🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_اول
#بخش_بیست_و_پنجم
#آیه ای که #مسیحی را #مسلمان کرد 🔹▪️▪️▪️
زکریا پسر ابراهیم میگوید:
من مسیحی بودم و مسلمان شدم. سپس جهت مراسم حج به سوی مکه حرکت کردم. در آنجا محضر امام صادق علیه السلام رسیدم، عرض کردم:
- من مسیحی بودم و مسلمان شده ام.
فرمود:
- از اسلام چه دیدی که به خاطر آن مسلمان شدی؟
- این آیه موجب هدایت من گردید که خداوند به پیامبر میفرماید: (ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشأ) [۱]
از مضمون این آیه دریافتم، اسلام دین کاملی است و از کسی که هیچ نوع مکتب و مدرسه ای ندیده، چنین سخنانی ممکن نیست و بنابراین باید به محمد صلی الله علیه و آله وسلم، وحی شده است.
حضرت فرمود:
- به راستی خدا تو را هدایت کرده.
بعد، سه مرتبه گفتند:
- (اللهم اهده) خدایا! او را به راه ایمان هدایت فرما!
سپس فرمودند:
- پسر خان! هر چه میخواهی سؤال کن!
گفتم:
- پدر مادر و خانوادهام همه نصرانی هستند و مادرم کور است، آیا من که مسلمان شدهام و با آنان زندگی میکنم، میتوانم در ظرف هایشان غذا بخورم؟
فرمودند:
- آنان گوشت خوک میخورند؟
گفتم:
- نه حتی دست به آن نمی زنند.
فرمودند:
- با آنان باش! مانعی ندارد.
آن گاه تأکید نمودند نسبت به مادرت - به خصوص - خیلی مهربانی کن و اگر مرد او را به دیگری واگذار مکن (خودت او را کفن و دفن کن) و به هیچ کس مگو که پیش من آمده ای، تا به خواست خدا در منی نزد من بیایی.
در منی خدمتشان رسیدم، مردم مانند بچههای مکتب، دور او را گرفته بودند و سؤال میکردند!
وقتی به کوفه بازگشتم، با مادرم بسیار مهربانی کردم، به او غذا میدادم و لباس و سرش را میشستم.
روزی مادرم گفت:
پسر جان! تو در موقعی که به دین ما بودی این طور با من مهربانی نمی کردی، اکنون چه سبب شده که این گونه با من رفتار
می کنی؟
گفتم:
- من مسلمان شدهام و مردی از فرزندان یکی از پیامبران خدا مرا به خوشرفتاری با مادر دستور داده است.
گفت:
- نه! او پسر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است.
- مادرم گفت:
خود او باید پیامبر باشد، زیرا چنین سفارشهایی (در مورد احترام به مادر) روش خاص انبیاست.
- نه مادر! بعد از پیغمبر ما پیغمبری نخواهد آمد و او پسر پیغمبر است.
- دین تو بهترین ادیان است، آن را بر من عرضه کن!
من هم شهادتین را به او آموختم و او نیز مسلمان شد و نماز خواندن را نیز یاد گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند.
بعد از مدتی مادرم مریض شد، رو به من گفت:
- نور دیده! آنچه به من آموختی تکرار کن!
من شهادتین را برایش گفتم. شهادتین را گفت و در دم از دنیا رفت. صبحگاه، مسلمانان او را غسل دادند و من بر او نماز خواندم و در قبرش گذاشتم. [۱]
#تجارت با #هفتاد دینار #حلال 🔹▪️▪️▪️
روزی جوانی به حضور امام صادق علیه السلام آمد و عرض کرد:
- سرمایه ندارم.
امام علیه السلام فرمود: درستکار باش! خداوند روزی را میرساند.
جوان بیرون آمد. در راه، کیسه ای پیدا کرد. هفتصد دینار در آن بود. با خود گفت: باید سفارش امام علیه السلام را عمل نمایم، لذا من به همه اعلام میکنم که اگر همیانی گم کرده اند نزد من آیند.
با صدای بلند گفت:
هر کس کیسه ای گم کرده، بیاید نشانه اش را بگوید و آن را ببرد.
فردی آمد و نشانههای کیسه را گفت، کیسه اش را گرفت و هفتاد دینار به رضایت خود به آن جوان داد.
جوان برگشت به حضور حضرت، قضیه را گفت.
حضرت فرمود:
- این هفتاد دینار حلال بهتر است از آن هفتصد دینار حرام و آن را خدا به تو رساند. جوان با آن پول تجارت کرد و بسیار غنی شد. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: شوری، ۵۲.
[۱]: بحار، ج ۴، ص ۳۷۴
[۱]: بحار، ج ۴۷، ص ۱۱۷
~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_ششم
#بخش_صد_و_هشتم
امام #صادق (علیه السلام) و #تجارت منصفانه 🌺🔸
امام علیه السلام غلامی به نام مصادف داشت هزار دینار به او داد برای تجارت به کشور مصر برود.
غلام با آن پول کالای خرید و با بازرگانان دیگر که از همان کالا خریده بودند به سوی مصر حرکت کردند، همین که نزدیک مصر رسیدند با کاروانی که از مصر باز میگشتند، رو به رو شدند و از آنان وضعیت کالای خود را که نیازمندیهای عمومی بود - از لحاظ بازار مصر- پرسیدند.
در پاسخ گفتند:
کالای شما در مصر کمیاب است و بازار خوبی دارد.
غلام و همراهانش از کمبود متاعشان در مصر و نیز نیاز مردم به آن، آگاه گشتند. و با یکدیگر هم قسم شدند و پیمان بستند، که متاع را با سودی کمتر از صد در صد نفروشند.
وقتی که وارد مصر شدند، مطابق پیمان خود بازار سیاه به وجود آوردند و کالا را به دو برابر قیمتی که خریده بودند، فروختند.
غلام با هزار دینار سود خالص به مدینه بازگشت و دو کیسه که هر کدام هزار دینار داشت به امام صادق علیه السلام تسیلم نمود و عرض کرد:
فدایت شوم! یکی از کیسهها اصل سرمایه است که شما به من دادید و دیگری سود خالص تجارت است.
امام علیه السلام فرمود: این سود زیادی است، بگو ببینم چگونه این را بدست آوردی؟
مصادف گفت: قضیه از این قرار است که در نزدیک مصر آگاه شدیم که کالای ما در آنجا کمیاب است، هم قسم شدیم و پیمان بستیم که به کمتر از صد در صد سود خالص نفروشیم و همین کار را کردیم.
امام علیه السلام گفت: سبحان الله! شما با ایجاد بازار سیاه به زیان گروهی از مسلمانان هم قسم میشوید که کالایتان را به سودی کمتر از صد در صد خالص نفروشید؟
نه! من همچو تجارت و سودی را نمی خواهم.
آنگاه یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود:
این اصل سرمایه من و دیگری را نپذیرفت، فرمود: این سود - که با بی انصافی بدست آمده - نیازی به آن ندارم.
سپس فرمود: ای مصادف! با شمشیر جنگیدن، از کسب حلال آسان تر است، به دست آوردن مال از راه حلال بسیار سخت و دشوار است. [۱]
#حساس ترین سخن در #آخرین لحظه #زندگی 🌸🔹
ابوبصیر میگوید:
پس از وفات امام صادق علیه السلام من به خانه آن حضرت رفتم تا به همسرش (حمیده) تسلیت بگویم، وقتی آن بانو مرا دید گریست من هم گریه کردم.
سپس گفت:
ای ابوبصیر! اگر در لحظات آخر عمر امام علیه السلام در کنارش بودی قضیه عجیبی را مشاهده میکردی.
گفتم:
چه قضیه ای؟
گفت:
دقایق آخر عمر امام علیه السلام بود که ناگهان چشمان مبارکش را باز کرد و فرمود:
همین الان تمام خویشان و نزدیکان مرا حاضر کنید! ما همه را جمع کردیم، به طور که کسی از خویشان و نزدیکان امام علیه السلام باقی نماند.
حضرت نگاهی به آنان کرد و فرمود:
کسانی که نماز را سبک میشمارند هرگز شفاعت ما به آنان نخواهد رسید (ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة) [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: بحار: ج ۴۷، ص ۵۹
[۱]: بحار: ج ۶، ص ۱۵۴ و ج ۴۴، ص ۲۹۷
❌کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110💫