🔴 نمیدانیم برای دست بریده ات روضه عباس بخوانیم...
یا برای پیکر پاره پاره ات روضه علی اکبر...
یا برای غم رهبرمان روضه مالک...
یا به یاد محاسن سفیدت روضه حبیب...
یا از هلهله حرمله ها...
یا از شهادتت در غربت...
🏴امروز ۱۳ دی ماه اولین سالگرد شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی است یکسال از شهادتش گذشت، اما ذرهای از داغ شهادتش در دل ما کم نشد...
بلندشوعلمدار...
#مناجات_شبانه 🌙
از نوع دڪترای فیزیڪ پلاسما از ڪالیفرنیا
خدایا . . .
نمی دانم هدف من از زندگی چیست ؟
عالم و مافیا مرا راضی نمی ڪند .
مردم را می بینم ڪہ به هر سو می دوند ،
ڪار می ڪنند ، زحمت می ڪشند ،
تا بہ نقطہ ای برسند
ڪہ بہ آن چشم دوختہ اند .
ولی ای خدای بزرگ ،
از چیزهایی ڪہ
دیگران بہ دنبال آن می روند بیزارم .
اگر چہ بیش از دیگران می دوم و
ڪار می ڪنم ،
اگر چہ استراحت شب و نشاط روز را
فدای فعالیت و ڪار ڪرده و می ڪنم ،
ولی نتیجہ ی آن مرا خشنود می ڪند .
📚 نیایش های شهید دڪتر مصطفی چمران ،
ص ۲۳
🌹 @love_shahid 🌹
🍃🌷
﷽
#دعای_عهد
🌷از امام صادق (ع) روايت شده :
هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند،
از #يـــــــاوران قائم ما باشد،
و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است:
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨
✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨
✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨
✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨
سه مرتبه بر ران راست خود زده و هر بار میگوییم :
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
💐السَّلَامُ عَلَى رَبيعِ الاَنامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام
🍃
🌸🍃@ebrahiimhadi74
هدایت شده از این نیز بگذرد...
🌷 #هر_روز_با_شهدا_١٦٤
#فرار_طبیعی_و_بازگشت_طبيعیتر
🌷تابستان ١٣٦٣ رفته بودیم بستان. هوا گرم بود و بچه ها بیرون از سنگر نشسته بودند و کمپوت میخوردند که ناگهان عراق حمله کرد. آنها به قصد بمباران و تصرف بستان، عملیات گسترده ای را شروع کردند. بچه ها کمپوت ها را گذاشنتد و فرار کردند....
🌷سید صادق منصوری که فردی جانباز بود، همان وسط نشسته بود و با خیال آسوده فرار بچه ها را تماشا میکرد. اما ناگهان همه برگشتند به سوی سید صادق و چند نفری او را بلند کردند و به سمت سنگر دویدند. بعد از اینکه هواپیماها رفتند و خطر رفع شد، به سید صادق گفتیم: لحظه ای که همه فرار میکردند؛ تو چه احساسی داشتی؟ گفت: اصلاً نگران نبودم، چون میدانستم برمیگردید!
🌷بچه ها خجالت کشیدند و از اینکه سید صادق را تنها گذاشته و فرار کرده بودند، از او عذرخواهی کردند، اما او گفت: فرار شما کاملاً طبیعی بود و برگشتنتان طبیعیتر! بچه ها با شنیدن این حرف کلی خندیدند و از اینکه سید صادق آنها را شناخته بود، خوشحال و امیدوار شدند.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
فقط یک خواهشی از شما دوستان شهدایی دارم اگر تونستید ما رو زیاد کنید قلبتون شهدایی 🌸
🚩 یادداشت رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره زندگی نامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی منتشر شد
__
● صبح امروز کتاب زندگینامه خودنوشت شهید قاسم سلیمانی با عنوان «از چیزی نمی ترسیدم» که مزین به یادداشت رهبر معظم انقلاب اسلامی است، رونمایی شد. در یادداشت حضرت آیتالله خامنهای که پیش از مطالعه کتاب نگاشته شده، اینگونه آمده است:
بسمهتعالی
هر چیزی که یاد شهید عزیز ما را برجسته کند، چشمنواز و دلنواز است.
یاد او را اگر چه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هر کدام وظیفهئی داریم.کتاب حاضر را هنوز نخواندهام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد.
رزقناالله ما رزقه من فضله
سیّدعلی خامنهای ۹۹/۱۰/۷
این کتاب شامل دست نوشتههای شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانهی مبارزات انقلابی در سال ۵۷ است.
کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» در دو بخش نوشتار و دستنوشت، ۱۳۶ صفحه دارد.
حٰاجقٰاسِمسُلِیمٰانی🕊
🌷
#هر_کس_خودش_بهتر_میداند_چهکاره_است!
🌷آتش دوشکای دشمن به سوی ما که در کانال گیر افتاده بودیم، تمامی نداشت. حاج علی فردپور آر.پی.جی به دست از کنارم گذشت. صفا و اخلاصش زبانزد بود. خطاب به همه فریاد میزد: «ناراحت نباشید، الآن خاموش میشود.» و همین جملات روحیهی قابل توجهی به نیروها میبخشید.
🌷شب قبل با او صحبت کرده بودم. وقتی همه در حال آماده کردن تجهیزات بودیم، از او پرسیدم: «به نظر شما من شهید میشوم؟» گفت: «نمیدانم، هر کس خودش بهتر میداند چهکاره است!» این جواب برایم جالب بود. راست میگفت، مثل روز برایم روشن بود که مال این حرفها نیستم! در حالی که هر که مرا میدید فکر میکرد شهید خواهم شد و تقاضای شفاعت میکرد.
🌷حاج علی فردپور از تپه سرازیر شد تا سنگر دوشکا را از نزدیک مورد هدف قرار دهد. سنگر بتونی بود و در زاویهای قرار داشت که انهدامش بسیار سخت شده بود و اگر این سنگر منهدم نمیشد، مجبور به بازگشت بودیم و عملیات «عاشورا ۲» به یک عملیات ایذایی محدود تبدیل میشد.
🌷حاج علی فردپور به نزدیکی سنگر دوشکا رسید، موشکهایش را شلیک کرد و دیگر از او خبری نشد. هوا که روشن شد، پیکر مطهر حاج علی، در نزدیکی سنگر دوشکای دشمن، در حالی که رو به آسمان لبخند میزد، دیده میشد. ....پس از تحمل یک تشنگی طاقت فرسا، به مواضع شب قبل بازگشتیم و پیکر شهید حاج علی فردپور تا سالها در شهادتگاهش ماند.
🌹خاطره ای به یاد شهید حاج علی فردپور
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
شوخی های حاجی بخشی در فاو
به راستی در این شرایط که از زمین و آسمان گلوله و موشک میبارید چه کاری میشد، انجام داد؟ که ناگاه او از راه رسید. با همان پاترول فکسنی و بلندگویی که بر بام آن قرار گرفته بود.
حاجبخشی میآید با سربندی بر سر و گلابپاش بزرگی بر دوش و عطر و بسته شکلاتی در دست. هنوز از راه نرسیده شعار داد «کی خسته است؟» و صداهایی که از حلقوم تشنه بچهها بیرون میآمد و در پاسخ او فریاد میزدند «دشمن!».
ـ کی بریده؟
ـ آمریکا
ـ کجا میرید؟
با این شعار حاج بخشی، لبخند بر لبان خشکیده بچهها مینشیند و همگی، با یک صدا فریاد میزدند
-کربلا
- منم ببرید
- جا نداریم!
و او با شکلک درآوردن مثلاً به بچهها اعتراض میکند. ساعتی بعد پاتک دشمن دفع میشود و نیروها و تانکهای عراقی مجبور به عقبنشینی میشوند.
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۲۹۲۷
#سید_قرارش_را_با_فرشتهها_گذاشته_بود....
🌷آن روزها که سالهاى فرشته و شکوفه بود، دوستى داشتم به نام سید قاسم طباطبایى. سید آدم شوخ طبعى بود و مدام سعى میکرد بچه ها را بخنداند و برایش مهم نبود که کجاست. سید همیشه بعد از اتمام غذا در حالىکه هنوز پاى سفره بود جمله اى میگفت که با گفتن آن، بچه ها همه میخندیدند. او با آنکه میخواست بچه ها را بخنداند ولى در اصل میخواست نکته اى مهم را گوشزد کند.
🌷او میگفت: خدایا! مرا آدم کن! هیچکس معناى این جمله سید را نمیدانست. تا زمانى که در شلمچه بودیم پى به این جمله سید بردیم. زمانى که در زیر آتش شدید دشمن، سید مجروح شده بود و باید به دیدار فرشته ها میرفت. بدجورى خون از بدن سید رفته بود. هیچ امیدى به زنده ماندنش نداشتیم. این را میشد از رنگ زرد و پاییزى او فهمید. هیچ کارى نمیتوانستیم بکنیم. آتش دشمن مثل باران هاى بهارى سنگین بود و تند.
🌷تصمیم گرفتم بروم بالاى سر سید. آمدم بالاى سرش. چشمهایش درخشندگى همیشه را نداشت. لبهایش تا مرا دید باز شد اما نه به لبخند همیشگى اش. سرش را بلند کردم. چشمهایش را گشود. گفتم: سید! میتوانى بلند شوى برویم عقب؟ چون احتمال رسیدن دشمن هست. مکثى کرد تا توانى بگیرد. آرام در جوابم گفت: فلانى یادت هست که همیشه بعد از غذا دعا میکردم خدایا! مرا آدم کن! سرى تکان دادم. گفت: حالا دعایم مورد اجابت قرار گرفته، آن وقت تو میگویى برویم عقب!
🌷اما من باز هم اصرار کردم. دوست داشتم یکبار دیگر شوخ طبعى هاى سید را داشته باشیم. او بگوید ما بخندیم. اما اصرار من بى فایده بود. سید قرارش را با فرشته ها گذاشته بود و در جوابم گفت: دعایم مستجاب شده، نگاهى به چهره اش کردم و نگاهى به آسمان. سید آخرین پلکش هم با لبخند همراه بود. به سختى لب باز کرد و آرام زمزمه کرد: یا حسین!
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید قاسم طباطبایی
راوی: رزمنده دلاور امیرحسین حسینی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#مهـدے_جـان
بـازا قـرار دل،ڪـه بہ دلهـا قـرار نیسٺ
داغے بـہ سینہ سخٺتر از #انتظار نیسٺ
هـر گلہاے بہ #صاحب خـود دارد اعتبـار
مـارا بـدون صـاحب خـود اعتبـار نیسٺ
#العجـل_یـا_مـولاے
ابراهيم صدايم را داري ؟؟؟
صدای مرا میشنوی؟
اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ....
من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی دشمن!
تلفن همراه من کار نمیکند ...
بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه بیسیم نداشت تا با تو تماس بگیرم ...
گفتم میخواهم با بیسیم شما تماس بگیرم ...
گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم شهدا ...
اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ...
اگر میشنوی ما گیر افتادیم
بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟
تا چشم و دل دختری را آب نکنی ...
اینجا کُشتی میگیریم تا دیده شویم ...
لاک میزنیم تا لایک بخوریم ...
تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی
و دنیارا پیچاندی
و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ...
ابراهيم ... ابراهيم ... ابراهیم ...
اگر صدایم را میشنوی،
دوباره اذانی بگو تا ما هم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم
راه را گم کرده ایم ...
اگرازجبهه برگشتی
کمی از آن غیـرتهای نـاب بسیجی ها را برایمان سوغات بیاور؛
تا ما هم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم ...
تمــــام ...😔
🌷سال ١٣٦٤ به نیروهای جهاد ملحق شدم و سال بعد به جهاد اعزام شدم. با فرماندهی حاج علی کارنما به شلمچه رفتیم. من با دیگر دوستان در قسمت پمپاژ کار میکردم و دوستی داشتم به نام حمید توکلی. قبل از اعزام از جیرفت، پدر حمید به اداره آمد و گفت: کدام یک از شما قبلاً جبهه رفته؟ من که نمیدانستم او چه قصدی از این سئوال دارد، گفتم: حاج آقا من!
🌷آقای توکلی دست حمید را گرفت و در دست من گذاشت و بدون هیچ حرفی از آنجا رفت. من در آن لحظه سایه مسئولیت سنگینی را بر سرم احساس کردم، اما کاری از دستم ساخته نبود. من دست حمید را گرفته و به پدر او قول داده بودم، برای همین، همیشه همراه حمید و مراقب او بودم. تا اینکه در سه راه مرگ، آن چیزی که تمام مدت از آن میترسیدم، اتفاق افتاد.
🌷آن روز یکی از بچه ها اسلحه ای پیدا کرد و به حمید داد. آن لحظه که حمید با لبخند اسلحه را گرفت اصلاً فکر نمیکردم تا چند لحظه دیگر شاهد شهادتش باشم. حمید اسلحه را گرفت و دور تا دور دژ را به رگبار بست. او تنها برای یک لحظه سرش را بالا گرفت، اما همان یک لحظه کافی بود تا پیشانی بلندش محل اصابت گلوله دشمن شود. گلوله درست به وسط پیشانی اش اصابت کرد و حمید همانجا به معبود پیوست.
🌷بعد که همراه با دیگر دوستان برای عرض تسلیت به خانه شهید توکلی رفتم، پدرش با اولین نگاه من را شناخت. به سویم آمد و گفت: یادت هست آن روزی که من دست حمید را در دست تو گذاشتم؟ یادت هست؟ یادت هست....؟ با شرمندگی سرم را پایین انداختم و در حالی که اشک پهنای صورتم را پر کرده بود، زار زدم. آقای توکلی من را در آغوش کشید و به یاد حمید بر سر و رویم بوسه زد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حمید توکلی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🔴 روایت بغض آلود سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی از عملیات خیبر
🔹سردارسلیمانی: معتقدم هر کس از عملیات خیبر تا انتهای جنگ حتی یک ساعت در مناطق جنگی حضور داشته، جانباز شیمیایی است.
#همه_دلتنگیهايم_و_بعد_از_آن....
🌷فرزندم را در عالم خواب دیدم و گفتم: پسرم کجایی که دلم برای تو تنگ شده چرا نمیآیی به دیدنم؟ پسرم گفت: ننه جان من همیشه پیش تو هستم. فردا هم در مراسم شهید سپیدپر هستم، شما هم در آنجا دعوت هستید بیا آنجا تا مرا ببینید!
🌷گفتم: پسر جان من نمیدانم مراسم کجاست؟ پسر شهیدم به من گفت: فردا صبح منزل باش، دعوت نامه ای را به تو خواهند داد. صبح که هوا روشن شد منتظر دعوت نامه بودم تا اینکه دیدم حدود ساعت ۸ صبح زنگ درب منزل به صدا درآمد. به سرعت رفتم درب منزل را باز كردم. دیدم، آقایی دعوت نامه شهید را داد و گفت: امروز بعد از ظهر مراسم شهید سید حسین سپیدپر است با حاج آقا تشریف بیاورید.
🌷متحیر و اشک ریزان نامه را از دست آن آقا گرفتم، گفتم: به روی چشمانم. ماجرا را تا آن لحظه برای پدر شهيد تعریف نکرده بودم و بعد، ماجرا را برای ایشان هم نقل کردم، مقداری با همسرم از سر دلتنگى برای شهیدمان گریه کردیم. ناهار را زود خوردیم و نماز را هم خواندیم و سپس حرکت کردیم تا به مراسم شهید برویم.
🌷قبل از رسيدن به محل مراسم به یک دو راهى رسیدیم، دو دل شدیم به کدام طرف برویم! در همین حال دیدیم کنار يكى از اين دو راهى بر روى تابلوی بزرگی عکس فردی نقاشی شده است، سواد که نداشتیم، نوشته روی تابلو را بخوانیم. نگاه کردم دیدم آن عکس روی تابلو به من لبخندی زد و با اشاره دست نشان میدهد از اين طرف! مسیر را گرفیم و رفتیم به محل برگزاری مراسم رسیدیم.
🌷وقتی به مراسم رسیدیم، بچه های بسیجی با احترام ما را داخل مجلس بردند، از یکی از هم محلی های شهید پرسیدم: آن عکس سر جاده بر روى تابلو متعلق به چه کسی میباشد؟ گفت: متعلق به همین شهید آقای سپیدپر است. وقتی آن لبخند زیباى شهید را با چشمان خود دیده بودم تمام دلتنگیهایم فراموش شد و آرامش عجیبی به من دست داده بود.
🌹خاطره ای به یاد شهیدان کاظم نصرالله پور که در ۲۲ دیماه سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه آسمانی شد. و شهید سید حسین سپیدپر
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🚩 سنگر خاطره...
🔹️بابا همیشه به من و مادر میگفت: من را حتما کنار قبر شهید خرازی دفن کنید. او میگفت دری از درهای بهشت، از کنار قبر حسین به آسمان باز می شود.
🔹️برای معرفی ایشان به عنوان فرماندهی نیروی زمینی پشت تریبون رفتم. در حین صحبتهایم هنگامی که گفتم سرتیپ احمد کاظمی از نظر من «شهید زنده» است، او شروع کرد به گریه. فیلمش را فکر می کنم پخش کرده اند.
🔹️خودش که پشت تریبون آمد، گفت:« خدایا شهادت را نصیبم کن، دلم برای حسین خرازی پر می کشد.» میگفت:« دنیا را رها کنید، دنیا را ول کنید همه چیز را در آخرت پیدا کنید و رضای خدا را بر رضای مخلوق ارجحیت دهید.»
#سردار_شهید_حاج_احمد_کاظمی🕊
فرمانده داشت با شور و حرارت صحبت ميكرد. وظايف را تقسيم ميكرد و گروهها يكي يكي توجيه ميشدند. يك دفعه يادش آمد بايد خبري را به قرارگاه برساند. سرش را چرخاند؛ پسر بچهاي بسيجي را توي جمع ديد. گفت: «تو پاشو با اون موتور سريع برو عقب اين پيغام رو بده.»
پسر بچه بلند شد. خواست بگويد موتورسواري بلد نيستم، ولي فرمانده آنقدر با ابهت گفته بود كه نتوانست. دويد سمت موتور، موتور را توي دست گرفت و شروع كرد به دويدن. صداي خندهي همهي رزمندهها بلند شد.
دلتــنگــــی ها
گاه از جنس اشــکنـــــد
و گاه از جنس بغــــــــض
گاه سکـــوت میشوند
و خاموش میمـــــــانند
گاه هــق هـــق می شوند و می بارند...
دلتنگــــی برای #شهدا🌷
جنس غریبــــــــی دارد...
#شبتون_شهدایی🌙✨
🕊🕊🕊
🔰 فرازی از وصیت نامه شهید؛
ای ملت حزب الله!
پشتیبان ولایت فقیه باشید ،چون ولایت فقیه قلب اسلام است.
فاطمه جان!
دخترم خداحافظ!
فرزندی که خوب مرا ندیدی..
شهادت فنا نیست، مرگ نیست،
بلکه زندگی ابدی است..
سردار شهید صادق مکتبی🌷
فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا(ع) لشکر ویژه ۲۵کربلا
شهادت: ۱۳۶۴/۱۲/۲۹ ،منطقه عملیاتی فاو
این شهید والامقام حساسیت خاصی در مورد اموال عمومی و بیت المال داشت، عسگر قلی پور یكی از همرزمان شهید مكتبی می گوید:
یك روز پس از انتقال گردان در آخر كار كه نیروها همگی رفته بودند، صادق به محوطه گردان برگشت، ۲ عدد قاشق شكسته اما قابل استفاده، ۲ عدد لیوان و یك كلمن شكسته را جمع كرد و گفت: باید برای همه این ها در نزد خدا باید جوابگو باشیم.
کانال شهید سپهبد قاسم سلیمانی👇🏻