eitaa logo
شـهــود♡
37 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌سرلشکر سلیمانی: من در آن لحظه‌ی آخر که را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است... آنجا با خنده به من گفت که بیا با هم یک عکسی بگیریم؛ شاید این آخرین عکس من و تو باشد. خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلا عکسی بگیرد؛ چه از خودش، چه با کس دیگری. من وقتی این حرف را زد تکان خوردم، خواستم بگویم که شما نروید- از همان‌جایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم.- ولی یک حسی به من گفت خب چیزی نیست، خبری نیست، چیزی به او نگفتم. وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد: رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی کنند این حالت خیلی حالت زیبایی است. قطره‌ای که به دریا متصل میشود، دیگر قطره نیست؛ دیگر دریاست ۹۵/۷/۱۴
°💚 هر روز... روز ِتوست هر ثانیه وُ دقیقه ... بهِ بهانه‌ی نام وُ یادت نان بر سفره‌مان است و دل‌ِمان ... قُرصِ قرص است از این‌که امام زمان داریم! از پدر مهربان‌تَر... از مادر دل‌سوزتَر... و رفیقی شَفیق ؛ خوش ‌بحال ما که |تو| را داریم.
🔅 آقا‌جان! روی قول ما حساب کن. ما با خون، پای عهدمان با شما را امضا می‌کنیم. ▫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐دستیابی ناسا به صدای ستاره تپنده وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ قرآن ۱۴۰۰ سال پیش کلام خدا از ستاره ای که صدای تپنده دارد خبر داده است...
لبخنـد ツ سکه‌ رایج دفاع مقدس یاد اون بچه ها بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹این خاطره ۲ دقیقه ای رو از دست ندید 🔶خاطره ای شنیدنی از نوجوان چهارده ساله دفاع مقدس 🔷وقتی جعبه مهمات باز کردم فقط گریه کردم...
❇️ خجالت می‌کشم 🔰 خدا می‌داند که من هر وقت نظرم به این جوان‌هایی که عازم جبهه هستند و با شور و شعف دارند به جبهه‌ها می‌روند، وقتی من آنها را نگاه می‌کنم، از خودم خجالت می‌کشم. ما کی هستیم، ما چی هستیم؟ ما قریب هشتاد و چند سال در این دنیا -خودم را می‌گویم- بودم و به قدر این چند روزی که اینها مشغول خدمت هستند، ما خدمت نکردیم، ما خودمان را نساختیم. امام خمینی (ره)، ۱۹ خرداد ۱۳۶۵
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
نوک کوه یخ! ⭕️ از دیروز کلیپی از رقاصی در روز افتتاحیه مدرسه ای در کرمان منتشر شده و خیلی از مذهبی ها این کار رو محکوم کردن. ظاهرا هم دیشب مدیر اون مدرسه اخراج شده. اما چند تا نکته هست که باید دقت کرد. 🔺 ببینید این شرایط نابهنجار یه دفعه ای درست نشده. بلکه این یک فرهنگ منحط غربی بوده که طی ده ها سال یواش یواش به وجود اومده. وقتی که پخش آهنگ که نابود کننده کنترل ذهن هست در همه عروسی ها و رستوران ها و مراکز خرید و سراسر تلویزیون مرسوم بشه نتیجه طبیعیش اینه که توی مدارس، رقاصی کاملا مرسوم خواهد شد. آدم باید عمیق نگاه کنه و ریشه های چنین حرکت هایی رو بررسی کنه و حل کنه. ⭕️ و اینکه الان تقریبا تمام کشور داره با رقص و آهنگ اداره میشه و فقط مختص مدرسه کرمان نیست. و نکته آخر اینکه مسئولین آموزشی کشور باید فرهنگ سازی کنند که در هیچ مدرسه ای هیچ گونه آهنگی منتشر نشه. خصوصا در محیط علمی وقتی موسیقی وارد بشه دیگه آموزش به درستی انجام نخواهد شد. ⭕️ هر مدرسه ای رو دیدید آهنگ گذاشته اول با مدیرش صحبت منطقی و عالمانه کنید ولی اگه گوش نکرد حتما با مسئولین مربوطه صحبت کنید تا باهاشون برخورد قانونی بشه
41.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به همرزمان شهید هدیه میکنیم ذکر صلوات سلام سردار
غیبت مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده‌ی آماده‌س. توی یکی از همین مهمونی‌ها، منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها. وقتی از مجلس برمی‌گشتیم، محمد گفت: «می‌دونی غیبت کردی! حالا باید بریم درِ خونه‌شون تا بگی پشتِ سرش چی گفتی». گفتم: « اینطوری که پاک آبروم می‌ره». با خنده گفت: «تو که از بنده‌ی خدا این‌قدر می‌ترسی، چرا از خودِ خدا نمی‌ترسی؟!» همین یه جمله برام کافی بود تا دیگه نه غیبت کننده باشم و نه شنونده‌ی غیبت. شهید محمد گرامی کتــاب دل دریایی، ص71-70 رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هر كس امر به معروف و نهى از منكر نمايد، جانشين خدا در زمين و جانشين رسول اوست. مســـتدرك ‏الوســــــــــايـل، ج12، ص179
شدیدی در تهران بود به طوری که خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود ! چند پیرمرد می خواستند به آن سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند؟! همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمرد ها آن ها را به طرف دیگر خیابان برد!... 👈جایی در هم ها زیر باران در پیاده رو نماز می خواندند می دونی چرا؟؟؟؟؟؟ چون نمی دانستن صاحب منزل از نماز آنان در منزلش راضی هستند یانه !!!! ✍آره دوست عزیزم چنانچه بخواهیم از سیم خاردار رد بشیم باید اول از سیم خاردار نفسمون رد بشیم هم قبل هر چیز خود را شکستن تا شدن !!!! و این رزمندگان دلاور هم قبل از شکست نفس خود را داده اند! 📌 اینهارا ببینیم و کمی فکر کنیم🤔 دقیقا ما کجاییم و چه می کنیم؟! 🌺
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
✅ این متن برای گسترش حجاب بسیااااار عالی و هوشمندانه هست ما این مسیر رو باید طی کنیم
متن_خاطره 🌷 زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و ُیک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه. من و علی هم از منطقه بر میگشتیم. تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون. پرسید: کجا میرین؟ مرد گفت: کرمانشاه. علی گفت: رانندگی بلدی گفت بله بلدم. علی رو کرد به من گفت: سعید بریم عقب. مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا. عقب خیلی سرد بود، گفتم: آخه این آدم رو میشناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟ اون هم مثل من میلرزید، لبخندی زد و گفت: آره، اینا همون کوخ نشینایی هستن که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس... 📚 شهید علی_چیت_سازیان
❤️ چشــــم هامان سبد نور خدا می‌خواهنــد بهر دیدار خـــدا مهر و صفا می‌خواهنــد یڪ‌ ڪلام ‌یابن‌الحســـن‌ در دو جهـــان‌.. دیدن‌ روی‌ تــو را ✨شبت بخیر گوهر نایابم✨
🌷شهید مصطفی ردانی پور🌷 معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین. خانم معلم آمد سراغش. دستش را انداخت زیر چانه اش که "سرت را بالا بگیر ببینم." چشم هایش را بست و سرش را بالا آورد. از کلاس بیرون زد، تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نکرده بود. خونه که رسید گفت:دیگه نمیخوام برم هنرستان. _آخه برای چی؟؟؟ _معلم ها بی حجابن. انگار هیچی براشون مهم نیست، میخوام برم قم؛ حوزه. 🌹
🌛به حرمت حضرت زهرا(س) ✨ 🥀 گریه سربازعراقی: در اسارت،اذان گفتن باصدای بلند ممنوع بود.ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: "چیه؟ اذان می‌گویی. بیاجلو"!  یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: چیه؟ من اذان گفتم نه او.آن بعثی گفت :او اذان گفت. برادرمان اصرارکرد که"نه،اشتباه می‌کنی من اذان گفتم".مأمور بعثی گفت:خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو"... برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.وقتی مأمور عراقی رفت،او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی.الان دیگر پای من گیر است. به هر حال،ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل(موصل شماره ۱و۲) زیرزمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید.آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرم تر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود. ایشان می‌گفت: می‌دیدم اگرنان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم نان را فقط مزه مزه می‌کردم که شیره‌اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بارها این کاررا تکرار می‌کرد...  روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخارمی‌کنم که مثل فرزندتان آقاحسین بن علی (ع) اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم.سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یازهرا!؟افتخارمی‌کنم.این شهادت همراه با تشنه‌ کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، ‌این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم... تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است.در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره،همان نگهبانی که این مکافات را سرم آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین.ِ.. اواز پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام.اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می‌کند ودارد گریه می‌کندو می‌گوید: بیا که آب آورده‌ام. او مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا(س) که آب را از دستش بگیرم. عراقی‌ها هیچ‌وقت به حضرت زهرا(س) قسم نمی‌خوردند.تا نام مبارکت حضرت فاطمه (س) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید: بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند. همین‌ طور که روی زمین بودم، سرم راکج کردم واو لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد.یک مقدار حال آمدم. بلند شدم.او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا واز من در گذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم. گفت: دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (س) شرمنده کردی.الان حضرت زهرا(س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: "به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور وگرنه همه ی شمارا نفرین خواهم کرد... کتاب شهدا و اهل بیت ناصر کاوه "خاطره ازمرحوم ابوترابی کتاب حماسه‌های ناگفته ص۹۰ _ اسرار ‌حقیقی حیاتم زهراست     معنای عبادتم، صلاتم زهراست دیگرچه غم ازکشاکش این دنیا    وقتی که فرشته نجاتم زهراست
پدر پنج شهید دفاع مقدس( شهیدان افراسیابی) در زمانی که آخرین فرزندش را به خاک می‌سپردند، تقاضا کرد یک بار دیگر فرزندش را ببیند. وقتی کفن را باز کردند او خطاب به آخرین فرزند شهیدش گفت؛ به آقا اباعبدالله سلام برسان و بگو عذر میخواهم اگر دیگر پسری ندارم تقدیمت کنم🥺. گفت،شما در کربلا تمام عزیزانت را در راه خدا دادی....😭
من ضرر کردمو تو معتمد بازاری بار ما را نخریدند، تو برمیداری؟
یک ‌عمر ‌ا‌سیر پیلهٔ تن افسوس ماند‌ن ‌ماند‌ن ‌د‌و‌بار‌ه ‌ماند‌ن ‌ا‌فسوس پروا‌نه‌‌ترین ‌مسا‌فر‌ا‌ن ‌ملکو‌ت از ‌خویش گذ‌شتند ‌ولی ‌من... ا‌فسو‌س
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرکس میخواست او را پیدا کند می رفت ته خاکــــریز ... جبهه که آمد گفتند بشود هر کس می افتاد داد می زد : "امدادگر ...! امدادگر...!" اگر هم خودش نمی‌توانست دیگرانی که اطرافش بودند داد می زدند: "امدادگر ...! امدادگر ...!" خمپـاره منفجـر شد ؛ او که افتاد دیگران نمی‌دانستند چه کسی را صدا بزنند ... ولی خودش گفت: یازهرا ...! یازهرا ...! #
2⃣2⃣ "روبوسی" عید و بدرقه و زیارت برایش فرقی نداشت. هر وقت می‌خواستیم روبوسی کنیم فقط پیشانی‌مان را می‌بوسید. نه فقط من، با خاله‌ها و عمه‌ها هم همین طور بود. گفتم: «ما که مَحرَمیم چرا درست روبوسی نمی‌کنی؟» با همان حُجب و حیای همیشگی‌اش گفت: «آخه خواهرِ من! دلیلی نداره صورت زن‌ها رو ببوسم، فقط صورت مادر رو می‌بوسم. می‌ترسم در غیر این صورت به گناه بیفتم». شهید شعبان قاضی‌پور آرشـیو مؤسسه فرهنـگی مطـاف عشق 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هر گاه یکی از محارم خود را که به بلوغ جنـسی رسـیده، ببوسد؛ بین دو چشم و سر او را ببوسد و از بوسیدن گونه و دهان خودداری کند. مســـتدرك ‏الوســــــــــايـل، ج9، ص 72 🌐 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  [ ♡قـنـوت♡ ]
ـــ ای آیه آخر بیا وقت نزول است https://daigo.ir/pm/0XJ2Ty https://eitaa.com/Ghonott
2 "🦋یاد خدا"🦋 حسين چوپانيان بين بچه ها معروف بود. به خاطر نمازهايي که مي‌خواند، شده بود ضرب‌المثل... در عمليات کربلاي پنج، پشت خاکريز همين‌طور پشت سرِ هم گلوله هاي توپ و خمپاره بود که فرود مي‌آمد دور و برمان. تمام تنم شده بود پر از خاک. دهانم خشک شده بود. در هر ثانيه شايد يکي دو انفجار روي مي‌داد. مخمصه‌ی غريبي بود. مضطرب شده بودم. نمي‌دانستم بايد چه کار کنم! هرجا نگاه مي‌کردم گرد و خاک بود و انفجار. حال عجيبي داشتم. توي همين هول و ولا بودم که نگاهم افتاد به چند سنگر آن طرف‌تر. حسين ايستاده بود به نماز. دستهايش را گرفته بود جلوي صورتش، رو به آسمان. توي آن شلوغي و گرد و خاک، انگار نه انگار. حتي به انفجارهاي اطرافش هم توجه نداشت. همه حواسش معطوف به نمازش بود. از خودم خجالت کشيدم. سرم را انداختم پايين. يکهو احساس کردم که آرام شده ام. همه‌ی اضطراب و وحشتم رفته بود؛ طوري که انگار مُسکّني بهم تزريق کرده باشند. ناخودآگاه لبهايم جنبيدند: " اَلا بِذِکرِاللهِ تَطمَئِنُّ القُلوب ". فهميدم که ياد خدا در هر شرايطي مي‌تواند انسان را آرام کند و به او آرامش بدهد. اين را شهيد چوپانيان با نمازش به من آموخت. 🌷شهید حسین چوپانیان🌷 📚پیشانی سوخته، ص13 🌙
خاطرات حماسه شهرهزارسنگر . غروب روز ۶بهمن بود که دربین بسیجیان شهر های مازندران بویژه شهر ساری، خبر حمله ضدانقلاب به آمل پخش می‌شد. نگرانی زیادشده بود، بسیجیان آماده حضور سریع برای مبارزه و مقابله با ضدانقلاب (مهاجمان) به شهر آمل بودند. تمامی پایگاه‌های مقاومت محلات، مملو ازداوطلبان بود. اقدامات امنیتی شدید تری درتمامی شهرها وروستاها انجام گرفته بود. شورونشاط قابل ملاحظه ای دربین عاشقان انقلاب اسلامی وجود داشت. که بی صبرانه برای رفتن به محل درگیری لحظه شماری می‌کردند. پاسداران عزیز پیش گامان حضور در این حماسه بودند ومشغول نبرد باضدانقلاب شده بودند. مردم شهر آمل، شهر راسنگر بندی کرده بودند. وغوغایی دربین عاشقان انقلاب اسلامی بود. نگار که هر چه شرایط، وضعیت ها بحرانی میشد، عشق بازی برای فداشدن درراه انقلاب اسلامی زیباتر دیده ولمس میشد. آنقدر داوطلب ها زیاد بودند که توفیق اعزام وحضور بسیجیان آماده وشهادت طلب شهرهای استان میسر نشد. مردم ولایتمدار شهرهزارسنگر سنگر آمل، خودشان بندوبساط ضد انقلاب راجمع کردند. درآن شب وروز حماسی ۶بهمن، ۴۰ شهید ازمدافعان شهر ازخواهر وبرادر جانفشانی نموده وشهدشیرین شهادت رانوشیدند. که درتاریخ مازندران و ایران اسلامی، این حماسه بزرگ میدرخشد. توفیق حضور درتشیع پیکرهای ۴۰ شهید عزیز را چند روز بعد درامل داشتیم. شور وشعف، مقاومت و ایستادگی بزرگی درروز تشیع پیکرهای شهیدان شهرهزارسنگر آمل بنمایش گذاشته شد. روحشان شاد و راهشان پررهرو باد.🌷🌷
🌸من يك شب ديدم كه در خانه اي قرار داشتم ومي خواستم بگيرم در نظرم آمد كه خانه ي همسايه ما خانه ي (س) است. 🌸 خواستم كه آنجا بگيرم اول از كسي خواستم كه نزد ايشان ((حضرت فاطمه )) برود و اجازه ِ وضوي من را از او بگيرد. 🌸خانم حضرت فاطمه (س) داد ومن روي ايشان را نديدم، چون با چادر ونقاب روي خويش را گرفته بودن و من ديدم در خانه ي حضرت فاطمه زهرا است و من رفتم كنار حوض كوثر و گرفتم و از آنجا خارج شدم. 🌷 💟
در دنیا آدم‌هایۍ هستند کھ‌ بھ‌ ظاهر زنده‌اند نفس مےکشند، زندگے مۍکنند اما در حقیقت اسیر دنیا برده‌ۍ زندگے و ذلیل حوادث هستند! شهیدمصطفی_چمران🕊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷شهید علی تجلایی🌷 شب عملیات اومد توی خاکریز شروع کرد به جنگیدن. مثل یه بسیجی ساده. قرار بود گردان سیدالشهدا بیاد کمکون اما خبری نشد. فقط بیسیم چی شون اومد و گفت:{گردان نتونست بیاد.} علی تجلایی رفت برای بررسی موقعیت خاکریز بعدی. حدودا پانزده متر با ما فاصله داشت. رسید سر خاکریز. تا یه لحظه برای دیدن منطقه بلند شد، تیر خورد توی قلبش... آروم افتاد روی خاکریز. لحظه های آخر با دست اشاره ای میکرد... انگار آب میخواست، اما هیچکس آب همراهش نبود... آخه خودش سفارش کرده بود: {قمقمه هایتان را پر نکنید، ما به دیدار کسی میرویم که تشنه لب شهید شده است...} 🦋
🔹آیت الله بهجت دست روي زانوي او گذاشت و پرسید جوان شما چيست⁉️ گفت: هستم. آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوي و لباس سبز مقدس را بپوشي. ️ 🔸آآیت الله بهجت پرسید اسم شما چیست⁉️ گفت: فرهاد😊 فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا بگذاريد. شما در تاجگذاري ✨امام زمان (عج) ‌به خواهيد رسيد🌷. 🔹شما يكي از سربازان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید👤 شهیدعبدالمهدی کاظمی؛ شهیدی🌷 که طبق تعبیر آیت الله بهجت برای خوابی که دیده بود، درشب تاج گذاری👑 امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در 29 آذر ماه 1394🗓 درسوریه به رسید 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊