زمستان بود. جان میکندم در نیویورک نویسنده شوم.
سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم. فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم:"میخوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم"
و خدای من!
مدتها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود. آنها را میجویدم و راست میافتاد توی معده ام. معده ام میگفت: متشکرم! متشکرم! متشکرم!
مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم میزدم که سرو کله ی دو نفر پیدا شد.
یکیشان به آن یکی گفت: خدای بزرگ!
طرف مقابل پرسید: چه شده؟
اولی گفت: آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرّت میخورد!
بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرّت ها لذت نبردم.
به خودم گفتم: منظورش از وحشتناک چه بود؟!
من که توی بهشت سیر میکنم...
گاهی به همین راحتی با یک کلمه، یک جمله، یک نیشخند یا حالتی از یک چهره میتوانیم مردم را از بهشت خودشان بیرون بکشیم و این واقعاً بی رحمانه ترین کاری ست که انجام میدهیم ...
✍🏻 #چارلز_بوکوفسکی
#تاثیر_کلام
https://eitaa.com/vasvasee