اسماء اساس فكر بنده است، اما #فكر اقسامي دارد براي من :
يكي #فكر_علمی به معني جديد لفظ است. #فكر_حسابگرانه است. ميرود تا مرتبه اي كه فكر ميشود فكر كمي، مثل فيزيك جديد. فكر علمي با كميت و #رياضيات كه جدا نيست. گاهي هم ممكن است كه يك كسي در اين فكر علمي آنقدر تكامل (!) پيدا كند كه بگويد #قرآن هم تفكرش تفكر علمي است! چنانكه صد سال است كه چنين كوششي انجام ميشود. اين چنين " بازگشتي به قرآن" مستلزم موقفي از #مواقف_تاريخ و ميقاتي از #مواقيت_تاريخ است. اين، خودش يك نحو #فلسفه است، فلسفهاي كه در علم تصلب (شفتگي) پيدا كرده، فلسفه جايي نرفته. ميگوئيم #علم اصالت دارد. خوب، ولي همين فلسفه است كه در علم جديد تصلب پيدا كرده است.
بنابراين فكر اقسامي دارد. يكي اين فكر است، اين فكر حسابگرانه به حسابگري علمي نه قبل از تماس با غرب وجود داشته و نه در قرون وسطي و نه حتي در يونان . اجمالا چرا! براي اينكه رياضيات فكر كمي است و طبيعات دوره جديد نميتواندمنفك از رياضيات باشد. يك طبيعيدان سابق تفكرش كيفي است. اما تفكر علمي جديد نميتواند كمي نباشد و اين خود – به يك معني- يك نوع بخششي است و بهره اي است كه حوالت انسان شده است. تا لي فاسده هم داردكه بيان ميكنم. من اين فكر را فكر" موافق عادت " نام ميگذارم و يك فكر ديگر است كه #خلاف_آمد_عادت است. خود اين " تفكر خلاف آمد عادت" دو قسم ميشود. در تفكر خلاف آمد عادت پرسش از ماهيات اشياء به ميان ميآيد، پرسش ازماهيات اشياء دو جور است. يكي پرسش فلسفي است كه تمام شده است و ديگر پرسشهاي خلاف آمد فلسفي نميشود و پرسش خلاف آمد فلسفي در پرسشهاي علمي تمام شده است.
بارها من اين ابيات را تكرار كردم . براي اينكه خودم كمتر سخن گفته باشم و توجه شما را به كلمات بزرگان و متفكران بزرگ اسلامي جلب كرده باشم.
فلسفـي خود را ز انديشه بكشت
گو ورا كورا سوي گنج است پشت
گو بدو چندان كه افزون ميدوي
از مـــراد دل جداتـــر ميشــوي
جاهدوافينا بگفت آن شهريار
جاهــد وا انا نگفت اي بي قــرار
تفكر فلسفي خلاف آمد عادت است و مولانا رد كرد. پس اين تفكر خلاف آمد عادت يا به تعبير ديگر "نابهنگام" را رد كرد براي اينكه ما را به تفكر خلاف آمد عادت ديگري ببرد، پرسشي ديگري از ماهيات و جواب به ماهيات:
عجز از ادراك ماهيت عمو حالت عامه بود مطلق مگو
اگر از ماهيات اشياء نپرسيدي ، اين " وفاق آمد عادت" است ، عرف و عادت است. البته در عرف و عادت اوقاتي انسان دارد كه از ماهيات پرسش ميكند،چه از لحاظ فلسفه چه از لحاظ علم.
ز آنكه ماهيات و سرسر آن
پيش چشم كاملان باشد عيان
قرآن از سرسر ماهيات پرسش ميكند. حالا اين پرسش از سرسر ماهيات به معني وحي خاص معنايش اين است كه هر انساني بايد برود تا آن پرسش؟ نه! اين سرسر ماهيات كه قرآن پرسيده ممكن است كه انسان تماس با آن پيدا كند. چندانكه بيشتر تماس پيدا كند ، با آن " نابهنگام" و " خلاف آمد عادت" توحيدش زيادتر است تا به مقام حقاليقين ميرسد. ميرسد به مقام ولايت (به فتح او).
در باب #ولايت و ولايت ميتوان به كتب مراجعه كرد،منهم در باب ولايت (به فتح واو) و ولايت (به كسر واو) نظر تفصيلي دارم. و سالهاست كه اين زمينه فكر مرا به خود مشغول كرده است.
برحسب ادوار تاريخي پرسش ا زماهيات فرق ميكند. و #علم_اليقين و #عين_اليقين و #حق_اليقين هم برحسب اين ادوار فرق ميكند و بسته به آن اسمي است كه انسان مظهرش است.
مولانا طرفدار علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين است، در فلسفه هم علم اليقين وعين اليقين و حق اليقين هست. در افلاطون هم هست. اينها با هم چه فرق دارند؟ مسئله اسمي است كه مظهرش هستند. مثلا فرض كنيد ميگويند كمال حق اليقين درهنر است ، هنر يقين حقيقي است،
اين سه #ساحت حيات انسان ـ #آگاهی، #خودآگاهی و #دل_آگاهی ـ تاريخي است. يعني تابع اسمي است كه انسان مظهرش است.
امروز ما ميخواهيم از علماليقين و عيناليقين و حقاليقين پرسش كنيم ولي توجه كنيم كه پشت سرما صورت نوعي و اسمي است كه غربي مظهرش است، از طرف ديگر صد سال است كه من غربزده هستم.
بنابراين تفكر هم سه قسم است، يك تفكر تفكر علمي است كه بهنگام است،اجمال يا تفصيل، حتي تفكر علمي هم وقتي يك مقدار تفصيل پيدا كرد ميرود به تفكر عيني، اين خلاف آمد عادت ميشود. مثل تئوريهاي علمي جديد.
يك تفكري است عيني يعني " خودآگاهانه" و يك تفكري است حقيقي يعني " دل آگاهانه"، تفكر حقيقي كه دل آگاهانه است، خلاف آمد عادت است. تفكر عيني و پرسش از ماهيات هم خلاف آمد عادت و نابهنگام است.
ادامه در پست بعد