کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
خواب شهید صدرزاده را دیده بود
🌸دوره آخری که همراه احمد در منطقه بودم، دیگـر خبری از احمد سابق نبود.
انگار داشت خودش را آماده پرواز می کرد🕊. کمتر شوخی می کرد، اوقات فراغتش را مشغول قرائت #قرآن بود.اگر کوچک ترین #غیبت می شنید ، تذکر می داد یا از مجلس بیرون می رفت.
🌸یک روز وقتی از خواب بیدار شد، ناراحت بود. آنقدر اصرار کردم تا دلیل ناراحتی اش را گفت #خوابِ سید ابراهیم را دیده بود(شهید مصطفی صدر زاده) بعد از شهادت سیدابرهیم اولین باری بود که خوابش را می دید .
می گفت:"سید با خنده، ولی طوری که بخواد طعنه بزنه بهم گفت: بامعرفتا❗️به شماها هم میگن رفیق‼️ چرابه خانواده ام سر نمیزنید⁉️
🌸دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت.با کلی اصرار و التماس حرف از زیر زبانش کشیدم.
گفت: "دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم.توی عالم خواب شروع کردم به گریه کردن که سیدجان پس کِی نوبت من میشه ؟ خسته ام.خودت برام یکاری بکن"
🌸می گفت: سید درجواب لبخند ملیحی زد و گفت: "غصه نخور همه رفقایی که جامانده اند، #شهادت روزیشون میشه."🕊
حالا که احمد رفته تنها دلخوشی ام همین جمله سید ابراهیم است.و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم.
راوی:دوست و همرزم
#شهید_مدافع_حرم
#احمـد_مکیان
#خاطرات_شهدا 🌷
💠 الطاف الهی
🔰قرار شد برای #ازدواج💍 برویم پیش یکی از اساتید من برای #مشاوره، آن استاد تا فهمید هر دوی ما دانشجو هستیم و رضا هم کاری نداره🙁 گفت: اصلا به صلاح نیست ازدواج کنید رضا گفت: اینها حرف #اسلام نیست🚫
🔰بعد هم گفت: من کسی را میشناسم که خیلی خوب #استخاره میگیرد. من هم گفتم : هرچی بیاد قبول✅ آن آقا وقتی استخاره گرفت، گفت: #خوب آمده😍 فقط هر چی می گم یاد داشت📝 کن
🔰بسیار بسیار خوب و #مبارک بوده و شما را به خیرات و برکات عظیم👌 نزدیک خواهد کرد که در راس آن رضا و #قرب_الهی است. محکم و استوار باشید✊ و به خاطر سختی ها و حرف ها و #تنهایی ها ، این نعمت را از دست ندهید📛
🔰وقتی مدتی بعد صاحب خانه 🏡شدیم، رضا گفت: دیدی صبر کردیم و نعمت هایی که #خدا بهمان وعده داده بود یکی یکی دارد به ما عنایت می کند😍 #بچه_هامون ، شغل ، خانه و...
اما بزرگترین نعمت خدا به ما #شهادت_رضا بود ...
به نقل از: همسر بزرگوار شهید
#شهید_مدافع_حـرم
#شهید_رضا_کارگر🌷
یادم هست وقتی لباسهای فرم محمد را اتو میکردم، میگفتم باید جلوی من بپوشی تا با این لباس ببینمت. هر دفعه هم برایم تازگی داشت و هیچوقت تکراری و قدیمی نشد! بعد قربان صدقه قد و بالایش میرفتم و لباس سبزش. چقدر به او میآمد ! میگفتم «ان شا الله سرداریات را ببینم.» و ادامه میدادم «ان شا الله سردوشیات را از دست امام خامنهای بگیری!» بعد هردومان حسابی میخندیدیم . او به آرزوهای من میخندید و میگفت «راضیام به رضای خدا» و من بخاطر ذوق داشتن محمد.
#همسر_شهید
#شهید_مدافعحرم_محمد_طحان🌹
✨﷽✨
❤️ پرواز پرستویی دیگر . . . ❤️
پاسدار مدافع حـرم #حاجحسین_معماری
از نیروهای قرارگاه فجر اهواز و فرزند «شهید علی معماری» که چندی پیش در حمله پهبادی در دفاع از حرم اهلبیت (؏) در عراق مجروح شده بود ؛ شامگاه شنبه بر اثر جراحات شدید در بیمارستان شهید چمران تهران به فیض شهادت نائل آمد.
🌷 #هنیئا_لڪ_یا_شهید 🌷
❤️ #شادی_روح_شهدا_صلوات ❤️
اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
°•{ســـــردار والامقام
#شهید_مرتضـی_زارعدولابی🕊🌹}•°
📄 #بــرگـےازخــاطــراتــــ
🍃 گردان مرتضے به #گردان_لوطیها معروف بود. هر یڪ از فرمانـدهانِ گردانها ڪہ به دلایلے نیروهایشان را رد مےکردند، آنها را به این گردان مےفرستادند. علیرغم شیطنتهاے رزمندگان، این گردان یکے از بهترین گردانهای خط شڪن بودند.
🍃 این گروه در صبحگاه و آموزشے شرڪت نڪرده و نامنظم بود. قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ، چند تن از فرماندهان شکایت گردان مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار مےبرند..
🍃 حاج کاظم گفت: از شنیدن این سخنان ناراحت شدم و مرتضے را خواستم که برای توضیح بیاید.
🍃 او لباس رزم مرتب و پوتین به پا نمےکرد لباسش را بر روی شلوار
مےانداخت و با یک کتانے گردانش را فرماندهے میکرد.
🍃 یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهی آمد و گفت: سلام علیکم حاج آقا؛ با دلخوری و صدای بلند شروع
به اعتراض کردم و گفتم: «این چه وضع گردان است همه از گردان شما ناراضیند
و شکایت دارند…»
🍃 مرتضے تا انتهاے صحبتها آرام بـود و به سخنانم گوش میداد. وقتی حرفهایم تمام شد جلوتـر آمد و گفت:
🍃 داداش! بسیجے از مسجد آوردن هنر نیست اگر از کوچه و خیابان بسیجے را به جبهه آوردی هنر است. اگر از من ناراضے هستید حکمم را تحویل مےدهم..
🍃 حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی گویے از خواب غفلت بیدار شدم و کمی آرام گرفتم..
راوی 👈 #شهید_کاظم_نجفیرستگار
●فرمانده گردان حضرت قاسم
●لشکر ۱۰ سیدالشهـدا
°•{نــشــــربمنـــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــ💔}•
✍ #برگی_از_خاطرات
یه صندوق درست کرد و گذاشت توی خونه. بعد همه رو جمع کرد و از گناه بودنِ دروغ و غیبت گفت. مبلغی رو هم به عنوان جریمه تعیین کرد. عهد بستند هر کسی از این به بعد دروغ بگه یا غیبت کنه ، اون مبلغ رو به عنوانِ جریمه بندازه توی صندوق... قرار شد پولهای صندوق هم صرف کمک به جبهه و رزمنده ها کنن. طرح خیلی جالبی بود ، باعث شد تمام اعضای خانواده خودشون رو از این گناهها دور کنن؛ اگه هم موردی بود ، به هم تذکر میدادند
🌷خاطره ای از زندگی شهید علی اصغر کلاتهسیفری
📚منبع: کتاب وقت قنوت ، صفحه 145
🌷 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
💠 #مجروحیت_وتحمل_درد
🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه #ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره
🔰ولی دیدیم خیلی #آروم و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر!
🔰می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم #خودش دستشو #پانسمان کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش
معلوم نباشه و روحیه بقیه #تضعیف نشه.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#ذاکر_اهل_بیت