🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_اول
#بخش_سی_و_یکم
#شعله_حسد 🌸🌺🌺
در اواخر تابستان و در شب دوازدهم ماه رجب سال ۲۱۸ (ه- ق) مأمون خلیفه عباسی از دنیا رفت و در ناحیه طرسوس. [۱] به خاک سپرده شد. برادرش معتصم زمام خلافت را عهده دار گشت.
معتصم که از هر راه ممکن جهت تثبیت پایههای زمامداری خویش تلاش میکرد، برای جلوگیری از خطرهای احتمالی از ناحیه امام جواد علیه السلام و اینکه تحت مراقبت شخصی قرار گیرند، ایشان را از مدینه به بغداد آورد.
هنوز از اقامت امام علیه السلام در بغداد مدت زیادی نگذشته بود که به اشاره معتصم خلیفه عباسی به وسیله زهر آن حضرت به شهادت رسیدند. این حادثه، به دنبال ماجرایی پیش آمد که داستانش چنین است.
زرقان دوست صمیمی ابن ابی دُآد [۲] بود میگوید:
روزی ابن ابی دُآد از نزد معتصم بازگشت در حالی که سخت غمگین بود. علت اندوه را جویا شدم. پاسخ داد:
- امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش از این مرده بودم.
گفتم:
- چرا؟
جواب داد:
- به خاطر واقعه ای که از ابوجعفر، امام جواد علیه السلام، در حضور معتصم علیه من رخ داد.
- مگر چه پیش آمد؟
- دزدی را نزد مجلس خلیفه آوردند دزد به سرقت خود اعتراف کرد و از خلیفه خواست با اجرای حد او را پاک سازد. خلیفه فقها را گرد آورد و ابوجعفر امام جواد علیه السلام را نیز حاضر کرد، از ما پرسید دست دزد از کجا باید قطع شود؟ من گفتم:
از مچ دست.
گفت:
به چه دلیل؟
گفتم:
دست از انگشتان است تا مچ، زیرا که خداوند در آیه (تیمم) فرموده است: (فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم) [۱] منظور از این آیه، انگشتان تا مچ دست است.
عده ای از فقها نیز با من موافق شدند و گفتند دست دزد باید از مچ قطع گردد، ولی عده ای دیگر گفتند دست دزد را از آرنج باید قطع کرد، چون خداوند در آیه وضو میفرماید: (و ایدکم الی الرافق) یعنی (دستهای خویش را تا آرنجها بشویید! ) و این آیه دلالت دارد بر اینکه حد دست آرنج است.
سپس معتصم رو به ابوجعفر امام جواد علیه السلام کرد و پرسید:
در این مسأله چه نظر دارید؟
ایشان اظهار نمود:
حاضران در این باره سخن گفتند، مرا معاف بدار!
معتصم بار دیگر سخنش را تکرار کرد و او عذر خواست. در آخر، معتصم گفت تو را به خداوند سوگند! آنچه را در این باره میدانی بگو.
امام جواد علیه السلام گفت:
حال که مرا قسم دادی، نظرم را میگویم. اینها به خطا رفتند زیرا فقط انگشتان دزد باید قطع شد، و کف دست بماند.
معتصم پرسید:
دلیل این فتوا چیست؟
گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود است سجده با هفت عضو بدن تحقق مییابد، صورت (پیشانی)، دو کف دست، دو سر زانو، دو پا (دو انگشت بزرگ پا. ) بنابراین، اگر دست دزد از مچ یا از آرنج قطع
شود، دیگر دستی برای او نمی ماند تا هنگام سجده آن را بر زمین گذارد.
و نیز خدای متعال فرموده است:
(و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا) (سجده گاهها از آن خداست. پس هیچ کس را... ) منظور از سجده گاهها اعضای هفتگانه است که سجده بر آنها انجام میگیرد، و آنچه برای خداست قطع نمی شود.
معتصم از این بیان خوشش آمد و دستور داد فقط انگشتان دزد را قطع کردند..
ابن ابی دُآد میگفت:
در این هنگام، حالتی بر من رخ داد که گویی قیامت بر پا شده است و آرزو کردم که کاش مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم.
پس از سه روز نزد معتصم رفته به او گفتم:
توصیه خیرخواهانه خلیفه بر من واجب است، من اکنون سخنی به او میگویم که میدانم به واسطه ی آن وارد آتش میشوم.
معتصم گفت:
کدام سخن؟
گفتم:
خلیفه در مجلس خویش، فقها و علما را برای حکمی از احکام دین جمع میکند و از آنان در شرایطی که رؤسای لشگری و کشوری حضور دارند و تمام گفتگوها را میشنوند، حکم مسأله ای را میپرسند و آنان جواب میدهند، ولی نظر فقها را نمی پذیرند و تنها سخن
مردی را قبول میکنند که نیمی از مسلمانان به امامت و پیشوایی وی اعتقاد دارند و ادعا میکنند که او سزاوار خلافت است، این کار برای خلیفه پسندیده نیست!
در این هنگام سیمای خلیفه دگرگون شد و تکانی خورد وگفت:
خداوند تو را پاداش دهد که مرا توصیه خوبی کردی.
سپس روز چهارم به یکی از دبیران (کتّاب) دستور داد ابوجعفر، (امام جواد علیه السلام)، را به خانه اش دعوت کند. او نیز چنین کرد، ولی امام نپذیرفت و عذر خواست. اما وی در دعوت خویش اصرار ورزید و گفت: واجب است به خانهام بیایی تا من از مقدم شما تبرک جویم. زیرا چند تن از وزرای خلیفه به دیدار شما مایل است.
ناچار! دعوت وی را پذیرفت و به خانه اش رفت، اما آنان در غذای وی زهر ریخته بودند.
به محض اینکه از غذا میل نمود، احساس کرد آغشته به زهر است، از این رو تصمیم گرفت حرکت کند. میزبان از ایشان خواست بماند ولی حضرت در پاسخ عرض کرد:
اگر در خانه تو نباشم برای تو بهتر است!
امام جواد علیه السلام، برای مدتی سخت نارا