#ستارههای_زینبی
برای رفتن به سوریه از هوافضای سپاه ماموریت گرفت و منتقل شد به نیروی قدس ؛ کلام شهید حاج احمد آقا کاظمی را می گفت و تکرار می کرد و تکیه کلامش شده بود و مثل حاج احمد می گفت: خدایا در نیروی هوایی ما نتوانستیم به شهادت برسیم، در نیروی زمینی این را رزق و روزی ما کن.
#شهید_حیدر_جلیلوند🌷
#سالروز_شهادت
♦️بسیارشوخ طبع بود و بالطبع، این شوخ طبعی را در خانه هم داشت، درست است زمان زیادی درخانه نبود ولی #حضورش درخانه کیفیت خوبی داشت بسیار اهل بازی کردن با بچه ها بود.
♦️دخترمان #فاطمه وابستگی زیادی به پدرش داشت و زمانی که همسرم به شهادت رسید، 9ساله بود، درعین حال اگر اشتباه بچه را میدید به راحتی از آن نمیگذشت
♦️مثلا یکبار بچهها چیزی ازپدرشان خواستند اما ایشان #قبول نکرد و بااینکه خودش هم ناراحت بود ولی این کار را به #صلاح بچهها میدانست، محبتش به بچه ها باعث نمی شد از خطاهای آنان به راحتی بگذرد و این #ویژگی های خوب اخلاقیاش بود
♦️خصوصیت دیگرش دلبزرگ و صاف و ساده اش بود، همکارانش میگویند #نماز اول وقتش را به هیچ عنوان ترک نمیکرد سر نماز حالت خاصی داشت، در قنوت دستش را طوری بالا میآرود که به #شوخی می گفتم همه چیز را برای خودتان میخواهید، میگفت خدا فرموده همه چیز را از من بخواهید.
♦️روی #بیت_المال خیلی حساس بود مدتی در محل کار مسئول خرید شده بود جالب اینجاست برای خرید وسایل سرکار همه تلاشش رامیکرد که کمترین پول بیت المال را خرج کند امابرای وسایل منزل اینطور #حساس_نبود.
#شهید_الیاس_چگینی🌷
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
ایمان و اخلاق
پسرعمه-دختر دایی بودیم و در جریان انقلاب بیشتر به دو هم رزم شباهت داشتیم تا فامیل
زمستان 56 بود که از من خواستگاری کرد و من که آن موقع در سرم تب وتاب انقلاب بود، خیلی بهم برخورد.
یک سال وچند ماه از این جریان گذشت ودر این بین، او بود که با اصرار وخواندن آیات وروایات، سعی در متقاعد کردنم داشت؛ تا این که یک بار برای اتمام حجت آمد وگفت: «معصومه! خودت می دونی ملاک من برای انتخاب تو، ظاهر وقیافه نبوده ولی اگه باز فکر می کنی این قضیه منتفیه، بگو که دیگه با اصرارم تو رو اذیت نکنم.»
💐 نشستم وبا خودم خلوت کردم. در روایات دیده بودم که اگر خواستگاری برایتان آمد وبا ایمان و خوش اخلاق بود، رد کردنش مفسده به دنبال دارد؛ هیچ دلیلی هم برای رد کردنش به ذهنم نرسید، گفتم راضیام.
(راوی: همسر شهید اسماعیل دقایقی)
🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
گام به گام با شهدا
جنگ که آغاز شد، سپاه هم شکل گرفت. عبدالحسین دیگر وقت سر خاراندن هم نداشت.
بیست و چهار ساعت در سپاه بود. اوایل، حقوقی هم نمی گرفت. بعد هم که حقوق دادند، جوابِ خرج و مخارجمان را نمی داد.
برای همین، کار بنایی هم قبول می کرد. آن وقت ها خانه ما در کوی طلاب بود. جان به جانش می کردی، چهل متر بیشتر نمی شد.
چند بار بهش گفته بودم: این خونه برای ما دست و پا گیره، خیلی تنگه. ما الآن پنج تا بچه داریم. هیچ وقت حتی مجال فکر کردن هم نداشت. اوایل چشم امیدم به آینده بود، ولی جنگ که شروع شد، دیگر از او توقعی نداشتم.
پس از مدتی که گذشت و عبدالحسین جبهه بود، خودم دست به کار شدم. خانه را فروختم و یک چهار راه بالاتر خانه نسبتا بزرگ تری خریدم. وقتی آمد و خانه را دید، خیلی خوشحال شد... چند روزی پیشمان ماند، بعد هم برگشت جبهه.
زمستان کم کم می آمد. تا آن روز مشکلی نداشتیم. مشکل از آن روزی شروع شد که باران آمد. خانه خشتی بود و کف حیاط موزاییک نداشت. دیوار دورش هم گِلی بود. همین طور که باران می بارید، یک دفعه احساس کردم سَرَم دارد خیس می شود. سقف را نگاه کردم، ازش آب چکه می کرد. دست و پام را گم کردم. چند لحظه ای گذشت، رفتم یک ظرف آوردم و گذاشتم زیر آب. فکر کردم دیگر تمام شد، ولی باران شدیدتر شد و آب چکه های سقف هم بیشتر. اگر بگویم هر چه ظرف داشتم گذاشتیم زیر سوراخ های سقف، دروغ نگفته ام. تا باران بند بیاید، حسابی اذیت شدیم.
چند روز پشت سر هم باران بود. لحظه شماری می کردم که عبدالحسین بیاید. بالاخره برگشت، ولی آوردنش، با تن مجروح و زخمی. بیشتر از دیگر قسمت ها، پاهایش آسیب دیده بود.
شهید عبدالحسین برونسی🥀
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱
بیایید یک بار هم شده از چشم های منتظر همسر شهید به سختی های روزانه نگاه کنیم تا مشکلات زندگی برایمان آسان شود. مگر نگاه همسران شهید به زندگی، بدون حضور ظاهری شهید چگونه است؟ راستی تا به حال به چگونگی تحمل سختی های زندگی از نظر یک زن فکر کرده ایم؟ یک همسر چشم به راه با هزاران آرزو برای زندگی اش!
🥀شهید عبدالحسین برونسی🥀
گام به گام با شهدا
🌹🌹🌹
تفاوت مرگ با شهادت
مرگ پایان طبیعی حیات هر موجود زنده ای است؛
🌹ولی شهادت یک نعمت نادر و کمیاب است که رایگان به دست نمی آید. بلکه نعمتی است که لازمه تحقق آن شرایطی است که آن شرایط بسیار سخت و طاقت فرساست. از خود گذشتگی و ایثار، و از منافع دنیوی گذشتن بخاطر هدف والاتر، کار هر مدعی نیست. بنابراین، توفیق برخورداری از فرهنگ ایثار و عاشقی از هر مدعی ساخته نیست.
🌹فرهنگ شهادت با منفعت طلبی در تضاد آشکار است.
مرگ جبر است، و شهادت اختیار انسان برای انتخاب نوع مرگ.
🌹طبق فرمایش امام راحل: شهادت سعادتی است که نصیب مردان خدا می شود؛
پس اوج تکامل انسان که به شهادت ختم می شود، ترویج فرهنگ ناب عاشقی است که باعث گسترش و افزایش شهدای زنده در جامعه می گردد. این فرهنگ به دلیل آنکه از منفعت طلبی به دور است، و شهید منافع دنیوی خود را هیچ وقت مد نظر ندارد، باعث می شود تا کلیه امور در مدار توجه به معشوق عالم هستی قرار گیرد.
درخشنده، ابوالفضل، مقاله تفاوت مرگ با شهادت، تاریخ:27/9/1387، منبع نوید
🍃از اول نامزدیمون با خودم کنار اومده بودم که من تا ابد حمید کنارم نخواهم داشت.
🍃 یه روزی از دستش میدم، اونم با شهادت، وقتی که گفت میخواد بره انگار ته دلم، آخرین بند پاره شد.
🍃انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده، اونقد ناراحت بودم نمیتونستم گریه کنم.چون میترسیدم اگه گریه کنم بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شم .
🍃یه سمت ایمانم بود و یه سمت احساسم. احساسم میگفت جلوش وایسا نذار بره ولی ایمانم اجازه نمیداد.
یعنی همش به این فکر میکردم که قیامت چطور میتونم تو چشای امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و
انتظار شفاعت داشته باش. در حالی که هیچ کاری تو این دنیا نکردم .
🍃اشکامو که دید، دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت
: “دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیا"
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌹
🌺🌺🌺﷽🌺🌺🌺
گام به گام با شهدا
همسر شهید محمود کاوه در گوشه ای از خاطره های خود چنین نقل می کند:
همسایه آمد و گفت: فاطمه سادات، تلفن با شما کار دارد! من و مادر محمود رفتیم پای تلفن.
خلاصه کلام اینکه، آن قدر با عجله حرف زد که نگذاشت خبر بچه را به او بدهم، فقط فهمیدیم همین روزها می آید.
حالا چند روز گذشته و محمود آمده بود خانه، اما آیا واقعا آمده بود مرخصی؟ روزها می رفت پی کارهای اداری لشکر، اعزام نیرو و سخنرانی و از این کارها.باهاشون شب ها هم دیر وقت می آمد خانه. تازه شب هایی هم که خانه بود، با بچه های جنگ جلسه داشت یا تلفنی باهاشان حرف می زد و وقت نمی شددوشت راحت بشینم و چند کلمه حرف بزنم.
می خواستم بهش بگم: «دختر دوست داری یا پسر، محمود؟» انتظار داشتم ناغافل و وسط حرف زدن هاش با تلفن بپرسه «راستی از بچه چه خبر؟» ولی حق داشت، مسئولیت او زیاد بود، من هم می فهمیدم.
یک شب که مهمان ها رفتند، تلفن ها هم تمام شد، دیدم حالا پلک هاش داره سنگینی می کنه و خمیازه می کشه. آمد دراز کشید تا استراحت کنه، فکر کردم با وجود خستگی زیادش فورا خوابش ببره، اما دیدم خیلی تو فکره.
گفتم «محمود به چی فکر می کنی؟» گفت: «به بچه ها». گفتم: «بچه ها؟ بچه ها که هنوز نیامدن، بچه ای در کار نیست».
حس کردم حالا وقتشه که بگم: «محمود، راستش خیلی وقته دوست دارم بدونم تو بیشتر پسر دوست داری یا دختر»، که یک باره محمود گفت: «بابا من منظورم بچه های جبهه است.» ساکت شدم. اولش ناراحت هم شدم حتی می خواستم گریه کنم، ولی بعد از چند لحظه به محمود حق دادم که نگران نیروهایش باشد.
صبر کردم و نخواستم رشته افکارش را پاره کنم. چند دقیقه بعد، ریختم به حساب بقیه سختی های دنیا. به او افتخار می کردم. جنگ بود و این مشکلات هم از لوازم جنگ محسوب می شد.
گام به گام با شهدا
🥀شهید مهدی رجب بیگی 🥀
سر راهش نان می گرفت ویک راست می
رفت توی اشپز خانه .
سماور را روشن می کرد وبعد از نماز ، بی سر و صدا می نشست سر سفره افطار .
هیچ کس نمی فهمید روزه گرفته . می گفت : نمی خوام کسی رو تو زحمت بندازم .
علاوه بر دوشنبه ها و پنج شنبه ها ، اکثر روزها را نیز با زبان روزه سپری می کرد . همیشه می گفت : رهبرمون می گن سعی کنید روزهای دوشنبه و پنج شنبه رو روزه بگیرید.
به دستور العمل های امام دقیق عمل می کرد .
🌹ریحانه خوش طینت،رفتن برای ماندن
📌 مناجاتـــــ
شهیدحسیـناجـاقے
بــارالهــا...
از یڪ ســو باید بمانیم تــا شهید آینده شویم و از سوے دیگر باید شهید بشویم تــا آینده بماند.
هم بــاید بمانیم ڪـہ فــردا شهید نشود و هم باید شهید شویم تــا فـردا بماند.
عجب دردے است چـہ میشد ڪہ امــروز شهید میشدیم و فردا زنده و دوباره شهید میشدیم.
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
خدايا تو خودت كمك كن، الهي من با تمام وجود ادراكت ميكنم و اين سخن زيبايت را خوب درك ميكنم كه «يُحبُّوه و يُحبُّونَه»، خدايا تو خود ميداني كه اين بنده حقير به تو عشق ميورزد و هميشه به ياد تو بوده و هستم، زيرا اميد من و تكيه گاه من توئي و غير از تو كس ديگري ندارم .
خدايا اي كاش من هفتاد بار زنده ميشدم و دوباره در سنگر تكه تكه ميشدم، مگر نه اينكه هميشه در زيارت وارث ميخوانيم كه: «يا لَيتَنا كُنـّا مَعكم فأفوزَ فوزاً عظيماً»
حالا آمادهام ,خدايا ميخواهم به فیض عظيم شهادت برسم، كمكم كن اي مولاي من.
عزيزان قدر امام را ميدانيد , بهتر بدانيد، نكند كاري كنيد نفريني كه حضرت علي(ع) به امت خود كرد، امام هم به شما بكند، عزيزان خوب دقت كنيد يكسري ياران امام را از ما گرفتند ولي شما قدر امام را بدانيد، چون حضرت علي(ع) درجواب بي مهري هاي يارانش, به خدا گفت كه خدايا نعمت حاکم صالح را از اين امت بگير و خدا هم نعمت را گرفت و ذلت را براي آنها جايگزين كرد.
پس مواظب باشيد اي عزيزان روز قيامت هم دركارهست، اي كساني كه چوب لاي چرخ انقلاب ميگذاريد و پشت پا به اهل بيت امام حسين(ع) ميزنيد و اهل بيت را رها كردهايد. واي به حالمان, اگر نامه اعمالمان را به دست چپ بدهند، راستي اگر بدهند چه كنيم؟
📎فرماندهٔ طرح و عملیات لشگر۳۲انصارالحسین
#شهید_حسن_تاجوک🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۰/۱/۶ ملایر ، همدان
شهادت : ۱۳۶۷/۴/۱ ماووت
🥀گام به گام با شهدا🥀
بخشی از متن نامه شهید علی خلیلی به مقام معظم رهبری به شرح زیر است:
🌺سلام آقا جان!
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم
دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند…من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند.
آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند.
💠 #انفاق_به_سبک_شهدا🌷
🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی #ابراهیم زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت! حتے #نمےگفت که چرا به آن مدرسه نمےرود!
🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟
🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از #شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه #محروم هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ...
🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے! در صورتے که هیچ مشکلے براے #نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے #اینجا از این کارها بکنے !
🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه #دیگرے پر کرد. حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را #برگردانم؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے
از دانش آموزان بے بضاعت و #یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم.
کجایند مردان بی ادعا
#شهید_ابراهیم_هادی🌹
#شهید_دفاع_مقدس🌹