eitaa logo
شـهــود♡
37 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پای خالکوبی یکی از شهدای حادثه کرمان حرّ ریاحی با تو شد حرّ حسینی در محضر تو می توان مس را طلا کرد قربان آن آقا ! که هر چه توبه کردم بی معطلی بر روی من آغوش وا کرد ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🌹شهید علیرضا یاسینی🌹 💠جانباز بود ولی کسی نمی دانست💠 شهید یاسینی با این که چند بار به دلایل مختلف از هواپیما اجکت (خارج شدن اضطراری از هواپیما) داشت و از ناحیه کمر جانباز 55 درصد بود، ولی هیچ گاه درد کمر و مسئولیت های فراوانی که داشت مانع از پروازهای جنگی او نمی شد. به قدری متواضع بود که حتی برادرش خبر نداشت که او جانباز می باشد.🌹🍀🌹 شهید یاسینی عاشق پرواز بود. او با انواع مختلف هواپیما از جمله اف 4 – اف 5 – میگ 29 – سوخو 24 و پی 3 اف پرواز کرد که از این حیث، از خود یک رکورد بجای گذاشت ولی هواپیمای محبوب شهید یاسینی، اف 4 (فانتوم ) بود.✈️✈️🛬 یاسینی تا زمان شهادت با این که به عنوان یکی از فرماندهان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی بود و تمام فعالیت های ستادی را انجام می داد در کنار آن به عنوان یکی از استادان خلبان مشغول آموزش دانشجویان خلبانی بود.✈️🚄🛩 خاطرات_ناب_شهدا🌹
راز دست به سینه جان دادن و تبسم طلبه شهید محمد زمان ولی پور از زبان خودش دوست صمیمی و داماد شهید محمد زمان ولی پور تعریف می کند: فرمانده سپاه بابل به من خبر داد که برادر خانم شما شهید شدند و این در حالی بود که بیست روز از ازدواج ما می گذشت. به بیمارستان شهید یحیی نژاد رفتم، رئیس بیمارستان مانع شد. گفت: شما تحمل نداری. ….وقتی تابوت را باز کردم، دیدم که شهید دست بر سینه دارد و با حالت تبسم، لبخند می زند. تعجب کردم که دست بر سینه، چرا لبخند می زند؟ شب شهید بزرگوار را در خواب دیدم که گفت: «می دانی چرا لبخند زدم؟ بخاطر آنکه حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را دیدم و گفتم: السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (علیه السلام)، ایشان را در بغل گرفتم و لبخند زدم.» ( منبع: کتاب اسوه های تبلیغ، سیره های اخلاقی شهدای روحانی مازندران) . ● طلبه شهید
🌹 امام صادق علیه السلام: کسی که سفر کند و یا ازدواج نماید در حالیکه قمر در عقرب باشد، خوشی و خوبی نمی بیند. (کافی ج۸ ص۲۷۵) ⏱ قمر در عقرب بنابر احتیاط، از شب شنبه شروع شده و شب چهارشنبه ساعت ۰۰:۵۰ تمام می‌شود. 🔸 بهتر است از ازدواج، معاملات مهم، شروع کارهای مهم و سرنوشت ساز، سفر، عمل جراحی، حجامت و فصد در این ایام اجتناب کرد. اگر به دلیل ضرورتی که دارد، نمیتوان اجتناب کرد، حتما قبل از آن صدقه ای داده شود. بهتر است به صورت کلی برای دفع بلایا، آسیبها و عوارض قمر در عقرب با همین نیت نیز صدقه ای داده شود.
🌹🕊🌹🕊🌹 🌷 بارها می دیدیم با بچه هایی که دنبال مسائل دینی نبودن می شد ؛ و آنها را پس از به ورزش ، جذب به مسجد و می کرد .🌺 🌷 یکی از آنها خیلی از همه بود .همیشه خوردن و کارهای را می گفت 🌺 🌹🕊🌹🕊🌹 🌷 به آقا گفتم : آقا ابراهیم اینا کیند دنبال خودت ؟! با پرسید : چطور ، چی شده ؟! گفتم : دیشب این پسر دنبال شما اومد ؛ حاج آقا داشت از امام حسین و یزید می گفت : این با عصبانیت نگاه می کرد .🌺 وقتی برقها خاموش شد ، به جای اینکه اشک بریزه ، مرتب ناجور به می داد . 🌹🕊🌹🕊🌹 🌷 ابراهیم که داشت با تعجب می کرد ؛ یکدفعه زد زیر گفت: عیبی نداره این پسر تا حالا نرفته ، باش وقتی با امام حسین بشه می کنه🌺 🌷 گفت : ما اگه این بچه ها را کنیم کردیم.🌺 🌷 دوستی با این پسر به جایی رسید که همه ی کارهای را کنار گذاشت.و یکی از بچه های ورزشگار شد .🌺 🌷 در یکی از روزهای عید همان سال پسر را . در حال پخش یک جعبه شیرینی بود ؛ بعد گفت : من مدیون همه ی شما هستم🌺 🌷 من آقا هستم . من از خیلی ممنونم . من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و..🌺
‍ 🌸 یادی از شهدا 🌸 🔹🔷🔹خداوند به وعده‌اش عمل کرد🔹🔷🔹 🌷🌷🌷من و آقا حجت فقط 14 سال اختلاف سنی داشتیم.👥 جدا از رابطه مادر و فرزندی با هم دوست بودیم.👩‍👦 منو در جریان همه کارهاش می گذاشت.👦 آقا حجت هر جا می‌رفت من همراهش بودم. یه بار رفته بودیم گلزار شهدا، تو ماشین گفت🚘: مامان یکی بهم گفت آقای رحیمی تو شهید میشی.👤 مامان برام دعا کن شهید شم گفتم ان شاءلله شهید میشی.😇 آقا حجت نشست کنار مزار شهید، داشت فاتحه می‌فرستاد. من یه گوشه ایستاده بودم🙍 برگشت نگاهم کرد فقط زل زد و لبخند زد.😊 حالا میفهمم اون روز داشت به چی فکر می‌کرد این خاطره‌اش همیشه تو ذهنمه.😒 یک بار شب جمعه در دعای كميل خيلی بی‌تابی كردم،😭 به خوابم آمد. در اتاقش بودم، خنديد☺️ و گفت: «مادر چرا ناراحتيد. 😔خداوند به وعده‌اش عمل كرد. مادر خداوند پرونده شهادت من رو سال 65 امضا کرده. بیدار که شدم داشتم فکر می‌کردم 🤔سال 65 که آقا حجت هنوز به دنیا نیومده بود.🙄 بعد دیگه آروم و سبک شده بودم.😢 آقا حجت پنجشنبه به دنیا اومد و پنجشنبه هم پر کشید... 😭😭🌷🌷🌷 🥀شهید حجت الله رحیمی🥀
سال اول دبيرستان بود صبح كه میشد، هم كلاسے هايش می آمدند دنبالش و با هم میرفتند دبيرستان . 👬 چند روز گذشتــ صبح زنگ دربــ خانہ را زدند . گفتم : (( پاشو ! دوستانت آمدند دنبالتــ . )) گوشے آيفون را داد دستم و آهسته گفتــ : (( بگوييد نيستم . ))😶 متعجبــ نگاهش ڪردم . - ولی تو ڪه هستی !؟ چشم به زمين دوختــ .😓 ديگر نمےخواهم با آنها بروم ، آنها توی خيابان چشمشان دنبال دخترهای مردم استــ . 😔 خاطره اے از زندگے شهيد سيد محمدتقے مجتهد زاده🌹 🍃💞
🌷🌷🌷 بار آخر ‌که اومد اصفهان، رفت خمسِ مالش رو داد. وقتی برگشت خوشحال بود و می‌گفت: های که راحت شدم... سفارش همیشگی‌اش شده بود: نماز اولِ وقت، نمازِ جماعت، مسجد رفتن... بعد از شهادتش اومده بود به خوابِ همسرش و گفته بود: خوش به حال خودم که مسجد می رفتم...🌷🌷🌷 📚 منبع: کتاب ستاره‌های آسمانی، صفحه 27 زرین
مادری که دختر و نوه های دختریش تو حادثه کرمان شهید شدن میگفت رفتم بالای سر دختر و نوه هام صدا زدم کدوم نجمه ست؟ کدوم فائزه ست؟ کدوم فاطمه ست؟ میگفت حالا میفهمم حضرت زینب تو کربلا چی کشید حالا میفهمم دنبال حسین گشتن یعنی چی ‍‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خوشحالی خانوادۀ ۸ شهیدِ حادثۀ تروریستی کرمان از حملۀ موشکی سپاه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‍
📌 "شالِ مشکی" 🏴شالِ مشکی و لباس عزا را تن می کرد. پسرِ یازده ساله اش را به خاک سپرده بود.شهیدش را ... درِ خانه اش را باز گذاشته بود و از مهمان هایش پذیرایی می کرد . راه می رفت می نشست بلند میشد و برایشان تند تند از شهیدش می گفت ... بعد هم شال و لباسِ رنگی را از کمد در می آورد و تن میکرد. باید می رفت به ملاقات دختر و پسرش که در بمب گذاری جانباز شده بودند ... نباید می گذاشت بفهمند که عزادارِ برادرشان است ... حداقل تا وقتی که حالشان خوب شود باید شالِ مشکی و رنگی را هر روز عوض می کرد... 🌷 📝راوی: هانیه باقری
✍🏻فرازی از وصیتنامہ 📌خواهران و برادران عزیزم درهرکجاهستید پیام خون شهیدان رابه کف داشته باشید هرچه مسئولیت سنگین تر باشد کار شیرین تر می شود. 🌹 خواهران من رابه شما توصیه میکنم مانند عروسک نباشید این حجاب شمابزرگ ترین سلاح شماست،حتی ازبمب های اتمی ونوترونی هم خطرناک تر است.پس حجاب تان را حفظ کنید. ❗️کاروکوشش درراه اسلام این دین الهی و انسانی راازیاد نبرید. به امید پیروزی هرچی زودترحق علیه باطل والسلام علیکم و رحمت الله وبرکاته... 🌷 ‍‌
شـهــود♡
📌 شهیدی که جوانی را از چوبه دار نجات داد 🔷️ جوان نوزده ،بیست ساله ای که متعلق به یکی از خانواده های سرمایه دار شهر بود به جرم عضویت در سازمان مجاهدین خلق و احتمالا حمل اسلحه به اعدام‌محکوم شده بود. ◇ ًُُپدر پیرش هر کسی را لازم بود بیند دیده بود که کاری کنند و جوانش را از اعدام نجات دهند. ◇ نمی دانم چه کسی آدرس آقا جلال را داده بود.‌گفته بود برو پیش جلال. این با بقیه فرق دارد. ◇ جلال را پیدا کرد.‌حرفهایش را با ناامیدی زد و رفت.‌ ◇ جلال به زندان رفت تا پسر جوان را ببیند. ساعتها با او صحبت کرد.‌ ◇ اطمینان پیدا کرد که او تحت تاثیر فضای روانی قرار گرفته است و حالا به اشتباهش پی برده، رفت پیش دادستان متقن و محکم استدلال آورد تا دادستان راضی شد حکم را لغو کند. ◇ جلال نگاه متفاوتی داشت. معتقد بود خیلی از جوانانی که دچار محاسبات اشتباه شده اند را اگر برایشان استدلال آورده شود با آنها صحبت شود به اشتباهشان پی می برند. ◇ جلال معتقد بود این جوانان سرمایه های آینده این مملکت هستند و نباید به راحتی آنها را نادیده گرفت و تا جایی که امکان دارد تلاش کرد که جذب شوند. ◇ پیرمرد بعد از نجات پسرش به همراه او به خانه جلال آمد و گفت : آقا جلال تو زندگی فرزندم را نجات دادی بگو چگونه برایت جبران کنم؟! 🔻 آقا جلال پاسخ داد. چیزی نمی خواهم جز شهادت. دعا کن شهید شوم 🌷 فرمانده تیپ ۱۴۵ مصباح الهدی ‍
الهی نوازنده غریبان تویی ومن غریبم دردم دوا کن که تویی طبیبم  الهی اگر به گفتار است بر سر تاکم  و اگر به کردار است به موری محتاجم الهی اگر دوستی نکردم دشمنی هم نکردم  اگر بر گناه مصرم ، اما بریگانگی مقرم الهی چه کنم تا ترا شایم و از خون دل بپالایم  ... . 🤲 در پناه خدا باشید انشالله اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
شهیدی که به حُر انقلاب معروف شد...... کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح. عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد. مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد. بهمن ۵۷ بود. شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی (ره) وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد. همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی. از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید،دیگر سر از پا نمی شناخت و رفت و عاقبت شهید شد و عاقبت بخیر شد
😔 👇👇👇 . . به حرم بگویید برگردند؛ 🔹عده ای بالای شهرنشین و مقلد فکری، مدام میگویند، چرا سرمایه و جان جوانان ما باید در و به هدر برود. ما خودمان کلی و بی خانمان داریم. 🔹خب به بگویید برگردند، دیگر لازم نیست در کوچه، پس کوچه‌های و با زبان روزه جان بدهید، بیایید اینجا زندگیتان را بکنید. 🔹مرزها را هم رها کنید، و و را به خدا بسپارید. 🔹به های هم بگوئید بروند پی کارشان، اگر داعش حمله کند همین هایی که حرف از وطن و آریایی بودن و میزنند، سگهایشان را بغل میکنند و از ترس حتی هم تنشان نمیکنند و با اولین پرواز میروند 🔹خوشی زیر دلشان را زده است. چشمشان را می بندند و دهان باز میکنند هرچه دلشان میخواهد میگویند. اصلا فکر نمی کنند آن که برای امنیت ما یتیم شده است، قلبش به درد می‌آید. ای کاش مدافعان حرم برگردند نه برای شادی دشمن نه برای اشغال شدن حرمین و و و برای دشمن... برگردند که اولین سر بریدن ها و انتحاری ها و به اسارت رفتن نوامیس ایران پدیدار شود آنوقت ببینیم امنیت مهم تر است یا ازادی جنسی یا کنسرت یا حجاب تو بیا در کنار مادر و پدرت و همسرت و فرزندت، تو بیا که وقتی شهید شدی همسرت می‌شنود می‌گویند برای پول به آنجا رفت ... بیا تا مردم بفهمند انتخابشان آزادی و رفاه و قاجاری طلبی ست، نه خون تو ... برگردید تا برای همیشه مردم قدر امنیت را بدانند ... برگردید تا آنهایی که تا صبح در خیابانها با فحشا رقصیدند و شاهد رقص ناموس ایرانی در خیابانها بودند، آنها بروند و بجنگند ... تو بیا و استراحت کن، روزهاست که از شدت بی خوابی جانی نداری ...
۸ بهمن سالروز شهادت اولین ذبیح لشکر فاطمیون، شهید رضا اسماعیلی گرامی باد. متولد افغانستان، ساکن مشهد و جز اولین کسانی بود که از ایران به همراه شهید ابوحامد فرمانده فاطمیون از حرم حضرت زینب (س) می کرد. یک شب امام حسین (ع) را در خواب می بیند که به او می گوید فردا سرت را خواهند برید و مانند من شهید می‌شوی، اما نترس، هیچ دردی ندارد؛ همانگونه که بریدن سر من هیچ دردی نداشت! منقلب می شود و از خواب می پرد. همان لحظه همه دوستانش را از خواب بیدار می‌کند و به آنها می‌گوید که من فردا شهید می‌شوم! فردا صبح وقتی یکی از نیروها در محاصره افتاده بود، رضا برای جان نجات جان او رفت و اسیر شد. صدایش را در بیسیم سراسری قرار می دهند و از او می‌خواهند که به حضرت علی (ع) و حضرت زینب (س) فحاشی کند اما او امتناع می‌کند و می گوید جانم فدای حضرت رقیه (س)، جانم فدای حضرت علی (ع) و حضرت زینب (س). در همین حین چاقو را زیر گلویش قرار می دهند و در حالی که «یا علی یا علی» می گفت ذبح شد و به کاروان عاشورا پیوست‌. 🕊 🌷 ‍‌
شـهــود♡
شهیدی که به حُر انقلاب معروف شد...... کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پ
این شهید ۴۵ دقیقه بریدن سر مبارکش طول کشید و در تمام ۴۵ دقیقه صدای بریده شدن سر ایشون رو برای حاج قاسم از طریق بیسیم گداشت تا ایشون رو بشکنه و شکنجه ی روحی کنه و سردار تمام این مدت رو گریه کردند اما فرمودند تمام این مدت کلامی جز شکر گفتن و ذکر یا حسین و یا علی و اصلا من اومدم که سرم برای زینب بریده بشه نشنیدند خوشا به حال فرشتگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐کشف پیکر مطهر شهید در عمق زمین جزیره مجنون_عملیات خیبر شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🕊 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🔷 چرا ما رسم دوست داشتن را نمی‌دانیم؟
من همان کنج هیئت نشینم. که شب جمعه ها خود را می‌سپارم  به دست آقای اباعبدالله‌‌..‌ . . خبر آمد که حسین بن علی راهی شد..
حرکت‌کاروان‌سیدالشهداعلیه‌السلام😔 امام در دل شب یکشنبه دو روز مانده از رجب به سمت مکه به همراه پسرانش و خواهران و برادرزادگان و دخترانش و گروهی از اصحاب و اهلبیتش مگر محمد بن حنفیه  رهسپار گشت درحالیکه این آیه از قرآن را تلاوت میفرمود: «ﻓَﺨَﺮَﺝَ ﻣِﻨْﻬَﺎ ﺧَﺎﺋِﻔَﺎً ﻳَﺘَﺮَﻗَّﺐُ ﻗَﺎﻝَ ﺭَﺏِّ ﻧَﺠِّﻨﻲ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﻘَﻮْﻡ ﺍﻟﻈَﺎﻟِﻤﻴْﻦ»😭 َ 📚الإرشاد شيخ مفيد؛ص،٣٤-٣٥
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم..
4_5922469685948848697.mp3
4.35M
‏هر شب اطراف کربلاست، روح سرگردانم..
گفتی‌که‌دردعشق،علاجش‌بُوَدشکیب چون‌درد،دردِتوست،نمیخواهمش‌علاج..!🥺🕊 💔