#شهید_ایوب_رحیمپور
#مدافع_حرم
#ولادت : ۱۳۶۰
#محل_تولد : امیدیه - خوزستان
#شهادت : ۱۳۹۴/۹/۱۷
#محل_شهادت : سوریه
🔹🔹🔷💠🔷🔹🔹
💢 #برگی_از_خاطرات
🔺رفاقت و انس با خدا
◽️ایوب ارتباط عجیبی با خدا داشت میگفت رفاقت با خدا دلچسبترین رفاقتها است. همیشه به من میگفت وقت دعا و مناجات با خدا از او چیزهای دنیایی و مادی نخواه حیف است. دعاهای خودش معنوی بود و رزق شهادت را میطلبید.
◽️دو سال آخر زندگیاش عجیب با خدا راز و نیاز میکرد. نیمههای شب نمازهای شبش را با نور شمع میخواند. عاشق نماز شب بود، عشق بازی با خدا در آن نیمههای شب و استغفار گفتنهایش و تأکیدش بر نماز اول وقت هرگز از یادم نخواهد رفت.
◽️تنها وصیتش هم به من این بود که نمازت را اول وقت بخوان همه چیز حل است. خیلی اخلاص داشت. آخرهای رفتنش بود، به او گفتم ایوب جان عزیزم تو همه چی را به من واگذار کردی، حتی بچههایت را. گفت معامله من با خدا سر چیز دیگری است.
#سالروز_شھادت
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدو_آل_محمدو_عجل_فرجهم
#سردار_جهادگر_شهید_حجت_ملاآقایی
#ولادت : ۱۳۳۸
#شهادت : ۱۳۶۶/۹/۲
🔹🔹🔷💠🔷🔹🔹
💢 #برگی_از_خاطرات
🔺خدا یک جا تلافی کرد
◽️هر وقت فرصت میکرد به چادر یا سنگر بچهها میرفت و با آنها حرف میزد و پای درد دلشان مینشست.
◽️یک شب هم دور هم جمع بودیم و از خاطرات گذشته میگفتیم. نوبت حجت که شد مکثی کرد و گفت: «من حرفی برای گفتن ندارم، اما تنها به یک مطلب فکر میکنم. در این همه مدت که اینجا هستم مجروح نشدهام! انگار خدا همه را جمع کرده تا یک جا تلافی کند. تحمل آن هم لیاقت عظیمی میخواهد. از خدا میخواهم که لیاقتش را به من عطا کند. انشاءالله.»
◽️چند شب بعد بچهها بدن پاره پاره و دست قطع شده او را آوردند.
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدو_آل_محمدو_عجل_فرجهم
#شهید_ناصر_اربابیان
#ولادت : ۱۳۴۱/۹/۲۲
#محل_تولد : تهران
#شهادت : ۱۳۶۷/۴/۲۲
#محل_شهادت : فکه
🔺جانشین فرمانده گردان تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع)
🔹🔹🔷💠🔷🔹🔹
💢 #برگی_از_خاطرات
◽️این نقل #شهید_همت رو برای اولین بار از زبان سردار شهید تخریب حاج ناصر اربابیان شنیدم که از قول این شهید میگفت: "اگر ۱۰۰ تومان به من بدهند و بگویند خرج عملیات کن، من ۹۰ تومان اون رو خرج آموزش میکنم و ۱۰ تومان خرج خود عملیات".
◽️شاید در نگاه اول این جمله ساده و پیش پا افتاده باشد اما اگر کمی دقت کنیم به درایت و دور اندیشی صاحب این کلام باید آفرین گفت.
#مربی_همیشه_خندان_گردانتخریب
#سالروز_ولادت
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدو_آل_محمدو_عجل_فرجهم
#شهید_غلاممحمد_نیکعیش
#سردار
#ولادت : ۱۳۳۴/۶/۵
#محل_تولد : مشهد
#شهادت : ۱۳۶۵/۹/۲۳
#محل_شهادت : مهران - قلاویزان
🔺فرمانده طرح و عملیات
🔹🔹🔷💠🔷🔹🔹
💢 #برگی_از_خاطرات
🔴 #امداد_غیبی
◽️در منطقه حمیدیه، شب بچهها به آقای نیکعیش اعتراض کردند. آقا، نیروهای عراقی عقبنشینی میکنند، شما چرا دستور حرکت به جلو را نمیدهید؟!!
◽️ایشان گفت: یککم صبر کنید تا ببینید چه میشود بعد حرکت میکنیم.
◽️توقف تا صبح ادامه یافت. صبح به قدرت خدا باران آمد مینهای کاشته شده دشمن نمایان شد. آقای نیک عیش با دیدن این صحنه گفت: نگاه کنید؛ اگر دیشب حرکت میکردیم همه کشته میشدیم. حالا وسایلتان را جمع کنید، و به هر جا که میخواهید بروید.
#سالروز_شھادت
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدو_آل_محمدو_عجل_فرجهم
🖋 #برگی_از_خاطرات
هر سفر زیارتی که میرفتم از خدا میخواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت #جامعه_کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا میخوانیم بأبي أنت و امي و .. دعای من مستجاب شده بود. جنس گریههایم بعد از #شهادت موسی حسابی فرق کرد.
از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و میشد چهرهاش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیهالسلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همهاش این جمله #امام_حسین (علیهالسلام) بعد از شهادت حضرت #علیاکبر (علیهالسلام) بر زبانم جاری میشد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا ....
اسم من را در گوشیاش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور #حضرت_زهرا (سلامالله علیها) هستیم».
🌹 #شهید_موسی_جمشیدیان
🥀 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
✍ #برگی_از_خاطرات
سرمای شدیدی خورده بود
کلاهی به سر کرده بود ....
از آنطرف جلسه مهمی دراستانداری داشتند
همکاران گفته بودن با این کلاه می خواین به جلسه استانداری بروید ؟
گفته بود : بله ، اشکالی داره ؟
گفته بودن درجلسه با کلاه نباشید، بهتره .
آخه ، شما ! تو استانداری ...
با این کلاه ....
گفته بود :
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت .
🌹 #شهید_عبدالله_اسکندری
🌷 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
✍ #برگی_از_خاطرات
مهدی با تمام وجود خودش را وقف ما می کرد و به هیچ وجه یکبار از او دروغ نشنیدم. خیلی به بیت المال حساس بود و هر دینی که به گردن داشت را ادا میکرد. او خیلی منظم و قانونمند بود و تمام کارهایش روی اصول و برنامه ریزی و نظم بود. از همان ابتدای زندگی به من میگفت که «نباید شما به من متکی باشی و باید بگونه ای زندگی کنی که گویا من اصلا من وجود ندارم. شما باید خود را برای روزی آماده کنی که من رفتم و برنگشتم». میگفت «شما الآن مدیر خانه هستی و اگر من نبودم، باید ستون خانه شوی و نباید این ستون از بین برود و باید بچه ها به گونه ای بزرگ شوند که قوی و مستحکم باشند».
🖋 راوی؛ همسر محترمه شهید
🌹 #_شهید_مهدی_قره_محمدی
🌷 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
✍ #برگی_از_خاطرات
از سردار شهید همدانی پرسیدند: بعد از بازگشت از سوریه برنامتون چیه
گفت: «تصمیمی گرفتم که مطمئنم از ۴٠سال مجاهدت بالاتره،...
بروم یک گوشهای از این مملکت تو یک مسجدی، تو یک پایگاه بسیجی برای بچههای نوجوان و جوان کار فرهنگی انجام بدم برای #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آدم تربیت کنم، سرباز تربیت کنم، کاری که تاحدودی کوتاهی کردیم و آن دنیا باید جواب بدیم....!!!
🌷 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
#شهید_عبدالرحمن_رحمانیان
#سردار
#ولادت : ۱۳۴۲
#محل_تولد : جهرم - فارس
#شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۳
#محل_شهادت : شلمچه - کربلای ۴
🔺فرمانده گردان ابوذر لشکر ۳۳ المهدی(عج)
🔹🔷💠🔷🔹
💢 #برگی_از_خاطرات
🔸قایقها به گل نشسته بود و دشمن یک نفس روی آنها آتش میریخت...
رحمان رفت توی آب...
قایق اول را که آزاد کرد، عقب عقب توی آب شروع کرد به سمت قایق دوم راه رفتن...
گفتم چرا این جوری؟
گفت: نمیخوام قیامت اسمم جزء کسایی باشه که به دشمن پشت کردن!!
#سالروز_شھادت
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدو_آل_محمدو_عجل_فرجهم
#سردارشهید_سیدعباس_میرهادی
#ولادت : ۱۳۴۲
#محل_تولد : خمین
#شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۴
#محل_شهادت : امالرصاص - کربلای ۴
🔺فرمانده گردان امام رضا(ع) لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب(ع)
🔹🔷💠🔷🔹
💢 #برگی_از_خاطرات
◽️قبل از عملیات کربلای چهار در منطقه شلمچه بودیم، شهید میرهادی مرا خواست و گفت بیا برویم و تلفن بزنیم سید کاظم برادرم و اسدی را دعوت کنیم تا به عملیات بیایند. بین راه که میرفتیم به او گفتم: برادر میرهادی پدر و مادرت مریض احوال هستند و به سیدکاظم نیاز دارند صرف نظر کن و به او اطلاع نده.
◽️او گفت: ماشین را نگهدار، وقتی نگه داشتم مرا پیاده کرد و گفت: ما باید همه برای اسلام فدا شویم گرفتاری اسلام از همه بیشتر است، رفت و آنها را با تلفن فراخوانی کرد و در عملیات شرکت کردند.
راوی 👈 همرزم شهید
#سالروز_شھادت
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدو_آل_محمدو_عجل_فرجهم
✍ #برگی_از_خاطرات
عکس متعلق به آخرین اعزام پسرم بود، موقع اعزام، عکاس ازش خواست تا از ماشین بیاد پایین، تا با من عکس بگیره
انگار عکاس هم متوجه آسمانی.شدنش شده بود... قبل جبهه هم کمتر خونه بود، راستش همیشه مسجد بود بگم شب و روز؛ بی راه نگفتم...
آره فقط خدا خواست اینجوری تربیت بشه...
موقع جبهه رفتنش بهش گفتم هر جا میخواهی برو، خدا به همرات...
من سه تا از بچه هام رو، هم زمان به جبهه های حق علیه باطل فرستادم افتخار میکنم، خدا ان شاءالله این هدیه ناقابل من رو قبول کنه، پسرم فدای علی اکبر امام حسین(ع)...
چند سالی مفقودالاثر بود بارون که می بارید، وقتی باد می وزید و صدایی می شنیدم می رفتم دم در همش می ترسیدم بچه ام بیاد و پشت در بمونه، خدا هیچ مادری رو چشم انتظار نذاره...
🖋 راوی: مادر
🌹 #شهید_علی_اکبر_احمدیان
🥀 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
✍ #برگی_از_خاطرات
مأموريت حميد توي خيبر اين بود که بعد از فتح پل شيتات برود محور نشوه را هدايت کند . اولين گروه بلم سوار که رسيدند به پل سي و دو نفر بودند . ما هم حرکت کرديم به طرف پل . شب رسيديم آنجا . منتظر مانديم حميد برود آن طرف پل را شناسايي کند و هدايت مرحلهي بعدي عمليات را به عهده بگيرد . رفت و برگشت .
آخرين باري که حميد را ديدم بعد از تصرف پل بود و حدود عصر . من مجروح شده بودم و مرا گذاشته بودند آنجا . حميد داشت نيروها را هدايت ميکرد که يادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده . سريع رفت وضو گرفت آمد جايي قامت بست و نماز خواند که در تيررس بود . هر لحظه امکان داشت فاجعه اتفاق بيفتد . و او با طمأنينه و آرامشي نمازش را ميخواند که من دردم را فراموش کردم و فقط به او خيره شدم .
حتي وقتي بلندم کردند که ببرندم ، برگشته بودم به آرامش نماز خواندن حميد نگاه ميکردم .
راوی؛ جمشید نظمی همرزم شهید
🌹 #شهید_حمید_باکری
🥀 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ