eitaa logo
شـهــود♡
37 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج حسین خرازی به شناسایی رفته بود بعد شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد نقطه ای را نشان داد و گفت: اگر من شهید شدم اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم به صاحبش بگویید راضی باشد..
💠 شهید ناصرکاظمی، 🌸یک وزیر خوب باید مثل ناصرکاظمی باشد🌸 ✔️ ذکر خاطره 🔸 سال 59 ، شهید رجایی نخست وزیر وقت، به اتفاق شهید حداد عادل(برادر غلامعلی حدادعادل)، استاندار وقت کرمانشاه، به منظور بررسی مسائل منطقه و بدون اطلاع قبلی، به پاوه می روند. 🔺 سراغ فرماندار را می گیرند. به ایشان می‌گویند، فرماندار درگیر عملیات است و هنوز باز نگشته. ✳️ شهید رجایی چاره‌ای نمی‌بیند جز آن که انتظار بکشد تا فرماندار از منطقه عملیاتی باز گردد! 🌀 با بی‌سیم اطلاع می‌دهند و فرماندار پس از انجام عملیات، سریع خود را به پاوه می‌رساند. 🔴 فرماندار، هنگامی که به حضور نخست‌وزیر می‌رسد، شلوار كردي و بلوز ورزشي بر تن دارد و كلاهی كاموایی بر سر. 🔹 حاضران با دیدن لب‌های خشکیده او که دو روز تمام در دل کوه‌ها، هدایت رزمندگان را به عهده داشته، اشک از دیدگانشان جاری می‌شود. 🔻 گريه به خاطر سادگي و خلوص فرماندار و مسئول شهر!! ❇️ شهید رجایی کاظمی را به گرمی در آغوش می‌گیرد و ضمن تمجید از او می‌گوید: 💎 "مسئولین ما باید همیشه چون این فرماندار، در خط مقدم حضور داشته باشند." ✍ قادر
هدایت شده از محبین
یه سری گناه ها کاری میکنه با آدم که نه دیگه خدایی تو دلت میمونه و نه انگیزه و رَمقی برای ادامه دادن زندگیت؛ موضوع امشب محفل ما باشه؛؟ خودارضایی! میدونم خسته شدی و به هر دَری میزنی که خودتُ نجات بدی از این لجن زار گناه پس امشب ساعت ۲۳:۳۰ دقیقه با وضو کانال باش تا با راه و روش های خلاصی از این گناه اشنا بشی! مطمئنم آخر این محفل شما دیگه این کارو انجام نخواهید داد! هر کسی این پیامُ نشر بده در ثواب محفل امشب شریکِ🌱✨ @ir_mohebin
با او حرف بزن... شهدا زنده هستند. یعنی در این دنیای مادی ما اثرگذارند. نقش آفرینی میکنند. با من و شما زندگی میکنند. در خوشیها و ناخوشیهای ما کنارمان هستند و غصه خور دوران غم ما هستند. حقش نیست که بگذاریم دنیا و هیاهوهای آن، آنها را در ذهن ما کمرنگ کند. خون بیش از 300 هزار شهید برای آبیاری و تنومند شدن درخت انقلاب، به زمین ریخته شده است. یک شهید را برای خودت بعنوان یک دوست کارگشا، اثر گذار و کار بلد و اتفاقا تصمیم ساز، انتخاب کن. با او حرف بزن. ساعتها... با وصیتنامه اش زندگی کن... به گاهِ مشکل و غم، سراغش برو، از او کمک بگیر... به ولله مشکلت را حل خواهند کرد... به ولله دستگیرت خواهند شد... در شادیت هم، آنها را سهیم کن. بر سر مزارش برو، از موفقیتهایت بگو... با او حرف بزن... او خوشحالتر از هر کسی خواهد شد، وقتی از موفقیتهایت بشنود و موج شادی را در چهره ات ببیند.... او میبیند... او میشنود... او زنده است... زنده... ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون... فاصله هامان را با شهدا کم کنیم...
چشم من بر راه است؛ تا بیایی روزی همچو نوری ز میان خورشید و بتابی به دل تاریکم ... روز و شب منتظرم؛ تا بیایی آخر چشم خود فرش کنم تو نهی پای برآن و من از شوق ببالم بر خود و به شکرانه آن جان به فدای تو کنم ... تعجیل در ظهور صلوات اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد. 🔰
در عالم ماده هر چقدر خودتان را در برابر حضرت اباعبداللّٰه الحسین(؏) حقیر کنید، نوکری کنید حمّالی کنید، خدمتگزاری کنید تا در عالم آخرت عزیز و بزرگ و صاحب مراتب مقرب می شوید؛ اختیار عالم مرگ در یدبیضاء حضرتش است .. •آیت اللّٰه سیدمحمّدحسن نجفی قوچانی(ره)• 🌾
و سلام بر او که می گفت: «خدایا، نمیرم در حالیکه از ما راضی نباشی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱 رفتن به جهاد نفس راهی است بزرگ از جبهه گریختن گناهی است بزرگ ما بر سر پست انقلابیم اکنون خفتن سر پست اشتباهی است بزرگ یادش گرامے وراهش پررهرو 🌹
آمد، گفت «ای آقا! آدم که با این چیزها ناراحت نمی شه. » خیلی تحویلمان گرفت. گفت «من فکر کردم شما دیگه توی عملیات ها بوده ای، می دونی. بعضی وقت ها پیش می آد، یک جایی آدم تند می شه، یک حرفی می زنه. تو دیگه چرا به دل گرفتی؟» آن قدر سر به سرمان گذاشت تا بالأخره کار خودش را کرد. گفت «اخم هات رو وا کن. » وا کردم. گفت «حلال کردی ما رو؟» رویم نمی شد به صورتش نگاه کنم. سرم را انداختم پایین، آرام گفتم «اوهوم. » به نیم ساعت نکشید که خبر آوردند شهید شده. آن قدر حسرت خوردم که چرا توی صورتش نگاه نکردم، که چرا بغلش نکردم، که چرا نبوسیدمش. _ناصرکاظمی🌷🌷
یک روز دیدم علی با محمدرضا دعوا می کند. محمدرضا، علی را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیایی به بابا می گویم در مدرسه چکار می کنی. من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خود نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم. مدتی بعد محمد را کنار کشیدم و گفتم بابا، علیرضا در مدرسه چکار می کند؟ محمد گفت: بابا نمی دانی با پول توجیبی که بهش می دهی چه می کند؟ من ترسم بیشتر شد و حسابی مضطرب شدم، خوب بابا بگو با آن پول چه می کند؟ جواب داد: دفتر و مداد می خرد و می دهد به بچه هایی که خانواده شان فقیر هستند. راوی: پدرشهید شهید علیرضا موحد دانش
💎 بخشی از وصیت‌نامه تکان‌دهنده شهید غلامعلی پیچک که گویا برای حال‌و هوای امروز ما و لزوم عدم انفعال در نوشته شده است: "بگذار بگویند حکومت دیگری بعداز حکومت علی(ع) به نام حکومت خمینی با هیچ ناحقی نساخت تا... سرنگون شد! ما از سرنگونی نمی‌ترسیم، از انحراف می‌ترسیم!" ✍️رهبر معظم انقلاب در رثای این شهید والامقام نوشتند: "درود خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صمیمی و فداکار اسلام، غلامعلی پیچک، شهیدی که در دشوارترین روزها مخلصانه‌ترین اقدام‌ها را برای پیروزی در نبرد تحمیلی انجام داد، یادش به خیر و روحش شاد"🌹 🇮🇷 چو ایران نباشد تن من مباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ همیشہ‌ماندن دلیل‌برعاشق‌بـودن‌نیست! خیلۍ‌هامی‌روند تاثابت‌کنندکہ‌عاشقند‌.... ‌‌🕊 🌷
قرن­هاست زمین انتظار مردانی اینچنین را می­کشد تا بیایندوکربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه­ساز ظهور باشند…آن مردان آمدندورفتند، فقط من وتو ماندیم واز جریان چیزی نفهمیدیم… ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
💚 ‌می‌دانم که می آیی … مدتی است که دیگر تقـویم را ورق نمی‌زنم حال عجیبی دارم…!! همه چیز از نبودنت حکایت می‌کند!! به جز دلـــــم که مانند دانه ای در دل خاک… در انتظار آمدن بهار است می‌دانم که می‌آیی خیلی زود ... 🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج
ای دلارامـــی که جــانِ ما تویــــی بـــی تو ما را یک نفس آرام نیست... 🌷
هدایت شده از  [ ♡قـنـوت♡ ]
... .••• فرشته ای که روی شونه سمت راستم بود امروز بهم گفت:؛ داداش حداقل یه صلوات بفرست ببینم خودکارم کار میکنه یا نه 😂😐
🌸🔰سبک زندگی مهدوی 🔰🌸 ❤️ ازدواج به سبک شهدا ❤️ 💰 یک سکه به نیت امام(ره) 💵وقتی آمدند برای تعیین مهریه، اول از رسم و رسوم ما پرسید واین که دوست دارم مهریه ام چه قدر باشد. گفتم: خیلی دوست دارم برم مکه، یک سکه هم به نیت امام خمینی بگذاریم. خندید وگفت: من هم چهارده تا سکه به نیت چهارده معصوم می گذارم.😊 🎤راوی: همسر شهید ناصر کاظمی 🏡 تنها اتاق ✈️پسر دایی ام خلبان ارتش بود، من هم دانش سرا درس می خواندم. همین که عقد کردیم، کلی اصرار کرد که باید مستقل زندگی کنیم؛ 🔰 اما پدر و مادرم می گفتند:«تو هم مثل پسر خودمونی، پروانه هم درس داره؛ زوده حالا بره زیر بار مسئولیت و خانه داری. این جوری، همه شما راحتید هم ما خیالمون راحت تره.»😊 🥀سخت بود، ولی این قدر اصرار کردند تا بالاخره قبول کرد. بعد هم، اتاق خودم را که طبقه بالای ساختمان بود مرتب کردیم و یک سال اول زندگی راتوی همان اتاق سر کردیم.😍 🎤راوی: همسر شهید علیرضا یاسی 🎁 هدیه امام خمینی 🛣سفره عقدمان با همه سفره ها فرق داشت!به جای آینه شمعدان،تفسیر المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم! 🌹برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. 🍯برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بارش کنیم!می گفت: ((حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چگونه شب عروسیم چنین غذای گران قیمتی بدهم؟!)).🤔 🍚برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم.وقتی برنج ها را می دادیم.فتح الله می گفت: این هدیه امام خمینی(ره) است.😍 🎤راوی: همسرشهید فتح الله ژیان پناه 🌈 از تبار یوسف 🌸هم خوش تیپ و زیبا بود، هم درس خوان؛ اینجور افراد هم توی کلاس، زودتر شناخته می شوند. 🍁نفهمیدن درس،کمک برای نوشتن مقاله یا پایان نامه و یا گرفتن جزوه های درسی،بهانه هایی بود که دخترها👩 برای هم کلام شدن با او انتخاب می کردند.پاپیچش می شدند،ولی محلشان نمی گذاشت؛سرش به کار خودش بود.😊 💍وقتی هم علنی به او پیشنهاد ازدواج می دادند،می گفت:(( دختری که راه بیفته دنبال شوهر برای خودش بگرده که به درد زندگی نمی خوره! نمی شه باهاش زندگی کرد.))🍁 🎤راوی: همسر شهید محمدعلی رهنمون 💚 تقرب به خدا 🤔دو دل شده بودم؛ از طرفی پیشنهاد ازدواج نصرالله ذهنم را آرام نمی گذاشت و از طرفی، عدم آشنایی کافی با او،پاسخ دادن را برایم سخت کرده بود! 🎓 تا اینکه یکی از استادانم درباره اش با من صحبت کرد و همان صحبتها،آرامش را به قلبم هدیه کرد. 🌹استادم گفت: (( آقای شیخ بهایی از نظر ایمان خیلی قوی است و به خدا نزدیک.به نماز شب و مستحبات هم توجه خاصی دارد؛اگر می خواهی به خدا تقرب پیدا کنی،درخواستش را بی جواب نگذار.))😊 😍با این حرفها دیگر مشکلی برای پاسخ دادن نداشتم. 🎤راوی: همسر شهید نصرالله شیخ بهایی 🙏 اهل نماز و روزه 🎀خواستگارها آمده و نیامده،پرس و جو می کردم که اهل نماز و روزه هستند یا نه؛باقی مسائل برایم مهم نبود. 🌹حمید هم مثل بقیه؛اصلا برایم مهم نبود که خانه دارد یا نه؛وضغ زندگیش چطور است؛اینها معیار اصلیم نبود. 🍀شکر خدا حمید از نظر دین و ایمان کم نداشت و این خصوصیتش مرا به ازدواج با او دلگرم می کرد. 🌷حمید هم به گفته خودش حجاب و عفت من را دیده بود و به اعتقادم درباره امام و ولایت فقیه و انقلاب اطمینان پیدا کرده بود،در تصمیمش برای ازدواج مصمم تر شده بود.😍 🎤راوی: همسر شهید حمید ایرانمنش 💛 برای تکمیل ایمان 🌷به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ازدواج بگوید؛اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد!😊 😳گفتیم:زود است،بگذار جنگ تمام شود،خودمان آستین بالا می زنیم. 🌷گفت: (( نه،پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود،من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم،باید!)). 🍀همین ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم! 😊گفتیم:حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟گفت: (( عفیف باشد و با حجاب.)) 🎤راوی: همسر شهید حسین زارع کاریزی ⛔️ حرام است، حرام 📛نگذاشت تالار بگیریم. ما هم تمام مراسمات را توی خانه گرفتیم. خانم ها دور تا دور نشسته بودند و طبق رسم، داماد باید می آمد کنار عروس می نشست تا هدایای خانواده ها تقدیمشان شود. 🌹گفتم: «مادرجان! پاتختی است، همه منتظرند؛ چرا نمیای؟ اگر نیای فکر می کنند عیب و ایرادی داری! 🌷 گفت: نه، هر فکری می خوان بکنن؛ از نظر اسلام درست نیست جایی برم که این همه خانم نشستند. کنترل نگاه ها در این شرایط سخته مادر، سخت! 🎤راوی: مادر شهید حسن آقاسی زاده شعرباف 🌴جهت تعجیل در فرج حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی روح امام و شهدا۱۴ صلوات 🙏اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک بحق محمد و ال محمدوعجل فرجهم واهلک اعدایهم اجمعین 🍀 🌷🍀🌷🍀🌷
اواخر مجروحیت ابراهیم بود. زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟! گفتم: نه، همینطور جلوی خانه افتاده. بعد هم آمد و ماشین را گرفت و گفت: تا عصر برمی گردم. عصر بود که ماشین را آورد. پرسیدم: کجا می خواستی بری؟! گفت: هیچی، مسافرکشی کردم! با خنده گفتم: شوخی می کنی؟! گفت: نه، حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم، چند جا کار داریم. خواستم بروم داخل خانه. گفت: اگر چیزی در خانه دارید که استفاده نمی کنی مثل برنج و روغن با خودت بیاور. رفتم مقداری برنج و روغن آوردم. بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه و ابراهیم مقداری گوشت و مرغ و ... خرید و آمد و سوار شد. از پول خردهائی که به فروشنده می داد فهمیدم همان پول های مسافرکشی است. بعد با هم رفتیم جنوب شهر، به خانه ی چند نفر سر زدیم. من آن ها را نمی شناختم. ابراهیم در می زد، وسائل را تحویل می داد و می گفت: ما از جبهه آمده ایم، این ها سهمیه شماست! ابراهیم طوری حرف می زد که طرف مقابل اصلا احساس شرمندگی نکند. اصلا هم خودش را مطرح نمی کرد. بعدها فهمیدم خانه هایی که رفتیم، منزل چند نفر از بچه های رزمنده بود. مرد خانواده آن ها در جبهه حضور داشت. برای همین ابراهیم به آن ها رسیدگی می کرد. کارهای او مرا به یاد سخن امام صادق (ع) انداخت که می فرماید: سعی کردن در برآوردن حاجت مسلمان بهتر از هفتاد بار طواف دور خانه خداست و باعث در امان بودن در قیامت می شود. این حدیث نورانی چراغ راه زندگی ابراهیم بود. او تمام تلاش خود را در جهت حل مشکلات مردم به کار می بست. ، علمدار ڪانال ڪمیل _ ابراهیم هادی🌷🌷
قابل توجه آقایون پوست کلفت که حقوق چند ده میلیونی میگیرند واما.... ***** ⚜ یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت : مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده !! ⚜یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند. ⚜یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! ⚜یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه !! ⚜یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🔱آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم !! برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!) داوطلب زیاد بود. قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبارو !! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه ... همه تودلشون گفتند : عجب پیرمرد سنگدلی !! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون ... جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار تو دل همه غوغائی شد ...!! بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان ... همه رفتند الا همون پیرمرد ... گفتند چرا نمیای ؟؟ گفت : نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش آخه مادرش منتظره ... درود بر شهامت و غیرت آنان !! نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پاتون رو روی خون کدام شهید گذاشتید ؟؟!! آنقدر انتشار بدین بزار بفهمند چه کسانی رفتند تا امروز در آسایش، زندگی کنیم ....!!!
روایت طنز جبهه ها 😂 آقا مهدی فرمانده گروهانمان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که میرفتیم توجیه همان کرد. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای صوت کشان🍀🍀 و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز. زمین و زمان به هم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد ومثل هندوانه کوبید زمین. نعره زدم"یا مهدی" یکهو دیدم صدای خفه ای از زیرم می گوید:✨ "خانه خراب بلند شو تو که مهدی رو کشتی" ازجاجستم خاکها را کنار زدم .آقا مهدی داشت زیر آوار می خندید خودم هم خنده ام گرفت😂😂😂
💚 عشق،هر روز بہ تڪرار تو برمےخیزد اشڪ هر صبح بہ دیدار تو برمےخیزد اے مسافر بہ گلاب نگهم خواهم شسٺ گرد و خاڪے ڪہ ز رخسار تو برمےخیزد 🌤اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
‍ 🍂 ⭕️ خــاطــرات بــنــد انگشتی 🔅 مجروح می گفت در یكی از عملیات ها برادری مجروح می شود و به حالت اغما می افتد. آمبولانسی 🚑 كه شهدای منطقه را جمع می كرده و به معراج می برده از راه می رسد و او را قاطی بقیه می اندازد بالا و گاز ماشین را می گیرد و دِ برو. راننده در آن جنگ و گریز تلاش می كرده كه خودش را از تیررس دشمن دور كند و از طرفی مرتب ویراژ می داده تا توی چاله چوله های ناشی از انفجار نیفتد، كه این بنده خدا در اثر جابه جایی و فشار به هوش می آید ویك دفعه خودش را میان جمع شهدا می بیند. اول تصور می كند كه ماشین دارد مجروحین را به پست امداد می برد، اما خوب كه دقت می كند می بیند نه، انگار همه شهید شده اند و تنها اوست كه سالم است.  دستپاچه می شود و و هراسان 😱 با صدای بلند بنا می كند داد و فریاد كردن كه: برادر! برادر!  منو كجا می بری، من شهید نیستم، نگه دار می خواهم پیاده بشوم، منو اشتباهی سوار كردید، نگه دار من طوریم نیست...  راننده كه گویی فرصتی پیدا کرده بود برای شوخی یا شایدم جدی، با همان لحن داش مشتی اش می گوید: 🤠 تو هنوز بدنت گرمه، حالیت نیست. دراز بكش، بذار به كارمون برسیم. او هم دوباره شروع می كند كه : به پیر و پیغمبر من چیزیم نیست، خودت نگاه كن ببین. و راننده می گوید: بعداً معلوم می شود. خودش وقتی برگشته بود می گفت: این عبارات را گریه می كردم و می گفتم. اصلا حواسم نبود كه بابا! 🤔 حالا نهایتاً تا یك جایی ما را می برد، بر می گردیم دیگر. ما را كه نمی خواهد زنده به گور كند. اما او هم راننده با حالی بود چون این حرف ها را آنقدر جدی می گفت كه باورم شده بود شهید شده ام.😂 کانال حماسه جنوب، خاطرات 🍂
🌸خاطرات ناب آسمانیها🌸 🍀 ‍ ‍ همہ ے رزمندگان با شور و سر و صدا دنبالش مے دویدند و روے دست بلندش مے کردند و شعار " فرمانده آزاده" سر مے دادند. ✋ 🌷آقا مهدے بہ سختے توانست خودش را از چنگ بچہ ها نجات دهد ، اندکے بعد ، با چشمانے اشک آلود در گوشہ اے نشستہ بود و با تشر به نفس خود مے گفت : 😭 ⚠️« مهدے ...! خیال نکنے آدم مهمے شده اے که اینہا اینقدر بہ تو اهمیت مے دهند ، ⛔️تو هیچے نیستے ، تو خاک کف پاے بسیجیان هستے .....» 😊 🥀همینطور مے گفت و آرام آرام مے گریست ... 🌹شهید مهدی زین‌الدین 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
هدایت شده از  [ ♡قـنـوت♡ ]
1_3969957091.mp3
20M
_ ♡🌱 شدم خرابِ زیارت .. یکی مرا ببرد .. کسی به کرببلای حسین(ع) عازم نیست ..؟! ♡🌱 @Ghonott
🌹 آزاده مقاوم،سیدِ آزادگان نماینده ولی فقیه در امور آزادگان حجت الاسلام و المسلمین گرامی باد 🖤🖤 در سال ١٣١٨ در قم متولد شد. در سال ١٣٣٧ برای تحصیلات علوم حوزوی به مشهد عزیمت کرد. با شروع جنگ تحمیلی، با لباس رزم در جبهه حاضر شد و در کنار شهید دکتر چمران به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت. شخصاً به مأموریت‌ها و عملیات رزمی شناسایی می‌رفت و در یکی از همین مأموریت‌ها، به اسارت در آمد. در دوران اسارت با تمسک به سیره ائمه (ع) مکر و حیله دشمن را بی‌تأثیر کرد و شمع محفل اسیران ایرانی شد. او به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی «همچون خورشیدی بر دل‌های اسیران مظلوم می‌تابید و چون ستاره درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان می‌داد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان می‌بارید» پس از آزادی، همراهی با آزادگان و رفع مشکلات را، وظیفه خود می‌دانست و در این راستا هیچ سختی و مشکلی مانع او نشد. سرانجام در تاریخ ۷۹/۳/۱۲ در حالی که به همراه پدر بزرگوارش آیت‌الله حاج سیدعباس ابوترابی عازم مشهد و زیارت حضرت ثامن‌الحجج (ع) بودند به لقاء‌الله پیوست. ♡✓