eitaa logo
شـهــود♡
37 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ وقتی رسیدیم به نقطه ای که باید مستقر می شدیم، چادرها را علم کردیم و پست های نگهبانی را چیدیم. من پاس یکی مانده به آخر بودم. پست بعد از من ناصری بود. می دانستم کجا می خوابد. وقتی پاس من تمام شد، برگشتم و رفتم بالای سرش. پتو را کشیده بود رویش. اسلحه را گذاشتم روی پایش و گفتم: پاشو! نوبت نگهبانی توست. او هم بلند شد و بدون این که چیزی بگوید، رفت سر پست. تازه چشم هایم گرم خواب شده بود که دیدم کسی تکانم می دهد.چشم ریز کردم، ناصری بود. گفت: الان کی سرپسته؟ گفتم: مگه نرفتی؟ نه، می بینی که! پاشدم و سرجایم نشستم. خودم اومدم بالای سرت بیدارت کردم. و با دست اشاره کردم به گوشه چادر. ولی من امشب اونجا نخوابیدم. جا نبود، مجبور شدم این طرف بخوابم. تو کی رو فرستادی سر پست؟ شانه بالا انداختم که یعنی نمی دانم. هر دو بلند شدیم و رفتیم پست نگهبانی. دیدیم زین الدین است. اسلحه را انداخته بود روی دوشش و داشت با تسبیح ذکر می گفت. آن شب، مهدی زین الدین همراه جواد دل آذر آمده بودند سرکشی. قبلش هم شناسایی بودند. شب را همان جا توی چادر ما خوابیدند. هر چه کردیم که اسلحه را بدهد و برود بخوابد، نداد. گفت: من این جا کار دارم. باید نگهبانیم رو بدم. شما برین. ماند تا پستش تمام شود. 27 آبان سالروز شهادت سرلشکر پاسدار مهدی زین الدین شادی روحش صلوات
بسم‌الله الرّحمن الرّحیم گزارش آماری دفاع مقدس ﺁﻣـــﺎﺭ ﮐــﻠﯽ ﺷــﻬﺪﺍﯼ ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ منتشر شد: ﺗﻌﺪﺍﺩ ۲۱۳/۲۵۵ ﻧﻔــﺮ ﮐﻪ ﺷــﺎﻣﻞ : ۱۵۵/۰۸۱ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ۱۶/۱۵۴ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺣﻤﻼﺕ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻫﺎ ۱۱/۸۱۴ ﻧﻔﺮ ﺩﺭﺣﻮﺍﺩﺙ ﻣﺘﻔﺮﻗﻪ ، ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﻣﻮﺍﺭﺩ ۹۸۸۹ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﺎﺭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۱۵۵/۲۵۹ ﻧﻔﺮ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۵۵/۹۹۶ ﻧﻔﺮ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۷۰۵۴ ﻧﻔﺮ ۱۴ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﮐﻤﺘﺮ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۶۵/۵۷۵ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۱۵ ﺗﺎ ۱۹ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۸۷/۱۰۶ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۲۰ ﺗﺎ ۲۳ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۲۲/۷۰۳ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۲۴ ﺗﺎ ۲۹ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۳۰/۸۱۷ ﻧﻔﺮ ۳۰ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﯽ : : ۲۳۱۹۹ ﻧﻔﺮ : ۱۶۷۳۸ ﻧﻔﺮ ﺍﺭﺗﺶ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ : : ۹۰۸۹ ﻧﻔﺮ : ۳۶۹۶۵ ﻧﻔﺮ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣﯽ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ : : ۲۹۲۶ ﻧﻔﺮ : ۵۶۷۲ ﻧﻔﺮ ﺷﻐﻞ ﺁﺯﺍﺩ : ۳۱۶۷۴ ﻧﻔﺮ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ : ۳۲۲۷۵ ﻧﻔﺮ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ : ۲۶۰۸ ﻧﻔﺮ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ : ۲۷۴۲ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﮑﺎﺭ : ۶۱۲۸ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﻟﺘﯽ : ۲۶۲۹۳ ﻧﻔﺮ ﺑﺴﯿﺞ ﻭﯾﮋﻩ : ۲۳۲۹ ﻧﻔﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭ : ۳۱۳۶ ﻧﻔﺮ ﮐﻮﺩﮎ : ۲۹۰۶ ﻧﻔﺮ ﻏﯿﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ : ۴۵۶۴ ﻧﻔﺮ ﺟﻤـــﻊ ﮐــﻞ : ۲۱۳/۲۵۵ ﻧــﻔﺮ ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻨﮓ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﺍﻕ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۱۳۵۹/۶/۳۱ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ: ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺎ ۱۲ ﻟﺸﮕﺮ ﺯﺭﻫﯽ ، ﻣﮑﺎﻧﯿﺰﻩ ، ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻭ ۳۶ ﺗﯿﭗ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺍﺯ ۳ ﻣﺤﻮﺭ ‏(ﺟﻨﻮﺑﯽ ، ﻣﯿﺎﻧﯽ ، ﺷﻤﺎﻟﯽ‏) ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺟﻨﮕﯽ ۵۴۰۰ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﺗﺎنک ۴۰۰ ﻗﺒﻀﻪ ﺗﻮﭖ ﺿﺪﻫﻮﺍﺋﯽ ۳۶۶ ﻓﺮﻭﻧﺪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ۴۰۰ ﻓﺮﻭﻧﺪ ﻫﻠﯽ ﮐﻮﭘﺘﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﭘﺮﻫﺰﯾﻨﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻭﺳﯿﻊ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﻨﮓ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ‏(۱/۵ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﻭﻝ ، ۲ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺩﻭﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ) ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ۸ ﺳﺎﻝ ﺩﻓﺎﻉ ﻣﻘﺪﺱ ۱۹ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﺰﺭﮒ ۱۹ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻣﺘﻮﺳﻂ ۱۲۵ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻮﺳﻂ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ. ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ۲۸۸۷ ﺭﻭﺯ ‏( ۹۶ ﻣﺎﻩ‏) ﻭ ۸ ﺳﺎﻝ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﯾﺎﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺩﺭﻃﻮﻝ ﻧﺒﺮﺩ ۸ ﺳﺎﻝ ﺩﻓﺎﻉ ﻣﻘﺪﺱ ۱۰۰۰ ﺭﻭﺯ ﻧﺒﺮﺩ ﻓﻌﺎﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﯾﺎﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ: ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ۸ ﺳﺎﻝ ﺩﻓﺎﻉ ﻣﻘﺪﺱ : ۲۱۳ ﻫﺰﺍﺭ ﺷﻬﯿﺪ ۱۴۰ ﻫﺰﺍﺭ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ ۳۲۰ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺠﺮﻭﺡ ۴۰ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۷۲۳۶۳ ﻧﻔﺮ ﻋﺮﺍﻗﯽ ﺍﺳﯿﺮ ﻭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۳۹۵۱۴۸ ﮐﺸﺘﻪ ﻭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۳۶۶ ﻓﺮﻭﻧﺪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻭ ۹۰ ﻫﻠﯿﮑﻮﭘﺘﺮ ﺳﺮﻧﮕﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺩﺭﻃﻮﻝ ۸ ﺳﺎﻝ ﺩﻓﺎﻉ ﻣﻘﺪﺱ : ۷ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﺎﺭﻣﺰ ﯾﺎ ﺍﻟﻠﻪ ۱۳ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﺎ ﺭﻣﺰ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ صلی الله علیه و آله ۷ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ امیرالمؤمنین ﻋﻠﯽ علیه السلام ۱۳ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﺯﻫﺮﺍ سلام الله علیها ۱۱ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ علیه السلام ﻭ ۸ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﺎ ﺭﻣﺰ ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ۸ ﺳﺎﻝ ﺩﻓﺎﻉ ﻣﻘﺪﺱ : ۴۵۰۰۰ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪ ۲۰۰۰۰ ﺷﻬﯿﺪ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﺸﺎﻥ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ۳۰۰۰۰ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﺎﻡ ﻋﻠﯽ ۲۰۰۰ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﺎﻡ ﺭﺿﺎ ۱۳۰۰۰ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ۵۴۰۰ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﺎﻡ ﻋﺒﺎﺱ ۴۵۰۰ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﺎﻡ ﺍﮐﺒﺮ ۳۵۰۰ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﺎﻡ ﺍﺻﻐﺮ ۲۳۰۰ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﺎﻡ ﻗﺎﺳﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﻧﺎﻣﻬﺎﯼ ﻣﻄﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ … ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ﺍﺯ ۲۱۳ ﻫﺰﺍﺭ ﺷﻬﯿﺪ ، ۱۷۱۲۳۵ ﻫﺰﺍﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﺩﺭﺧﻂ ﻣﻘﺪﻡ ، ۱۶۸۷۰ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺍﺛﺮ ﺣﻤﻼﺕ ﻫﻮﺍﺋﯽ ﻭ ﺗﻮﭘﺨﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﺎﻧﻬﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ … ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ : ۴۴ ﺩﺭﺻﺪ ﺷﻬﺪﺍ ﺳﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ۱۶ ﺗﺎ ۲۰ ﺳﺎﻝ ۳۰ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﺯ ۲۱ ﺗﺎ ۲۶ ﺳﺎﻝ ۸ ﺩﺭﺻﺪ ۲۶ ﺗﺎ ۳۰ ﺳﺎﻝ ۱۸ ﺩﺭﺻﺪ ﺑﺎﻻﯼ ۳۰ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ... ‍ از قافله های شهداء جاماندیم رفتند رفیقان و چه تنها ماندیم افسوس که در زمانه دلتنگی اسیر دنیا ماندیم. دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد “اللهم الرزقنا توفیق الشهادته ☫🇮🇷☫🇮🇷☫🇮🇷 سلام و صلوات بر روح بلند و آسمانی امام خمینی و شهیدان والامقام خونین کفن نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران روحشان درصَدر جَنَّت شاد باد ، قصرِدین از علمشان آباد باد ‌. با قرائت فاتحه و صلوات
‍ ‍ ‍ ‍ 🍂🍂🌺 ⭕️ خــاطــرات بــنــد انــگــشــتــے 🍂 پیک موتوری _🍃🌺🍃_ فرمانده با شور و حرارت مشغول صحبت بود، وظایف را تقسیم می کرد و گروه ها یکی یکی توجیه می شدند. یک دفعه یادش آمد باید خبری را به قرارگاه برساند . سرش را چرخاند ؛ پسر بچه ای بسیجی را توی جمع دید و گفت : (( تو پاشو با اون موتور سریع برو عقب این پیغام رو بده )) پسر بچه بلند شد . خواست بگوید موتور سواری بلد نیستم ، ولی فرمانده آنقدر با ابهت گفته بود که نتوانست چیزی بگوید. با عجله دوید سمت موتور ، موتور را به دست گرفت و شروع کرد به دویدن . صدای خنده همه رزمنده ها و تعجب فرمانده با در آمیخته شد. ڪــانــال حــمــاســه جــنــوب، خــاطــرات
دیدار حجت الاسلام قرائتی با دانش پژوهان مركز تخصصی مهدویت/ داستان جوانی كه تعجب استاد قرائتی را برانگیختت حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در جمع دانش پژوهان مركز تخصصی مهدویت، به بیان داستان جوانی پرداخت كه تعجب وی را برانگیخت. به گزارش روابط عمومی مركز تخصصی مهدویت، حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی در جمع كاركنان، پژوهشگران و دانش پژوهان مركز تخصصی مهدویت به بیان یكی از خاطرات دوره جوانی خود پرداخت كه در ذیل از پیش رو می گذارنیم: «من در فرودگاه بودم، جوانی پیش من آمد و گفت برای ازدواجم خیلی جاها رفتم ولی نشد و نشد و نشد یك روز كه شد و پسندیدیم عروس به من گفت شما پدرت چه كاره است گفتم بابام شهید شده، گفت معذرت می خوام من دوست دارم شوهرم پدر داشته باشه، خوب این جوان تو ذوقش خورد و آمد خانه و عكس پدر شهیدش را برداشت و گفت رفتی جبهه چه كنی؟ پنج تا یتیم برای مادر ما گذاشتی حالا هم كه می خواهیم ازدواج كنیم گیر تو هستیم. یه مقدار گله كرد، همینطور كه عكس را تو دامنش گذاشته بود و از باباش گله می كرد، خوابش برد. می گفت خوابم برد و بابام آمد گفت چرا گلایه می كنی! من كه از روی هوس نرفتم! فتوای امام خمینی بود، به كشور ما حمله كردند برای دفاع از كشور و تكلیف شرعی رفتم. پدرم كه یه خورده با ما حرف زد، رفت و یك مرتبه دیدم شهداء جمع شدند و امام خمینی آمد و همه پا شدند. امام خمینی به من گفت: چرا به پدرت نیش می زنی!؟! من گفتم برن جبهه، رفتند! شما كاری داری به من بگو. گفتم بله كار دارم، گفت چه كار داری؟ گفتم من یه دختری را می خوام دختره میگه من می خوام پدر داماد زنده باشه. امام خمینی به یكی از شهداء گفت بیا جلو، بهش گفت دخترت را بده به ایشون، دختر شما دكتر است و این پسر فوق دیپلم ولی دخترت را بده به ایشون، گفت چشم آقا. پدر دختر آمد و آدرس خانه را داد. می گفت از خواب بیدار شدم، خیلی موندم این چه خوابی بود! به مادرم گفتم، شاید دری از غیب باشه، گفت حالا پاشیم بریم. می گفت پاشدیم رفتیم شاه عبد العظیم، ضلع جنوبی، گفت تا علامتشو دیدم گفتم این همون خونه ای هست كه توی خواب دیدم. می گفت تا ما را دیدن دیدیم آمدن استقبال، سلام، خیلی خوش آمدین، منتظر ما بودند. زن شهید گفت دیشب شوهرم به خوابم آمد گفت فردا خواستگار میاد دخترم را بده به ایشون.» من این را كه از این جوان شنیدم، حالا پدر عروس كه شهید شده، پدر داماد هم شهید شده! فكر كردم دنبال كنم، پاشدم رفتم شاه عبدالعظیم خانه عروس، گفتم قصه این طوره؟ گفتند بله. بعد گفتم حالا این دختر دكتر بود، زن فوق دیپلم شد، نگفت مثلا به هم نمی خوریم؟ گفتند نه، آقا دستور داده....
🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷 ♦️هیچ چیز نمی توانست مانع حضور او در جبهه شود👇👇 مدتي بعد براي انجام اعمال نوراني حج عازم عربستان شد وبعد از بازگشت از اين سفر دوباره راهي جبهه شد. هيچ چيزي نمي توانست او را از جبهه وجنگ جدا کند.در بازگشت از جبهه انگار چيزي را گم کرده است.يکي از روزهاي سال 1361 حسن به اتفاق چند نفر از فرماندهان براي شناسايي منطقه سومار به مواضع دشمن رفته بودند که با دشمن درگیر و دوستانش به شهادت مي‌رسندو حسن به‌شدت مجروح مي‌شود ,عراقي‌ها تصورمي کنند او شهيد شده و رهايش مي‌کنند. او بعد از يکي دو روز توسط نيروهاي خودي به عقب منتقل مي شود و با تلاش پزشکان بهبود مي يابد 🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷 سردار شهید حسن تاجوک
حاج حسین خرازی به شناسایی رفته بود بعد شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد نقطه ای را نشان داد و گفت: اگر من شهید شدم اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم به صاحبش بگویید راضی باشد..
💠 شهید ناصرکاظمی، 🌸یک وزیر خوب باید مثل ناصرکاظمی باشد🌸 ✔️ ذکر خاطره 🔸 سال 59 ، شهید رجایی نخست وزیر وقت، به اتفاق شهید حداد عادل(برادر غلامعلی حدادعادل)، استاندار وقت کرمانشاه، به منظور بررسی مسائل منطقه و بدون اطلاع قبلی، به پاوه می روند. 🔺 سراغ فرماندار را می گیرند. به ایشان می‌گویند، فرماندار درگیر عملیات است و هنوز باز نگشته. ✳️ شهید رجایی چاره‌ای نمی‌بیند جز آن که انتظار بکشد تا فرماندار از منطقه عملیاتی باز گردد! 🌀 با بی‌سیم اطلاع می‌دهند و فرماندار پس از انجام عملیات، سریع خود را به پاوه می‌رساند. 🔴 فرماندار، هنگامی که به حضور نخست‌وزیر می‌رسد، شلوار كردي و بلوز ورزشي بر تن دارد و كلاهی كاموایی بر سر. 🔹 حاضران با دیدن لب‌های خشکیده او که دو روز تمام در دل کوه‌ها، هدایت رزمندگان را به عهده داشته، اشک از دیدگانشان جاری می‌شود. 🔻 گريه به خاطر سادگي و خلوص فرماندار و مسئول شهر!! ❇️ شهید رجایی کاظمی را به گرمی در آغوش می‌گیرد و ضمن تمجید از او می‌گوید: 💎 "مسئولین ما باید همیشه چون این فرماندار، در خط مقدم حضور داشته باشند." ✍ قادر
هدایت شده از محبین
یه سری گناه ها کاری میکنه با آدم که نه دیگه خدایی تو دلت میمونه و نه انگیزه و رَمقی برای ادامه دادن زندگیت؛ موضوع امشب محفل ما باشه؛؟ خودارضایی! میدونم خسته شدی و به هر دَری میزنی که خودتُ نجات بدی از این لجن زار گناه پس امشب ساعت ۲۳:۳۰ دقیقه با وضو کانال باش تا با راه و روش های خلاصی از این گناه اشنا بشی! مطمئنم آخر این محفل شما دیگه این کارو انجام نخواهید داد! هر کسی این پیامُ نشر بده در ثواب محفل امشب شریکِ🌱✨ @ir_mohebin
با او حرف بزن... شهدا زنده هستند. یعنی در این دنیای مادی ما اثرگذارند. نقش آفرینی میکنند. با من و شما زندگی میکنند. در خوشیها و ناخوشیهای ما کنارمان هستند و غصه خور دوران غم ما هستند. حقش نیست که بگذاریم دنیا و هیاهوهای آن، آنها را در ذهن ما کمرنگ کند. خون بیش از 300 هزار شهید برای آبیاری و تنومند شدن درخت انقلاب، به زمین ریخته شده است. یک شهید را برای خودت بعنوان یک دوست کارگشا، اثر گذار و کار بلد و اتفاقا تصمیم ساز، انتخاب کن. با او حرف بزن. ساعتها... با وصیتنامه اش زندگی کن... به گاهِ مشکل و غم، سراغش برو، از او کمک بگیر... به ولله مشکلت را حل خواهند کرد... به ولله دستگیرت خواهند شد... در شادیت هم، آنها را سهیم کن. بر سر مزارش برو، از موفقیتهایت بگو... با او حرف بزن... او خوشحالتر از هر کسی خواهد شد، وقتی از موفقیتهایت بشنود و موج شادی را در چهره ات ببیند.... او میبیند... او میشنود... او زنده است... زنده... ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون... فاصله هامان را با شهدا کم کنیم...
چشم من بر راه است؛ تا بیایی روزی همچو نوری ز میان خورشید و بتابی به دل تاریکم ... روز و شب منتظرم؛ تا بیایی آخر چشم خود فرش کنم تو نهی پای برآن و من از شوق ببالم بر خود و به شکرانه آن جان به فدای تو کنم ... تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد. 🔰
در عالم ماده هر چقدر خودتان را در برابر حضرت اباعبداللّٰه الحسین(؏) حقیر کنید، نوکری کنید حمّالی کنید، خدمتگزاری کنید تا در عالم آخرت عزیز و بزرگ و صاحب مراتب مقرب می شوید؛ اختیار عالم مرگ در یدبیضاء حضرتش است .. •آیت اللّٰه سیدمحمّدحسن نجفی قوچانی(ره)• 🌾
و سلام بر او که می گفت: «خدایا، نمیرم در حالیکه از ما راضی نباشی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱 رفتن به جهاد نفس راهی است بزرگ از جبهه گریختن گناهی است بزرگ ما بر سر پست انقلابیم اکنون خفتن سر پست اشتباهی است بزرگ یادش گرامے وراهش پررهرو 🌹
آمد، گفت «ای آقا! آدم که با این چیزها ناراحت نمی شه. » خیلی تحویلمان گرفت. گفت «من فکر کردم شما دیگه توی عملیات ها بوده ای، می دونی. بعضی وقت ها پیش می آد، یک جایی آدم تند می شه، یک حرفی می زنه. تو دیگه چرا به دل گرفتی؟» آن قدر سر به سرمان گذاشت تا بالأخره کار خودش را کرد. گفت «اخم هات رو وا کن. » وا کردم. گفت «حلال کردی ما رو؟» رویم نمی شد به صورتش نگاه کنم. سرم را انداختم پایین، آرام گفتم «اوهوم. » به نیم ساعت نکشید که خبر آوردند شهید شده. آن قدر حسرت خوردم که چرا توی صورتش نگاه نکردم، که چرا بغلش نکردم، که چرا نبوسیدمش. _ناصرکاظمی🌷🌷
یک روز دیدم علی با محمدرضا دعوا می کند. محمدرضا، علی را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیایی به بابا می گویم در مدرسه چکار می کنی. من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خود نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم. مدتی بعد محمد را کنار کشیدم و گفتم بابا، علیرضا در مدرسه چکار می کند؟ محمد گفت: بابا نمی دانی با پول توجیبی که بهش می دهی چه می کند؟ من ترسم بیشتر شد و حسابی مضطرب شدم، خوب بابا بگو با آن پول چه می کند؟ جواب داد: دفتر و مداد می خرد و می دهد به بچه هایی که خانواده شان فقیر هستند. راوی: پدرشهید شهید علیرضا موحد دانش
💎 بخشی از وصیت‌نامه تکان‌دهنده شهید غلامعلی پیچک که گویا برای حال‌و هوای امروز ما و لزوم عدم انفعال در نوشته شده است: "بگذار بگویند حکومت دیگری بعداز حکومت علی(ع) به نام حکومت خمینی با هیچ ناحقی نساخت تا... سرنگون شد! ما از سرنگونی نمی‌ترسیم، از انحراف می‌ترسیم!" ✍️رهبر معظم انقلاب در رثای این شهید والامقام نوشتند: "درود خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صمیمی و فداکار اسلام، غلامعلی پیچک، شهیدی که در دشوارترین روزها مخلصانه‌ترین اقدام‌ها را برای پیروزی در نبرد تحمیلی انجام داد، یادش به خیر و روحش شاد"🌹 🇮🇷 چو ایران نباشد تن من مباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ همیشہ‌ماندن دلیل‌برعاشق‌بـودن‌نیست! خیلۍ‌هامی‌روند تاثابت‌کنندکہ‌عاشقند‌.... ‌‌🕊 🌷
قرن­هاست زمین انتظار مردانی اینچنین را می­کشد تا بیایندوکربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه­ساز ظهور باشند…آن مردان آمدندورفتند، فقط من وتو ماندیم واز جریان چیزی نفهمیدیم… ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
💚 ‌می‌دانم که می آیی … مدتی است که دیگر تقـویم را ورق نمی‌زنم حال عجیبی دارم…!! همه چیز از نبودنت حکایت می‌کند!! به جز دلـــــم که مانند دانه ای در دل خاک… در انتظار آمدن بهار است می‌دانم که می‌آیی خیلی زود ... 🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج
ای دلارامـــی که جــانِ ما تویــــی بـــی تو ما را یک نفس آرام نیست... 🌷
هدایت شده از  [ ♡قـنـوت♡ ]
... .••• فرشته ای که روی شونه سمت راستم بود امروز بهم گفت:؛ داداش حداقل یه صلوات بفرست ببینم خودکارم کار میکنه یا نه 😂😐
🌸🔰سبک زندگی مهدوی 🔰🌸 ❤️ ازدواج به سبک شهدا ❤️ 💰 یک سکه به نیت امام(ره) 💵وقتی آمدند برای تعیین مهریه، اول از رسم و رسوم ما پرسید واین که دوست دارم مهریه ام چه قدر باشد. گفتم: خیلی دوست دارم برم مکه، یک سکه هم به نیت امام خمینی بگذاریم. خندید وگفت: من هم چهارده تا سکه به نیت چهارده معصوم می گذارم.😊 🎤راوی: همسر شهید ناصر کاظمی 🏡 تنها اتاق ✈️پسر دایی ام خلبان ارتش بود، من هم دانش سرا درس می خواندم. همین که عقد کردیم، کلی اصرار کرد که باید مستقل زندگی کنیم؛ 🔰 اما پدر و مادرم می گفتند:«تو هم مثل پسر خودمونی، پروانه هم درس داره؛ زوده حالا بره زیر بار مسئولیت و خانه داری. این جوری، همه شما راحتید هم ما خیالمون راحت تره.»😊 🥀سخت بود، ولی این قدر اصرار کردند تا بالاخره قبول کرد. بعد هم، اتاق خودم را که طبقه بالای ساختمان بود مرتب کردیم و یک سال اول زندگی راتوی همان اتاق سر کردیم.😍 🎤راوی: همسر شهید علیرضا یاسی 🎁 هدیه امام خمینی 🛣سفره عقدمان با همه سفره ها فرق داشت!به جای آینه شمعدان،تفسیر المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم! 🌹برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. 🍯برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بارش کنیم!می گفت: ((حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چگونه شب عروسیم چنین غذای گران قیمتی بدهم؟!)).🤔 🍚برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم.وقتی برنج ها را می دادیم.فتح الله می گفت: این هدیه امام خمینی(ره) است.😍 🎤راوی: همسرشهید فتح الله ژیان پناه 🌈 از تبار یوسف 🌸هم خوش تیپ و زیبا بود، هم درس خوان؛ اینجور افراد هم توی کلاس، زودتر شناخته می شوند. 🍁نفهمیدن درس،کمک برای نوشتن مقاله یا پایان نامه و یا گرفتن جزوه های درسی،بهانه هایی بود که دخترها👩 برای هم کلام شدن با او انتخاب می کردند.پاپیچش می شدند،ولی محلشان نمی گذاشت؛سرش به کار خودش بود.😊 💍وقتی هم علنی به او پیشنهاد ازدواج می دادند،می گفت:(( دختری که راه بیفته دنبال شوهر برای خودش بگرده که به درد زندگی نمی خوره! نمی شه باهاش زندگی کرد.))🍁 🎤راوی: همسر شهید محمدعلی رهنمون 💚 تقرب به خدا 🤔دو دل شده بودم؛ از طرفی پیشنهاد ازدواج نصرالله ذهنم را آرام نمی گذاشت و از طرفی، عدم آشنایی کافی با او،پاسخ دادن را برایم سخت کرده بود! 🎓 تا اینکه یکی از استادانم درباره اش با من صحبت کرد و همان صحبتها،آرامش را به قلبم هدیه کرد. 🌹استادم گفت: (( آقای شیخ بهایی از نظر ایمان خیلی قوی است و به خدا نزدیک.به نماز شب و مستحبات هم توجه خاصی دارد؛اگر می خواهی به خدا تقرب پیدا کنی،درخواستش را بی جواب نگذار.))😊 😍با این حرفها دیگر مشکلی برای پاسخ دادن نداشتم. 🎤راوی: همسر شهید نصرالله شیخ بهایی 🙏 اهل نماز و روزه 🎀خواستگارها آمده و نیامده،پرس و جو می کردم که اهل نماز و روزه هستند یا نه؛باقی مسائل برایم مهم نبود. 🌹حمید هم مثل بقیه؛اصلا برایم مهم نبود که خانه دارد یا نه؛وضغ زندگیش چطور است؛اینها معیار اصلیم نبود. 🍀شکر خدا حمید از نظر دین و ایمان کم نداشت و این خصوصیتش مرا به ازدواج با او دلگرم می کرد. 🌷حمید هم به گفته خودش حجاب و عفت من را دیده بود و به اعتقادم درباره امام و ولایت فقیه و انقلاب اطمینان پیدا کرده بود،در تصمیمش برای ازدواج مصمم تر شده بود.😍 🎤راوی: همسر شهید حمید ایرانمنش 💛 برای تکمیل ایمان 🌷به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ازدواج بگوید؛اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد!😊 😳گفتیم:زود است،بگذار جنگ تمام شود،خودمان آستین بالا می زنیم. 🌷گفت: (( نه،پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود،من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم،باید!)). 🍀همین ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم! 😊گفتیم:حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟گفت: (( عفیف باشد و با حجاب.)) 🎤راوی: همسر شهید حسین زارع کاریزی ⛔️ حرام است، حرام 📛نگذاشت تالار بگیریم. ما هم تمام مراسمات را توی خانه گرفتیم. خانم ها دور تا دور نشسته بودند و طبق رسم، داماد باید می آمد کنار عروس می نشست تا هدایای خانواده ها تقدیمشان شود. 🌹گفتم: «مادرجان! پاتختی است، همه منتظرند؛ چرا نمیای؟ اگر نیای فکر می کنند عیب و ایرادی داری! 🌷 گفت: نه، هر فکری می خوان بکنن؛ از نظر اسلام درست نیست جایی برم که این همه خانم نشستند. کنترل نگاه ها در این شرایط سخته مادر، سخت! 🎤راوی: مادر شهید حسن آقاسی زاده شعرباف 🌴جهت تعجیل در فرج حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی روح امام و شهدا۱۴ صلوات 🙏اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک بحق محمد و ال محمدوعجل فرجهم واهلک اعدایهم اجمعین 🍀 🌷🍀🌷🍀🌷
اواخر مجروحیت ابراهیم بود. زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟! گفتم: نه، همینطور جلوی خانه افتاده. بعد هم آمد و ماشین را گرفت و گفت: تا عصر برمی گردم. عصر بود که ماشین را آورد. پرسیدم: کجا می خواستی بری؟! گفت: هیچی، مسافرکشی کردم! با خنده گفتم: شوخی می کنی؟! گفت: نه، حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم، چند جا کار داریم. خواستم بروم داخل خانه. گفت: اگر چیزی در خانه دارید که استفاده نمی کنی مثل برنج و روغن با خودت بیاور. رفتم مقداری برنج و روغن آوردم. بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه و ابراهیم مقداری گوشت و مرغ و ... خرید و آمد و سوار شد. از پول خردهائی که به فروشنده می داد فهمیدم همان پول های مسافرکشی است. بعد با هم رفتیم جنوب شهر، به خانه ی چند نفر سر زدیم. من آن ها را نمی شناختم. ابراهیم در می زد، وسائل را تحویل می داد و می گفت: ما از جبهه آمده ایم، این ها سهمیه شماست! ابراهیم طوری حرف می زد که طرف مقابل اصلا احساس شرمندگی نکند. اصلا هم خودش را مطرح نمی کرد. بعدها فهمیدم خانه هایی که رفتیم، منزل چند نفر از بچه های رزمنده بود. مرد خانواده آن ها در جبهه حضور داشت. برای همین ابراهیم به آن ها رسیدگی می کرد. کارهای او مرا به یاد سخن امام صادق (ع) انداخت که می فرماید: سعی کردن در برآوردن حاجت مسلمان بهتر از هفتاد بار طواف دور خانه خداست و باعث در امان بودن در قیامت می شود. این حدیث نورانی چراغ راه زندگی ابراهیم بود. او تمام تلاش خود را در جهت حل مشکلات مردم به کار می بست. ، علمدار ڪانال ڪمیل _ ابراهیم هادی🌷🌷
قابل توجه آقایون پوست کلفت که حقوق چند ده میلیونی میگیرند واما.... ***** ⚜ یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت : مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده !! ⚜یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند. ⚜یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! ⚜یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه !! ⚜یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🔱آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم !! برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!) داوطلب زیاد بود. قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبارو !! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه ... همه تودلشون گفتند : عجب پیرمرد سنگدلی !! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون ... جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار تو دل همه غوغائی شد ...!! بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان ... همه رفتند الا همون پیرمرد ... گفتند چرا نمیای ؟؟ گفت : نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش آخه مادرش منتظره ... درود بر شهامت و غیرت آنان !! نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پاتون رو روی خون کدام شهید گذاشتید ؟؟!! آنقدر انتشار بدین بزار بفهمند چه کسانی رفتند تا امروز در آسایش، زندگی کنیم ....!!!
روایت طنز جبهه ها 😂 آقا مهدی فرمانده گروهانمان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که میرفتیم توجیه همان کرد. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای صوت کشان🍀🍀 و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان به هم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد ومثل هندوانه کوبید زمین. نعره زدم"یا مهدی" یکهو دیدم صدای خفه ای از زیرم می گوید:✨ "خانه خراب بلند شو تو که مهدی رو کشتی" ازجاجستم خاکها را کنار زدم .آقا مهدی داشت زیر آوار می خندید خودم هم خنده ام گرفت😂😂😂