندارم....استعمال " ارزش" و " ارزشیابی" به جای خود برای من اشکالی ندارد ولی " ارزشهای مادی" و" ارزشهای معنوی" را استعمال نمیکنم. فراموش نکنید که اصطلاحاتی که ما امروز داریم "" است و کمابیش فاقد و .
میبدی: خیلی از روشنفکران حتی بسیاری از شاگردان شما صریحا گفته اند راز و رمز افکار شما را درنمی یابند . شاید به این علت که "حرف" میزنید و نمی نویسید و مزید برعلت اینکه جلوگیری از جولان فکری شما هم مشکل است . فردید: بنده بارها قبل از شما با اشخاص گفتگو کرده ام و مطالبم بر روی نوار آمده است . ولی بعد بهر وسیله از چاپ آن جلوگیری کرده ام . قریب یکسال در تلویزیون تحت عنوان " درآمدی به حکمت معنوی" سخن گفتم اما بعد از قریب یکسال حتی به درآمدی به درآمدی به حکمت معنوی هم نرسیدم . سعی من براین بود تا با چیدن مقدمات توجه افراد را به جلب کنم . میدانید چرا؟ چون مسئله ، مسئله عدم معلومات نیست مسئله ، مسئله است . جهان امروز نوعا رو به حکمت معنوی ندارد . حتی کسانیکه سنگ و معنویت و را به سینه میزنند – که مد روز شرق وغرب است – کم و بیش پشت به حکمت معنوی دارند . روی آوردن به حکمت معنوی بدست من و شما نیست و باصطلاح حکمای معنوی از " " است نه " " از است نه . برادر ! من به شما تعارف نمیکنم . ذهن شما همانطور که گفتم هم تند است و هم جسور . اما بهرحال غربزده اید و هر ای و هر فلسفه زده ای و هر متافیزیک زده ای، و هر زندقه زده ای ، و هر اومانیست جدید ، . میدانید با چه کسی شروع میشود ؟ با " " یونانی. یعنی با . مسیلمه کذاب کسی بود که گفته اند پرتو وحی نبی بر او تافته است . سقراط هم همینطور است . آنچه او گفته و تا کنون بنام و از آن یاد میشود ، حکم پرتو وحی را دارد . میبدی – چنین موضع برنده ای آنهم در مقابل سقراط ؟ فردید – با اینکه بدنم از ترس میلرزد ، معذالک بگذارید یکبار برای همیشه این حرف را گفته باشم ..بگذریم ...بگذریم . ‌
سوال: يعني فلسفه زدگي. دين و فلسفه با هم جمع مي شود يا نه؟ فردید: دين ديروز تا كنون كوشيده است كه جمع كند با و با يونانيت. نمي‌شود هم كه جمع نكند. است و نقل، اين عقل چيست؟ عقل قرآني است كه با نقل مي‌خواهيم جمع كنيم؟ يا عقل غيرقرآني است؟ اين مساله تاريخ دارد، اين عقل يوناني است كه تا كنون كوشيده شده با نقل جمع شود. حالا ما بگوئيم كه چرا جمع كردند؟ است. بايستي بيايد به جايي كه تاريخ انقلاب پيدا كند. حوالت كه مي‌گويم شعار نيست! بلكه با شعورقرين است - يا با خودآگاهي - اما حالا من اگر بخواهم كه بيان كنم حوالت چيست بايد بروم به . خودش چندصفحه لازم دارد. آنهم با اين الفاظ فاقد ذكر و فكري كه امروز در باب و دراين ترجمه‌ها، نابجا استفاده مي‌كنند. بعضي از مسائل سابقه غربي دارد. در كتب تاريخي اين مسئله مطرح است، در دوره اسلام هست، دردوره جديد هست، در قرون وسطي هست. معمولا در كتب غربي اين مسئله را تحت عنوان مسئله دو حقيقت مي آورند. يكي را مي‌گويند حقيقت عقلي و يكي را مي‌گويند حقيقت ديني يا نقلي. اين دو با هم جمع مي‌شود يا نه؟ هر دو بايد باشد يا يكي برود و ديگري باقي باشد؟ در اسلام عقل و نقل داريد. رابطه عقل و نقل در كتب هست. گفته‌اند كه هرچه به آن عقل حكم كرد، نقل و شرع و دين هم به آن حكم مي كند. يا هر چيز به آن نقل و دين و شرع حكم كرد، عقل به آن حكم ميكند. عقلي در قرآن آمده است ، آنچه به آن نقل، شرع ، دين و به تعبير من " " حكم كرد، عقل قرآني هم به آن حكم مي‌كند يا نه؟ حرف اين است كه عقل، عقل قرآني نيست، عقل يوناني است. سوال: آنچه به آن دين حكم مي‌كند، عقل يوناني آيا به آن حكم مي‌كند؟ فردید: اگر تفكر ، تفكر قرآني بود ديگر نقل و دين و سمع با آن هيچ اختلافي نداشت، كه ما همچه مسائلي را طرح كنيم. اين بعداز يونان در كار مي‌آيد. جمع بين عقل و دين در دوره جديد يك صورتي دارد، دوره اسلام صورت ديگر دارد. البته دوره اسلام با قرون وسطي نزديك است با اين اختلاف كه اسمي كه اسلام مظهرش است، ‌غيراز اسمي است كه مسيحيت مظهرش است. در دوره جديد هر چه بكوشند تا عقل و دين را با هم جمع كنند، حوالت تاريخي چنين آمده است كه اصالت با عقل باشد. اين عقل نه عقل در مقابل احساسات و انفعالات نفس و اراده است، عقل به معني اعم است كه رأي باشد. اين كه در تعريف انسان مي‌گويند انسان حيوان راسيونال است، حيوان ناطق است، اين عقل، مفادش همان " النفس في وحدتها كل القوا" ست . يك انسان جديدي است، اين انسان جديد قائل به عقل خود بنياد است. در اين دوره ديانت و شريعت و سمع تابع اين عقل قرار مي‌گيرد. يكي از اين دين بهره بر مي‌دارد براي عقل، يكي هم دين را قبول ندارد. فرقي نمي‌كند واين غير از قرون وسطي و دوره اسلام است. دوره جديد با لذات به يك حقيقت بيشتر قائل نيست و آن حقيقت عقلي است. اين حقيقت عقلي سه جلوه پيدا مي‌كند. يكي " حيات انفعالي" است . يك جهتش اخص لفظ " ادراك عقلي" است. يك جهتش "اراده" است . يك شاعري مي‌رود به انفعالات نفس و مي‌شود سانتيما نتاليست كه امروز ترجمه مي‌كنيم به عواطف ـ كلمه هم غرب زده و فاقد ذكر و فكر است كه از مصر آمده است ـ يكي بيشتر مي‌رود روي جهت انتلكت و انتلژانس و " حيات انتلكتوئل" يعني عقل به معني اخصش، يعني ادراك عقلي. يكي مي‌رود به اراده و به مشيت. اين هر سه " انساني" است. مشيت هم مشيت الهي نيست. انسان اصالت پبدا كرده است. اومانيسم اصالت پيدا كرده است. اين اصلاح ديني كه مي‌گوييم و بعدش هم كاتوليك و پروتستان هر دو تابع مشيت انساني‌اند. يعني اومانيسم كه نوزائي (رنسانس) با آن شروع مي‌شود. ‌
اسماء اساس فكر بنده است، اما اقسامي دارد براي من : يكي به معني جديد لفظ است. است. مي‌رود تا مرتبه اي كه فكر مي‌شود فكر كمي، مثل فيزيك جديد. فكر علمي با كميت و كه جدا نيست. گاهي هم ممكن است كه يك كسي در اين فكر علمي آنقدر تكامل (!) پيدا كند كه بگويد هم تفكرش تفكر علمي است! چنانكه صد سال است كه چنين كوششي انجام مي‌شود. اين چنين " بازگشتي به قرآن" مستلزم موقفي از و ميقاتي از است. اين، خودش يك نحو است، فلسفه‌اي كه در علم تصلب (شفتگي) پيدا كرده، فلسفه جايي نرفته. مي‌گوئيم اصالت دارد. خوب، ولي همين فلسفه است كه در علم جديد تصلب پيدا كرده است. بنابراين فكر اقسامي دارد. يكي اين فكر است، اين فكر حسابگرانه به حسابگري علمي نه قبل از تماس با غرب وجود داشته و نه در قرون وسطي و نه حتي در يونان . اجمالا چرا!‌ براي اينكه رياضيات فكر كمي است و طبيعات دوره جديد نمي‌تواندمنفك از رياضيات باشد. يك طبيعيدان سابق تفكرش كيفي است. اما تفكر علمي جديد نمي‌تواند كمي نباشد و اين خود – به يك معني- يك نوع بخششي است و بهره‌ اي است كه حوالت انسان شده است. تا لي فاسده هم داردكه بيان مي‌كنم. من اين فكر را فكر" موافق عادت " نام مي‌گذارم و يك فكر ديگر است كه است. خود اين " تفكر خلاف آمد عادت" دو قسم مي‌شود. در تفكر خلاف آمد عادت پرسش از ماهيات اشياء به ميان مي‌آيد، پرسش ازماهيات اشياء دو جور است. يكي پرسش فلسفي است كه تمام شده است و ديگر پرسشهاي خلاف آمد فلسفي نمي‌شود و پرسش خلاف آمد فلسفي در پرسشهاي علمي تمام شده است. بارها من اين ابيات را تكرار كردم . براي اينكه خودم كمتر سخن گفته باشم و توجه شما را به كلمات بزرگان و متفكران بزرگ اسلامي جلب كرده باشم. فلسفـي خود را ز انديشه بكشت گو ورا كورا سوي گنج است پشت گو بدو چندان كه افزون مي‌دوي از مـــراد دل جداتـــر مي‌شــوي جاهدوافينا بگفت آن شهريار جاهــد وا انا نگفت اي بي قــرار تفكر فلسفي خلاف آمد عادت است و مولانا رد كرد. پس اين تفكر خلاف آمد عادت يا به تعبير ديگر "نابهنگام" را رد كرد براي اينكه ما را به تفكر خلاف آمد عادت ديگري ببرد، پرسشي ديگري از ماهيات و جواب به ماهيات: عجز از ادراك ماهيت عمو حالت عامه بود مطلق مگو اگر از ماهيات اشياء نپرسيدي ، ‌اين " وفاق آمد عادت" است ، عرف و عادت است. البته در عرف و عادت اوقاتي انسان دارد كه از ماهيات پرسش مي‌كند،‌چه از لحاظ فلسفه چه از لحاظ علم. ز آنكه ماهيات و سرسر آن پيش چشم كاملان باشد عيان قرآن از سرسر ماهيات پرسش مي‌كند. حالا اين پرسش از سرسر ماهيات به معني وحي خاص معنايش اين است كه هر انساني بايد برود تا آن پرسش؟ نه! اين سرسر ماهيات كه قرآن پرسيده ممكن است كه انسان تماس با آن پيدا كند. چندانكه بيشتر تماس پيدا كند ، با آن " نابهنگام" و " خلاف آمد عادت" توحيدش زيادتر است تا به مقام حق‌اليقين مي‌رسد. مي‌‌رسد به مقام ولايت (به فتح او). در باب و ولايت مي‌توان به كتب مراجعه كرد،‌منهم در باب ولايت (به فتح واو) و ولايت (به كسر واو) نظر تفصيلي دارم. و سالهاست كه اين زمينه فكر مرا به خود مشغول كرده است. برحسب ادوار تاريخي پرسش ا زماهيات فرق مي‌كند. و و و هم برحسب اين ادوار فرق مي‌كند و بسته به آن اسمي است كه انسان مظهرش است. مولانا طرفدار علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين است، ‌در فلسفه هم علم اليقين وعين اليقين و حق اليقين هست. در افلاطون هم هست. اينها با هم چه فرق دارند؟ مسئله اسمي است كه مظهرش هستند. مثلا فرض كنيد مي‌گويند كمال حق اليقين درهنر است ، هنر يقين حقيقي است، اين سه حيات انسان ـ ، و ـ تاريخي است. يعني تابع اسمي است كه انسان مظهرش است. امروز ما مي‌خواهيم از علم‌اليقين و عين‌اليقين و حق‌اليقين پرسش كنيم ولي توجه كنيم كه پشت سرما صورت نوعي و اسمي است كه غربي مظهرش است، از طرف ديگر صد سال است كه من غربزده هستم. بنابراين تفكر هم سه قسم است، يك تفكر تفكر علمي است كه بهنگام است،اجمال يا تفصيل، حتي تفكر علمي هم وقتي يك مقدار تفصيل پيدا كرد مي‌رود به تفكر عيني، اين خلاف آمد عادت مي‌شود. مثل تئوريهاي علمي جديد. يك تفكري است عيني يعني " خودآگاهانه" و يك تفكري است حقيقي يعني " دل آگاهانه"، تفكر حقيقي كه دل آگاهانه است، خلاف آمد عادت است. تفكر عيني و پرسش از ماهيات هم خلاف آمد عادت و نابهنگام است. ادامه در پست بعد
فردید: در دوره جدید، خود را در نفس انسان نهان كرده است. اگر تعاريف جديد غرب را نگاه كنيد مي‌بينيد كه بازگشت به انسان است. حقيقت الحقايق انسان است حتي اگر اثبات خدا كند! ظهورش عبارت از اين كثرت است. آنچه امروز براي انسان ظاهر است اصلا " " است، آنچه امروز" " و واقع‌بيني مي‌گويند. بي‌جهت نيست كه ما امروز دم از واقعيت و واقع‌بيني مي‌زنيم. " " لفظي شده است كه وقتي مي‌گوييم،‌ همان "واقعيت" مراد است! مسابقه در و است كه به ترجمه مي‌كنيم. رئاليته به معني جديد لفظ غير از دوره قرون وسطي است. هي مي‌گوئيم واقع. خدا هم واقع و واقعيت شده است!‌ دقت كنيد!
: وقتی فلسفه و تصوف به ایدئولوژی تبدیل می شود و در شمار وسایلی در می آیند که با آن می توان به مقاصد و اغراض مطلوب رسید، تفکر از طریق خود دور می افتد، با تفکر می توان به مقاصد مطلوب رسید اما تفکر را تابع مقاصد نمی توان کرد ๛ وارَســتـِگـی ๛ @varastgi
: بر اساس فلسفه استوار است و همواره مدد از گرفته است تا آنجا که اگر این مدد در جایی قطع شود یا قومی بدون فراهم آوردن مقدمات و اعتنای جدی به فلسفه صرفاً نظر به اقتباس داشته باشد، علمی هم بینظم و پریشان می شود نظر تحقیقی در سیر غرب و تمام اقوام دیگری که قهراً وابستگی به پیدا کرده اند این مدعا را اثبات می کند ๛ وارَســتـِگـی ๛ @varastgi
: بدون غربی متحقق نمیشود و این عقل هنوز در میان ما سرگردان است و در خانه خود مستقر و متمکن نیست. ما به مدد و و میتوانستیم این را از آن خود کنیم مقصودم از «میتوانستیم» اینست که ممکن بود و گرنه اکنون که نتوانسته ایم نمیتوانیم کسی را از این بابت ملامت کنیم ๛ وارَســتـِگـی ๛ @varastgi
: چنانکه خود غربی ها الآن می گویند حوالت {دوره جدید} حوالت حلول و اتحاد است. همان حلول و اتحاد مسیحی که به صورت عجیبی تکامل پیدا می کند. ادراک امور شما می کنید، روی اصول می گویند ادراکی که ما می کنیم... اصلا عالم قائم به قیام صدوری است به ما ، یعنی از ما خودمان بدر می شویم می رویم آنجا. به اعتباری عالم قائم به قیام صدوری است و حق هم هست، حال آن که همه چیز در علم نفس و قائم بقیام حلولی است در انسان. بحث فلسفی می خواهد، این مقدماتی که فلاسفه گفتند بنده وقتش {نیست} نمی توانم بگویم که چه می گویند. در قرن نوزده و بیست این را مطرح کردند اینکه چهارصد سال قائم – بیان مطالب - به قیام حلولی است در پدیدار شناسی جدید و معاصر است که توجه بهش شده و حتی که خدا را منکر است عالم را قائم به قیام صدوری انسان می گیرد، خدا را از بین می برد. ولی یک فرق دارد، مساله ترانساندانس و تعالی را می آورد و این انسان است که همواره در تعالی است و تعالی پیدا می کند و این انسان است که می گوید هست و نیست، خدائی وجود ندارد، ولی این مساله می آید، این مساله که قیام صدوری فرق دارد با قیام حلولی مطرح است، قیام حلولی می شود و . اصلا اگزیستانس یکی از معانیش که امروز استعمال می کنند است - قریب به معنی قیام صدوری است - که من ترجمه کردم سابق ""، غیر از "بودن" و "هستن" است. "بینگ" یعنی "بودن"، "هستن" اما اگزیستانس یعنی قیام...قائم به قیام شدیم ما. حیوانات...عالم قائم به قیام صدوری نیستش قائم به است. این انسان است که وجود موجودات قائم به قیام صدوری است بهش، اگزیستانس دارد، هیچ موجودی جز انسان ندارد. 🔺 @varastgi
: از مسائل دیگری که از دیرباز مطرح شده است رویت است. آیا انسان {الله} را در این دنیا و در آخرت به چشم ظاهر می تواند ببیند یا نمی تواند ببیند؟ می گویند {در آخرت} می تواند ببیند، می گویند نمی تواند با این حس ببیند. بعضی ها می گویند با حس باطن و با دل می شود رویت کرد حتی. این در کلام مسیحی هم مطرح است در علم دین مسیحی بنام ویزیون [......] . رویت حق... آیا با چشم ظاهر می بیند؟ ، می گوید رویت هست اما در معاد است، اینجا نمی شود دید - اینجا به اشاعره نزدیک می شود - ولی منکر نمی شود. می گویند تو این دنیا باید باشد ولی این رویت، رویت قلبی است. یک جور تجردی پیدا می کنید شما و در این دنیا بچشم دل انسان می بیند حق را، این یک نوع تجرد است، از وهم هم بالاتر است ها! استشهاد کرده اند به این آیه شریفه قرآن "من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی"، کسی که در این دنیا رویت الله را نکرد در آن آخرت هم رویت نخواهد کرد. کانت می گوید در این دنیا رویت نمی شود ولی در آن دنیا ممکن است، بحث تفصیلی است در اشاعره و معتزله و در کلام مسیحی. رویت را در این دنیا می داند، این دنیا رویت بکن! آن دنیا هم هست، اینطور است.، اگر این دنیاچشم و گوش بسته رفتی و فقط در عالم باقی ماندی بدان که در آن عالم هم دیگر قرب به الله پیدا نمی کنی. منتها در این که در این دنیا رویت باید تحق بکند زیاد اصرار دارد حافظ :"هر که امروز نبیند اثرصحبت دوست / غالب آنست که فرداش نباشد دیدار"، "بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه / که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم". حتی این مساله بهشت که در همین دنیا باید در انسان تحقق پیدا کند در یکی از گفته هایشان امام خمینی هم اشاره کردند، این روی اصول است ها! این غیر از این است که شما بی دین باشید:"زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست / تا در میانه خواسته کردگار چیست". "نقد" را که می گویند این "وقت"ی است که در این عالم انسان پیدا کند ،به این وقت اصیل است که رویت می آید به سراغش، این رویت، رویت چشم نیست، دیدار حق می کند. چقدر کلمه "دیدار" را در یک جلسه بنده عرض کردم، معنایش رویت است. آیا این دیداری که می کنیم حق را، این دیدار در این دنیا باید باشد؟ می گویند اگر در این دنیا ما قرب به الله پیدا نکنیم و از وهم خارج نشویم بعد از مرگ هم هیچی. ابیاتی دارد حافظ ظاهرا بنظر خلاف می آید اما می بینیم نه! خیلی ساده است، اگر یادم باشد یک بیتش برایتان بخوانم این یک بیتش، آنجا می گوید:"زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست / تا در میانه خواسته کردگار چیست" این با کانت درست در می آید، با زهد کانت {که} می گوید تو این دنیا رویت نیست و شراب کوثر هم نیست. به یک معنی یعنی آن سعادتی که پس از قرب به اوست، "واعظ شراب کوثر و حافظ پیاله خواست تو همین دنیا. ببینید سمبل است ها! اشارات است ها! تا در میانه خواسته کردگار چیست". "من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود / وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟" جواب به تمام کانت است. آقای کانت زاهد تو فقط بعنوان موهومات علمی و موهومات اخلاقی، رویت حق را در این دنیا می گوئی محال است؟ "من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود - با وقت پیدا کردن - وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟" فردا هست صحیح، اما این فردا ...وقت را که ما ول کنیم برای فردا؟ این تویش در می آید. ๛ وارَســتـِگـی ๛ @varastgi
: در میان این کل ما فی الوجود یطلب صیدا/ انماالاختلاف فی الشبکاتی، ببینید محبت و محلش کجاست؟ دروغ است یا دروغ نیست؟ مولانا می گوید همه چیز را می شود شکار کرد - این را بعدش گفتم به صادق هدایت، شعرش یادم نیست - هر چیز را می شود شکار کرد اما عشق را نباید شکار کرد، باید گذاشت تا او انسان را شکار کند، یعنی - ولی بالاخره اصطلاح شکار را هم که بکار می برد - ما تسلیم خدا باشیم و بگذاریم که او ما را شکار کند نه اینکه ما او را شکار کنیم. و رضای عارفانه یعنی همین، کار مشکلی است. آیا خدائی که امروز با ، با - اینهمه ثابت می کند - این خدا، خدائی هست که مشغول این است که شکارش کند یا می خواهد شکار خدا بشود. اصلا این خدا هم مصداق این بیت هست یا نیست؟: کل ما فی الوجود یطلب صیدا / انما الاختلاف فی الشبکاتی. ๛ وارَســتـِگـی ๛ @varastgi
: اهمیت را ناچیز نمی‌انگارم بلکه می‌پرسم آیا با بودن رمان، دیگر نیازی به نداریم؟ با این درد چه کنیم که اگر فلسفه به پایان راه رسیده است؛ کسانی رمان را هم پایان یافته می‌دانند؟ @varastgi
‌ ‌ ▪️ یادداشت نخست (بخش اول) ▪️ ۲۵ خرداد ۱۴۰۳ 🔸 روزهای اخیر و در جریان جنگ ، تصویری از سربازی فلسطینی منتشر شد که کمتر از سه ماه در زندان صهیونیست‌ها اسیر بوده و پوست بدنش طوری به استخوان چسبیده که گویی؛ دست‌کم از گرسنگی در شرف مرگ است. این تصویری است که پس‌از حمله به النصیرات و برای آزادسازی اسراء اسراییلی مخابره شد. 🔹 هرآینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ متأثر شدن از این تصویر دربرابر میزان ستمی که اسراییلی‌ها مرتکب شده‌اند، مضحک است. حجم مصیبت باندازه‌ای است که وقتی با یکی از وحشیگری‌های رژیم صهیونیستی مواجه می‌شویم، دردی احساس نمی‌کنیم؛ زیرا، تعداد کشته شدگان به عدد تبدیل شده است. 🔸 در دورانی زندگی می‌کنیم که رسانه‌ها، نص شده است؛ و رسانه‌ها با آمار و ارقام سروکار دارند. آنچه "عدد" می‌شود تلخی خود را از دست می‌دهد ازآنکه کمیت برخلاف کیفیت، آزار نمی‌دهد؛ جالب‌تر اینکه در عالم هر چه اعداد بزرگتر، میزان تأثیرگذاری کمتر!‌ به‌یاد داشته باشیم در افریقا یک میلیون و نیم از گرسنگی جان دادند. عدد بود و اذیت نشدیم؛ عددْ فاجعه آمیز نیست؛ عددْ‌ درد ندارد؛ و دوران ما عصر کمیت‌ها و سلطه ریاضیات است. دانش دوران ما،‌ است. 🔹 اما تصویرِ عکاس امریکایی (کارتر) از کودک گرسنه افریقایی؛ کرکسی منتظر است و خیره به جسد کودک تا جان دهد؛ لاشخوران،‌ لاشه می‌خورند و رسانه‌ها هستندکه لاشه‌ها را به عدد تأویل می‌برند. یک تصویر؛ آن تصویر، چنان اثر گذاشت که عکاس دیوانه شد و خودکشی کرد. اما اخبار در عصر اطلاعات جایگاه ویژه‌ای دارد. بگذریم! 🔸 در جهانی که رذالت و ابتذال تقدیس می‌شود، به نظر می‌رسد بار دیگر متعاطیان و دانش آموزان فلسفه با این پرسش روبرو باشند که در این زمان چه می‌توانیم کرد؟ چه باید کرد؟ برای دانش آموزان و متعاطیان علوم انسانی چنین پرسشی مطرح نیست. اما متعاطیان فلسفه که گفته می‌شود با امر انتزاعی درگیرند، از رویدادهایی مانند آنچه در غزه می‌گذرد و ستم عریان این دوره چگونه می‌توانند بنویسند و بگویند؟ دانش آموز فلسفه که همیشه خود را دلمشغول امور انتزاعی دانسته است و در ذهن او چنین جا گرفته است که فلسفه را با زندگی چه نسبت، در چنین مواقعی از خود می‌پرسد فلسفه به چه می‌آید؟ 🔹 بنابرین، باید نخست از ماهیت پرسش‌های فلسفی آگاه شویم. پرسش‌های فلسفی چگونه پرسش‌هایی است؟‌ پیش‌از هر پاسخی، می‌دانیم که این پرسش، ریشه در پرسش از ذات فلسفه دارد. زیرا، بسیاری از سردرگمی‌ها در قلمرو فلسفه برآمده‌از ابهام مستتر در ذات فلسفه است. اندک آشنایی با تاریخ فلسفه نشان می‌دهد، زمانی‌که آندرنیکوس رودسی (چیزی حدود صد سال پس‌از فوت ارسطو) آثار او را جمع‌آوری، مرتب و نامگذاری می‌کرد با معضلی روبه‌رو می‌شود یعنی، نامگذاری نوشتاری که در چهارده دفتر (بی‌از هر نامی) و در میان آثار بر جا مانده است. 🔸 ، در چند اثر خود، تأکید می‌کند که این نام‌گذاری نه از سر تفنن است که تقدیر(/حوالت) و حقیقتِ این دانش را آشکار می‌کند. لکن، این پیچیدگی از کجا و چگونه می‌آید؟ از و با وجود. 🔹 ارسطو موضوع فلسفه را موجود بماهو موجود می‌داند. در فلسفه تمایزی میان وجود و موجود نیست؛ را بپذیریم یا نپذیریم، دخلی به تمایز وجود و موجود ندارد. یکی از مهمترین تمایزات و در همین است. این نکته‌ای است که همواره از آن غفلت کرده‌ایم و به همین جهت، تصور می‌شود اگر تعالی را بپذیریم وجود نسبتی با انسان ندارد. النهایه و در تعالی است که ادعا می‌شود نسبت انسان و هستی در آگاهی و بواسطه آگاهی رخ نمی‌دهد. 🔸 هایدگر در و در فصل چهارم، به درستی تصریح می‌کند که هستی در چهار موضع به ظهور می‌آید. جدای از این چطور از می‌گوییم. پس، با دقت در کلام هایدگر روشن می‌شود که این چهار موضع دخلی به آگاهی ندارد. اما آنچه در بیان هایدگر نمی‌آید یا از آن غفلت شده، بدین‌قرار است؛ هرگاه نسبتی باشد، وجود دارد و هرجا پرسپکتیو باشد بی‌شک، ( انسان) حضور دارد. در نتیجه،‌ هر نسبتی که در نگر آید، در نهایت به سوبژکتیویته مؤول است. لاجرم و در این‌جا نمی‌توانیم چنین مبحث مفصلی را دنبال کنیم و به همین مقدار بسنده می‌کنیم. ادامه دارد... 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌ ‌ ‌✍🏻 سیدمحمدتقی چاوشی ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ ▪️ یادداشت نخست (بخش دوم) ▪️ ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ 🔸 قدما گفته‌اند هر علمی از سه بخش تشکیل یافته است؛ موضوع و مسایل و مبادی. گاه به‌جای مبادی از مطالب یا نتایج نام می‌برند. لکن، نتایج خارج از است و وقتی مقدمات را به درستی بیان و توضیح کرده باشیم، نتایج یا مطالب آشکار می‌شود و به همین جهت، در کتب منطقی می‌خوانیم که از دو مقدمه فراهم آمده است و نتیجه را جزو قیاس نمی‌دانند. 🔹 به‌یاد داشته باشیم در شیوه ارتباط و پیوند مقدمات با نتایج دست‌کم پنج قول بیان شده است؛ مانند علیت و معدیت و تولیدی بودن و ... . پی بردن به این نسبت‌ها، کار عقل یا حدس است. مهم تهیه و توضیح درست و دقیق مقدمات است. 🔸 مسایل یک علم ویژگی‌هایی دارد و بی شک با آنها آشنا هستیم. لکن، یا مسایل فلسفی محل کلام است. برای نمونه می‌دانیم که موضوع مسایلِ دانش از موضوعِ دانش جدا نیست گرچه در نسبت آنها اتفاق قول وجود ندارد. اما مسایل فلسفی گذشته از ویژگی‌هایی که برای آنها و در کتب منطقی-فلسفی آورداند، خصلتی دارند که آنها را از مسایل سایر علوم جدا می‌کند. 🔹 به بیان دیگر،‌ مسایل علوم آنگونه که در دانش آمده است مختص به یک دانش نیست و هر علمی اگر علمی حقیقی باشد (یعنی، علمی باشد که بتوانیم برای مسایل آن اقامه کنیم) همان ویژگی‌ها را دارد. لکن، روحی یا طبیعتی بر مسایل حاکم است که در منطق از آن‌ها نمی‌گویند. 🔸 ارسطو در از دشواری‌های مسایل فلسفی بحث می‌کند. همانطور که می‌دانیم مسایل را آپوریا می‌خواند و آپوریا در زبان یونانی دشواری‌ها و معضلات را می‌گویند؛ هزارتو (Maze). 🔹 در هزارتو، انسان سردرگم می‌شود؛ زیرا، از آغاز به فکرِ خروج است؛ در هزارتو، می‌کوشیم به سرعت و با تعجیل راهی برای خروج بیابیم؛ زیرا، وضعیتی که در آن گرفتار آمده‌ایم، مطلوب نیست؛ آزاردهنده است. خروج از وضعیتِ هزارتو، پیش‌از ورود در آن حاضر است؛ می‌نماید که چنین خروجی بنحو ماتقدم در مسایل فلسفی حضور دارد. این آگاهی به خروج، از کجا آمده است؟ 🔸 به‌یاد داریم که و ارسطو را در عبور از شگفتی‌ و می‌دیدند؛ نقطه عزیمت فلسفه را حال و حیرت (παθος) یا شگفتی (ταοζομεναι) می‌دانستند. 🔹 در دوره جدید و به قول ، همین حیرت است که جای خود را به شک(دکارت) می‌دهد. از این‌جا روشن می‌شود که آگاهی از خروج، امری ماتقدم نیست. مقدم بر این آگاهی، آگاهی دیگری وجود دارد. وقتی آگاهی یا علم را به یقین تعریف می‌کنیم عبور از حیرت یا شک ضرور می‌شود. 🔸 هایدگر باور دارد که در یونان وجود داشت و در دوره جدید و از به‌بعد سوبژکتیویته. سوبژکتیویسم یعنی، حقیقت یا دانش را بدانیم. اما یقین را آگاهی انسان بدانیم یعنی، انسان به آگاهی و النهایه خودآگاهی برسد. 🔹 به‌بیان دیگر،‌ منوط است به یقین انسان و یقین کسب نمی‌شود مگر در و با آگاهی انسان. در نتیجه، آگاهی یقینی، حقیقت است. این را سوبژکتیویته می‌خوانیم. در سوبژکتیویسم اما گرچه حقیقت است لکن، دخلی به آگاهی انسان ندارد. قوام یقین یا حقیقت به آگاهی انسان نیست. 🔸 بیان قابل نقد است. سوبژکتیویته از یونان وجود دارد و دخلی به دوره‌های جدید ندارد. در یونان نیز یقین را در آگاهی انسان بنا می‌کنیم. آنچه مقوم متافیزیک است سوبژکتیویته است؛ چه در یونان و ایران و چه در اروپا. بله، شدت و ضعف دارد. اگر قبول کردیم که سوبژکتیویته مقوم متافیزیک است، جایی برای اینگونه تمایزات نمی‌ماند. 🔹 مضاف آنکه، چطور می‌شود که در دوره جدید سوبژکتیویته پیدا شده است؟ آیا چیزی که سابقه‌ای در تاریخ متافیزیک ندارد، به یک بار از مقومات متافیزیک شود؟ سوبژکتیویته اگر مقوم متافیزیک است که هست پس، در تمامی ادوار متافیزیک حضور دارد. ادامه دارد... (لینک بخش قبلی یادداشت) 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌ ‌ ‌✍🏻 سیدمحمدتقی چاوشی ‌ ‌ ‌ ‌
هستی شناسی در سنت فلسفه اسلامی در مواجهه با نقد متافیزیک در اندیشه هایدگر.mp3
61.88M
‌ ‌ 🎧 هستی شناسی در سنت اسلامی در مواجهه با نقد در اندیشه 🎙 دکتر احمد رجبی ⏱ زمان: ۱۲۷ دقیقه (از دقیقه ۷۵ به بعد پرسش و پاسخ است) 🗓 تاریخ: ۱۴۰۲ 🎞 فیلم جلسه در آپارات: aparat.com/v/d240538 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ 🔸هایدگرِ متأخر و پس‌از گشت، سعی می‌کند تا خود رخداد زمانمندی دازاین و فهمِ وجود آشکار شده با آن را در رویداد بنیادین‌تری، یعنی «رویداد» یا «تاریخ هستی»، به‌مثابه واپسین بنیاد، یا بنیادِ بی‌بنیاد جای دهد. 🔹 از آن‌جا که هایدگر، این بنیادهای واپسین، یعنی زمان اصیل، زمان‌بندی در اندیشه‌ی متقدمش، و رویداد و تاریخ در اندیشه متأخرش را ذاتاً یک روی دادن دسترسی ناپذیر و نهایتاً تبیین ناپذیر و در ذات خویش، آشکار نشدنی می‌داند، به‌همین رو، به‌ویژه در اندیشه‌ی متأخر خویش، ابا دارد از این‌که تلاش خود برای رسیدن به قلمرو آغازین قوام یافتن معنای و حقیقت وجود را «بنیان‌گذاری» بنامد، و پرهیز می‌کند از این‌که آن قلمرو آغازین را به‌سادگی یک «بنیاد» بنامد، چنان‌که گویا او نیز در امتداد بنیان‌گذاری‌های انجام‌شده در تاریخ ، اکنون بنیاد جدید یا ژرف‌تری را یافته باشد. 🔸 هایدگر مدام تأکید می‌ورزد که این قلمرو آغازین، اساساً نه ناظر به ابعادی است که تاریخ متافیزیک ذاتاً نمی‌توانسته است معطوف به آن شود و از آن پرسش کند، نه‌تنها نمی‌توانسته، بلکه مدعی است که اساساً با همین ندیدن قلمرو آغازین است که در قوام تاریخی‌اش شکل‌گرفته است. 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی 📗 تناهی استعلایی ✍🏻 دکتر احمد رجبی 🔖 صفحه -- ‌
‌ ‌ 🔸 فلسفه در هیچ‌جا، زندگی عمومی را راه نمی‌برد و گفتار ره آموز مردمان نیست، زیرا و دیگر نیازی به فلسفه ندارند و حتی برای تکلیف معین می‌کنند و میزان درستی و نادرستی بعضی فلسفه‌ها و اعراض از بعضی دیگر شده‌اند. 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی 📗 نگاهی نو به سیاست و فرهنگ 🔖 صفحه ۱۶ ‌ ‌
‌ ‌ 🔸 آیا تمیز میان وجود و ماهیت، آورده اتفاقی افلاطون و ارسطو و فارابی و ابن‌سینا بود و این تفنن آن‌ها در ماندگار شده‌است یا آن را باید حادثه‌ای در تفکر بشر و منشأ آثار در مسیر تاریخ جهان دانست؟ 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی 📗 نگاهی نو به سیاست و فرهنگ 🔖 صفحه ۱۹ ‌ ‌
‌ ‌ 🔸 فلسفه در هیچ جای جهان نشاط ندارد. در جهان به‌اصطلاح توسعه‌یافته، فلسفه هست و در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود. اما گفتِ غالب در آن‌جا گفتِ و است. 🔹 در بخش دیگر جهان چون گفتِ سیاست و علم، قدرت و استواری ندارد، زبان ظهور بیشتری پیدا می‌کند، اما این ظهور ریشه عمیق ندارد. 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی 📗 نگاهی نو به سیاست و فرهنگ 🔖 صفحه ۱۵ ‌ ‌