🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_سیزدهم
#بخش_دویست_و_بیست
#نفرت از حاکم #ستمگر 🔹🔹
روزی کنفوسیوس، [۱] با شاگردانش به صحرا میرفت، دید زنی وسط باغ نشسته است، از او پرسید:
چرا اینجا نشسته ای؟
زن گفت: دعا کن من همین جا بمانم و جای دیگر نروم، چون در این باغ شوهرم، پسرم و پدرم هم بودند، پلنگی آمد و همه آنها را طعمه خود ساخت و من تنها ماندم.
کنفوسیوس گفت:
از اینجا به شهر برو، شهر نزدیک است.
زن گفت: آیا در شهر حاکمی وجود دارد؟
کنفوسیوس گفت: بله.
زن گفت: حاکم ظالم است و برای من عیب است به شهری بروم که در آن حاکم ستمگر حکومت میکند، لذا در اینجا میمانم تا روی حاکم ستمگر را نبینم، چون من از ظالم متنفرم. [۲]
#کیفر کمترین بی #احترامی به #پدر 🔸🔸
یوسف علیه السلام پس از مشکلات زیاد فرمانروای مصر شد. پدرش یعقوب سالها با رنج و مشقت، دوری و فراق یوسف را تحمل کرده و توان جسمی را از دست داده بود. هنگامی که باخبر شد یوسف، زمامدار کشور مصر است، شاد و خرم با یک کاروان به سوی مصر حرکت کرد، یوسف نیز با شوکت و جلالی در حالی که سوار بر مرکب بود، به استقبال پدر از مصر بیرون آمد. همین که چشمش به پدر رنج کشیده افتاد، میخواست پیاده شود، شکوه سلطنت سبب شد که به احترام پدر پیاده نشد و کمی بی احترامی در حق پدر کرد.
پس از پایان مراسم دیدار، جبرئیل از جانب خداوند نزد یوسف آمد و گفت:
یوسف! چرا به احترام پدر پیاده نشدی؟ اینک دستت را باز کن! وقتی یوسف دستش را گشود ناگاه نوری از میان انگشتانش برخاست و به سوی آسمان رفت.
یوسف پرسید:
این چه نوری است که از دستم خارج گردید؟
جبرییل پاسخ داد:
این نور نبوت بود که از نسل تو، به خاطر کیفر پیاده نشدن برای پدر پیرت (یعقوب) خارج گردید و دیگر از نسل تو پیغمبر نخواهد بود. [۱]
#چاره بی #تابی در سوگ #عزیزان 🔹🔹
یکی از قاضیهای بنی اسرائیل پسری داشت که زیاد مورد علاقه او بود. ناگاه پسر مریض شد و مرد. قاضی از این پیشامد سخت ناراحت شد و صدایش به ناله و گریه بلند گردید.
دو فرشته برای پند و نصیحت به نزد قاضی آمده و شکایتی را علیه یکدیگر مطرح کردند.
یکی گفت:
این مرد با گوسفندان، زراعتم را لگدکوب کرده و آن را از بین برده است.
دیگری گفت:
او زراعتش را ما بین کوه و رودخانه کاشته بود، راه عبور برایم نبود، چاره ای نداشتم جز آن که گوسفندان را از زراعت ایشان عبور دهم.
قاضی رو به صاحب زراعت نموده و گفت:
تو آن وقت که زراعت را بین کوه و رودخانه میکاشتی، میبایست بدانی چون زمین زراعت راه مردم است. در معرض
خطر خواهد بود. بنابراین نباید از صاحب گوسفند شکایت داشته باشی!
صاحب زراعت در پاسخ قاضی گفت:
شما نیز آن وقت که پسرت به دنیا آمد باید بدانی در مسیر مرگ قرار دارد، دیگر چرا ناله و گریه در مرگ فرزندت میکنی؟ قاضی فوری متوجه شد این صحنه برای پند و آگاهی او بوده. از آن لحظه گریه و ناله را قطع کرد و مشغول انجام وظیفه خود گردید. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: ۱۱۴. کنفوسیوس یکی از حکما است که در حدود پانصد سال قبل از میلاد میزیست و اکنون پیروان زیاد در چین و تبت و... دارد.
[۲]: ۱۱۵. در مکتب استاد ص ۵۲ (شیرازی).
[۱]: ۱۱۶. ب: ج ۱۲، ص ۲۵۱ و ج ۷۳، ص ۲۲۳.
[۱]: ۱۱۷. ب: ج ۸۲، ص ۱۵۵.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫