ّم آن ناپاک مثل باد صرصر به مید
ان تاخت و زبان وقاحت گشود و به دشنام و ناسزا پرداخت که ای بیرحم دو برادر مراکه در روی زمین نظیر نداشتند کشتی؟
قاسم فرمود:آزرده مباش اگر برادرانت را دوست داری اکنون تو را بدیشان می رسانم.
آن کافر نیزه حواله قاسم کرد، قاسم نیز با شمشیر برادرش زد به دستی که نیزه داشت، دستش از مرفق قلم شد آن روباه صفت رو به فرا نهاد، قاسم از عقب وی تاخت تا خود را به او رساند و شمشیر چنان به فرقش نواخت که تا خانه زین او را شکافت و بدو نیمش ساخت.
پسر چهارم ازرق به میدان آمد هنوز از گرد راه نرسیده بود که با یک ضربت شاهزاده به دارالبوار رهسپار گشت.
لشکر از آن قوّت بازو و شوکت و نیرو حیرت کردند شاهزاده آزاده آغاز رجزخوانی کرد و فرمود:
اِنّی اَنَا الْقاسم مِنْ نسل علیّ
نَحْنُ وَ بیت الله اَوْلی بالنبیّ
ازرق از مرگ چهار پسر خود گریبان درید وارد خیمه شد و لباس حرب پوشید و با آرایشی تمام بر مرکب تیزگام و سیمین لگام سوار شد مانندسیلاب واردمیدان شد ( ۱۲)
✅منابع:
🔹۱۰) المنتخب ۲/۳۶۶
🔹۱۱) المنتخب ۲/۳۷۴ – بحارالأنوار ۴۵/۳۴
🔹۱۲) روضۀ الشّهداء ص ۴۰۵
#حضرت_قاسم_متن_روضه
#شب_ششم
💠🔸💠🔸🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
💠🔸🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
💢 مقتل حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢
🔷 کشته شدن ازرق شامی ملعون به دست شاهزاده حضرت قاسم علیه السلام
مرحوم شیخ طریحی در منتخب مینویسد:
از کشتن چهار پسر ازرق سستی در بازوی قاسم و ضعف در نیروی او پیدا شده بود و علاوه بر آن تشنگی و گرسنگی او را بیتاب قصد برگشتن به خیمه را نمود که ناگاه ازرق سر راه بر قاسم گرفت و چون پلنگی زخم آلود« فَهَمَّ بِالرُّجُوعِ اِلَی الْخیم.ِ »
نموده بود براو بانگ زد که ای بی رحم و بی انصاف چهار پسر مرا کشتی که در عراق بلکه در تمام آفاق عدیل و نظیر نداشتند اکنون کجا می روی؟
قاسم برگشت کوهی را دید که بر کوهی نشسته غرق در دریای اسلحه و آلات حرب، آن نتیجه شجاعت اصلًا خوف در دل پیدانکرده فرمود:
ای شقی پسرانت درب جهنّم منتظر تو هستند هم اکنون تو را هم به ایشان میرسانم.
مرحوم ملّا حسین کاشفی در روضه مینویسد:
چون امام حسین دید که ازرق ملعون در برابر قاسم درآمد بر وی بترسید زیرا ازرق در آفاق مشهور به شجاعت و معروف به سبالت بود پس امام دست نیاز برداشت و جهت نصرت و پیروزی شاهزاده دعاء نمودند از طرف دیگر مخدّرات حرم جملگی مضطرب وگریان از حق تعالی فتح و نصرت شاهزاده را خواستار گشتند. خلاصه کلام آنکه درخیام امام علیه السلام زلزله ودرمضمار وصحنه نبرد صدای هلهله بلندبودصفوف لشکر تمام گردنهاکشیده و چشمهادوخته که ببینندازاین دومبارزکدام غالب و ظافرمیگردند.
باری ازرق دست به نیزه برد و بر قاسم حمله کرد، شاهزاده نیز نیزه بکار برد و بینشان دوازده طعن ردّ و بدل شد ازرق در غضب شد نیزه را به شکم اسب قاسم زد اسب از پای درآمد و قاسم پیاده ماند امام علیه السلام که چنین دید به نوشته کاشفی به محمّد انس امر فرمود که اسب یدکی به قاسم برساند و به گفته مرحوم صدر قزوینی به وزیر خویش جناب عبّاس بن علی علیهما السلام اسب پیل پیکری داد تا به قاسم برساند، رخسار قاسم از محبّت عمو مانند گل شکفته شد. رکاب را بوسید و بر مرکب سوار گردید وشمشیر را کشید و رو به ازرق آورد چشم ازرق که بر شمشیر پسرش افتاد گفت:
ای جوان این شمشیر پسر من است بی مروّت آن را هزار دینار خریده ام در دست تو چه میکند؟
قاسم علیه السلام فرمود:
میخواهم شربتی از شیرینی این شمشیر به تو بچشانم و تو را به فرزندانت ملحق کنم، ای ازرق روا باشد که تو خود را از جمله شجاعان عالم بدانی و تنگ مرکب را نکشیده آهنگ جنگ می نمایی؟!
ازرق خم شد که تنگ را ببیند قاسم چنان شمشیر بر کمرش نواخت که همچو خیارتر به دو نیم شد و هر نیمه اش از طرفی روی زمین افتاد قاسم دید اسب ازرق بی صاحب مانده می خواهد فرار کند فی الفور خود را بر مرکب رسانید جست بر مرکب ازرق واسب خاصه عمو را یدک ساخت به در خیمه ها تاخت تا به نزد عمو رسید عرض کرد:
عمو جان العطش العطش اگر یک شربت آب بیاشامم دمار از این لشکر برمی آورم ( ۱۳)
حضرت قاسم علیه السلام را در بر گرفت انگشتر خود را به دهان قاسم نهاد به گفته صدر قزوینی چشمه آب خوشگواری ظاهر شد.قاسم سیراب گشت حاصل آنکه امام علیه السلام حضرت قاسم علیه السلام را خیلی نوازش نمود.
قاسم پس از سیراب شدن و پس از اذن از امام علیه السلام روی به خیمه ا ی آورد که مادرش در آن بودند، مادر استقبال کرده و فرمود:
نور دیده شیر من بر تو حلال باشد سپس صورتش را بوسید، قاسم وارد خیمه شد باری شاهزاده مادر را که بی تابی می کرد آرام نمود و سپس عزم رفتن کرد.
مرحوم ملّا حسین کاشفی در روضه الشّهداء می نویسد:
شاهزاده از خیمه بیرون آمد و بر اسب شهادت نشست و روی به صراط آخرت نهاد همین که وارد معرکه شد لشکر به صدا درآمدند که کشنده ازرق شامی برگشت صدای طبل بلند و آواز کوس، گوش سپهر آبنوس را کر کرد.امّا قاسم به میدان آمد چشمش بر رایت ابن زیاد افتاد که بالای سر عمر بن سعد بد اختر افراشته بودند. ثمّ جعل همّته علی حامل اللّواء و اراد قتله. شاهزاده همّتش را به جانب حامل رایت معطوف داشت و به قصد کشتن او بدان طرف تاخت و روی به قلب لشکرکرد خود را زد بر صف اوّل و آن صف را شکست سپس به صف دوّم زد آن را نیز شکست پس از آن به صف سوّم رساند و آنرا نیز از هم درید آن گاه به صف چهارم و پنجم زد ( ۱۴)
مرحوم صدر قزوینی در حدائق الانس می نویسد:
قاسم به هر صف که روی می آورد، صف بسته باز می شد و راه میدادند که قاسم بیاید همین که وارد صف دیگر می شد صف بسته می گشت تا آنکه قاسم خود را میان انبوه دشمن دید و به علمدار هم نرسید. کوفی و شامی اطراف شاهزاده را گرفتند از هر طرف می رسیدند حربه به بدن آن نوجوان می زدند طاقت از دست قاسم بیرون رفت دیدند نه حال جنگ دارد و نه راه برگشتن و صدای او هم به در خیام حرم نمی رسد.
در روضه الشّهداء مینویسد:
پیادگان سر راه بر وی گرفتند همین که به حرب ایشان مشغول شد سواران به گرد وی درآمدند و تیر و نیزه و گرز و شمشیر حواله وی کردند. قاسم در دریای حرب غوطه خورده قریب سی پیاده
و پنجاه سوار را بی فکند و صف سواران را درید خواست که از وسط معرکه بیرون آید مرکبش را تیرباران کردند اسب از پای درافتاد و شبث بن سعد نیزه بر سینه قاسم زد که سر سنان از پشت مبارکش بیرون آمد و قاسم در آن حرب بیست و هفت زخم خورده بود و خون بسیار از وی رفته از اسب درگذشت و گفت یا عمّاه ادرکنی.
آواز به گوش امام حسین علیه السلام رسیده مرکب در تاخت و صف پیاده و سوار را بر هم زده قاسم را دید میان خاک و خون غرق شده و شبث بر سر وی ایستاده می خواست سر مبارکش را از بدن جدا کند. امام حسین علیه السلام ضربتی بر میان وی زد که به دو نیم شد. آنگاه قاسم را در ربوده به در خیمه آورد و هنوز رمقی در تن وی باقی بود. امام حسین علیه السلام سرش بر کنارگرفته بوسه بر رویش می داد و مادر واهل خیام آنجا ایستاده می گریستند، قاسم چشم باز کرده در ایشان نگریست و تبسّمی فرمود وجان به جان آفرین تسلیم کرد.
مرحوم مفید در ارشاد مینویسد:
حمید بن مسلم که از وقایع نگاران عاشورا در صف دشمن بود می گوید:
من در لشکر پسر سعد بودم که دیدم تازه جوانی بر ما طلوع کرد وَجْهُهُ شُقَّ.ُ قَمَر شمشیری در دست و پیراهن درازی در بر و نعلینی در پا که یک بند نعلین او باز بود. عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت:به خدا هر آینه بر این نوجوان حمله میکنم.
من به او گفتم تو از جان او چه میخواهی؟ واگذار غیر از تو این قوم بیپروا که از هیچ چیز پرهیز ندارند کفایت کار او را خواهند کرد.
حمید گوید:
آن ظالم از من نپذیرفت، قسم خورد که او را میکشم، فَشَ دَّ عَلَیْهِ فَما وَلّی حَتَّی ضَ رَبَ رَأسه بِالسَّیْفِ آن بیرحم رفت و برنگشت مگر آنکه حمله بر قاسم کرد و شمشیری بر فرقش نواخت و کارش را به همان ضربت ساخت، قاسم از مرکب افتاد فریاد کرد: یا عَمَّاه ( ۱۵)
و به روایتی شیب بن سعد شامی نیزه بر پشتش زد که از سینه ی او بیرون آمد و حضرت قاسم علیه السلام بر زمین افتاد و فریاد زد: یا عَمَّاه أدرکنی ( ۱۶)
✅منابع:
🔹۱۳) روضۀ الشّهداء ص ۴۰۷
🔹۱۴) روضۀ الشّهداء ص ۴۰۹
🔹۱۵) المنتخب ۲/۳۶۶ مرحوم طریحی از ارشاد و شیخ مفید نقل میکند – بحارالأنوار ۴۵/۳۵
🔹۱۶) المنتخب ۲ /۳۶۷
#حضرت_قاسم_متن_روضه
#شب_ششم
#مقتل
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💢 زیارت قاسم بن الحسن ع در زیارت ناحیه مقدسة 💢
- (زيارة الناحية):
السلام علي القاسم بن الحسن بن علي المضروب علي هامته، المسلوب لآمته، حين نادي الحسين عمه، فجلا عليه عمه کالصقر و هو يفحص برجليه التراب و الحسين يقول: بعدا لقوم قتلوک و من خصمهم يوم القيامة جدک و أبوک. ثم قال:
عز والله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک أو أن يجيبک و أنت قتيل جديل فلا ينفعک، هذا والله يوم کثر واتره و قل ناصره، جعلني الله معکما يوم جمعکما وبوأني مبوءکما، و لعن الله قاتلک عمر بن سعد بن عروة بن نفيل الأزدي و أصلاه جحيما و أعد له عذابا أليما.
ابنطاووس، الاقبال، / 575 - 574،
مصباح الزائر، / 280
مساوي عنه: المجلسي، البحار، 68 - 67 / 45؛
البحراني، العوالم، 337 - 336 / 17؛ الدربندي، أسرار الشهادة، / 303؛ المحمودي، العبرات، 152 / 2
سلام بر قاسم بن حسن بن علي، آن شهيدي که با شمشير بر سرش زدند و زرهش را به غارت بردند، آنگاه که عمويش را صدا زد و او چونان باز شکاري بر سرش حاضر شده در اين حال او پاهايش را به زمين ميکشيد و حسين (ع) ميگفت: از رحمت خداوند دور باد قومي که تو را کشتند و در روز قيامت سر و کارشان با پدر و جد توست. به خدا سوگند بر عمويت دشوار است که تو او را بخواني و او نتواند به فريادت برسد، يا به فريادت برسد، اما تو را کشته و به خود پيچيده ببيند. به خدا سوگند امروز روزي است که دشمنان ما بسيارند و ياوران ما اندک.
خداوند در روزي که شما را گرد ميآورد مرا با شما قرار دهد و در جاي شما منزل دهد. خداوند قاتل تو، عمر بن سعد بن نفيل أزدي، را لعنت کند و در آتش دوزخ افکند و برايش عذابي دردناک آماده است. [به حسب شمارش فضيل بن زبير، وي دوازدهمين شهيد کربلاست؛ و مادرش کنيز بود].
#حضرت_قاسم_متن_روضه
#شب_ششم
#مقتل
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
💢 تو مسوزان جگرم چون علی اکبر قاسم💢
غنچه ی لب بگشا ای گل پرپر قاسم
با سکوتت تو مرا میکشی آخر قاسم
بار دیگر ز عمو گفتن خود شادم کن
تو مسوزان جگرم چون علی اکبر قاسم
میکشی پا به زمین یا به دل خسته ی من ؟
گشته ام پیش تو با مرگ برابر قاسم
جای تو دامن بود همه عُمر ولی
جا گرفتی ز چه زیر سم استر قاسم؟
در شگفتم که چِسان خصم به روی بدنت
جای داد، اینهمه سر نیزه و خنجر قاسم
به حرم میبرمت ،لیک دلم میلرزد
که نیفتد به برم از بدنت ، سر قاسم
میکشم تا ابدُالدهر ، به جان تو قسم
خجلت از روی تو و روی برادر قاسم
✅استاد حیدر توکلی
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
#شب_ششم
🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢 مناجات با امام حسن مجتبی علیه السلام در ششم محرم 💢
کبوتریم و پی دانه ی امام حسن
رسیده ایم در خانه ی امام حسن
تمام مردم این شهر ، شهرت ما را
شناختند به دیوانه ی امام حسن
عجیب نیست اگر می شوند دشمن و دوست
اسیر لطف کریمانه ی امام حسن
اگر تمام جهان میهمان او باشند
هنوز جا دارد خانه ی امام حسن
نمیرویم سراغ کسی به غیر از او
که رزق ماست به پیمانه ی امام حسن
دل شکسته ی ما آنقدر طوافش کرد
لقب گرفت به پروانه ی امام حسن
فقیر بوده ولی پادشاه می گردد
به هرکه می رسد عیدانه ی امام حسن
به نام قاسمیون مفتخر شدیم و شدیم
غلام قاسم دردانه ی امام حسن
✅مجتبی خرسندی
#امام_حسن_مدح
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
#شب_ششم
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢 مدح و مرثیه حضرت قاسم علیه السلام 💢
پشت خیمه قدمزنان به دعا
داشت با درگه خدا نجوا
ای خدا عاشق عمو هستم
تو خودت راضیاش کن از دستم
چارهی درد را نمیدانم
او غریب است من که میدانم
تو اگر بر دلش بیندازی
او به جانبازیام شود راضی
غیر تو یاوری ندارد او
در حرم اکبری ندارد او
به نفسهای عمهام زینب
یکتنه یاریاش کنم یا رب
من در این حربگاه میجنگم
با تمام سپاه میجنگم
بر لبم بهترین غزل دارم
جام شیرینتر از عسل دارم
من که شاگرد رزم بَدرِینَم
پسر مجتبای صفّینم
سبط حیدر ز نسل زهرایم
حسن مجتبای اینجایم
دیدهام دورههای بس حساس
شیوهی جنگیِ عمو عباس
در کلاس عمو حسین اصلاً
نیست شاگرد اولی چون من
رفتهام دورهی شجاعت را
خوب آموختم اطاعت را
در کلاس علیِّ اکبر هم
دورهی بندگی ندیدم کم
من گل سرخ و سبز این چمنم
با حسین و سلالهی حسنم
میرسانم به اشک و شیون و شین
دستخط حسن به دست حسین
🔹🔹
چون حسین نامهی حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت
قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد
کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند
پارهی ماه سوی میدان شد
لرزهای در سپاه عدوان شد
ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی، قَدَش حسنی
و أنا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد
نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن
هر که از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد
به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش
رزم جانانهاش که غوغا کرد
کینههای مدینه سر وا کرد
دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد
نیزهها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازهای به کفن
دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست
نالهی او بلند شد: عمّاه
به حرم میرسید وا اُماه
✅محمود ژولیده
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
#شب_ششم
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
♻️دوبیتی♻️
💢السلام علیک یا قاسم بن الحسن💢
گُل ِ پژمرده پژمردن ندارد
ز پا افتاده پا خوردن ندارد
مرا بگذار عمو برگرد خیمه
تن پاشیده که بردن ندارد
♦️♦️♦️
بیا شوق مرا ضرب المثل کن
تمام ظرفهایم را عسل کن
برای آنکه از دستت نریزم
مرا آهسته آهسته بغل کن
♦️♦️♦️
لبم بوی پدر دارد عمو جان
سرم شوق سفر دارد عمو جان
تمام سنگها بر صورتم خورد
یتیمی دردسر دارد عمو جان
✅استاد لطیفیان
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
#شب_ششم
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
♻️بسیار زیبا ♻️
مدح حماسه روضه
💢السلام علیک یا قاسم ابن الحسن 💢
آمد ز ابر خیمه برون قرص روی ماه
وجه شبه به روی مَهَش، خور به صبحگاه
گویا که پا نهاده حسن در جمل، به راه
خیره به سوی او همه لشگر، همه سپاه
در قامتش قیامت کُبراست بنگرید
ابنُ الحسن کریم دو دنیاست بنگرید
بر عارض است زلف سیاهش شکن،شکن
لعل لبش چو سنگ عقیقی است در یمن
حتی نداشت خوود و زره بر سر و به تن
تنها ز پیروهن به تنش داشت یک کفن
آمد رجز به نام حسن خواند «یا حسن»
نامش به خاطر همگان ماند با حسن
استاد رزم هر که اباالفضل می شود
او یک تنه حریف دو صد رذل می شود
جانش به پای تیغ کجت بذل می شود
چون میکُشی تو،صاحب یک فضل می شود
دشمن اگر که أزْرَقِ شامی ست بهتر است
خونش حلال تو،که گمان می کند سر است
چون گل میان لشگر خار است،بی سپر
آخر، ز چشمْ زخمِ عدو خورد، او نظر
گردید تا که نیزه قسمت پهلوش،پس دگر
افتاده یاد کوچه و دیوار، یاد در
یک تن کجا و لشگر در دست حربه دار
زین غصّه هاست شه شده پای تو داغدار
دیگر تمام لشگر خود را صدا زدند
یک کوچه باز،گشت و تو را بی هوا زدند
شمشیر و تیر و دشنه به تو از جفا زدند
با کینه های بَدر و حُنین از قفا زدند
باران سنگ بود و تنِ آینه مثال
گشتی شبیه اکبر من ای حسن خصال
افتاد تا ز زین به زمین از سوی سما
با سینه ای که گشته لگدکوبِ اسب ها
لبْ هاش میخورد به هم امّا، چه بی صدا
زد یک صدا فقط ،که عمو جان... بیا، بیا
یکدم بیا و جوی عسل را ببین برم
بار دگر به دامن خود گیر، این سرم
شد خیمه گاه شه ز غمت، آه...غصه ناک
پا میکشی چرا به زمین، مانده ای به خاک
با یک دلی که مثل تنت گشته چاک،چاک
آمد عمو و خون ز رُخِ تو نمود پاک
از انکسارِ سینه دلی در شکست شد
دیگر کنار پیکر تو شه ز دست شد
✅وحید دکامین
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
#شب_ششم
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶
♻️بسیار زیبا ♻️
💢راستی! دیدی تو حرز روی بازوی مرا؟💢
سیزده سال است هر جا غصه ام را دیده ای
زودتر از دیگران حال مرا پرسیده ای
مثل خورشیدی به روی ماه من تابیده ای
بیشتر از بچه های خود مرا بوسیده ای
حس نکردم که یتیمم با تو در این سال ها
هم عمو بودی برایم هم پدر اینسال ها
نجمه آورده لباس پاک و خوشبوی مرا
دختر تو شانه کرده ای عمو موی مرا
آبرو دارم زمین ننداز پس روی مرا
راستی! دیدی تو حرز روی بازوی مرا؟
مطمئن هستم که این نامه برایت آشناست؟
دست رد دیگر نزن این دست خط مجتبی است
مست هم هستند در آغوش هم افتاده ها
می خورد بر یکدگر لبهای جام باده ها
کار دشواری است این دل کندن از دلداده ها
درد دل های عمو ها و برادر زاده ها
قلبم از جا کنده شد قبل از سفر گریه نکن
ای عمو از حال رفتی اینقدر گریه نکن
نه فقط مردان ما کشته شدن را دیده اند
بچه هامان جنگهای تن به تن را دیده اند
پیش خود گفتند قبلا خشم من را دیده اند
عده ای که در جمل جنگ حسن را دیده اند
میگذارم بر سر خودتاج شاهنشاه را
نصفه ی عمامه ای پوشانده نصف ماه را
با مژه هایم تمام دشت را جارو زدم
من برای تو به هرچه سنگ میشد رو زدم
یابن زهرا جای تو بر نیزه ها پهلو زدم
ناگهان افتادم روی زمین زانو زدم
راه تو حق است پس باید به راهت جان دهم
اسبها را دور کن شاید که راحت جان دهم
✅آرش براری
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
#شب_ششم
🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
♻️ مکشوف♻️
💢باشد به جای من پدرت را صدا بزن💢
احلی من العسل شده ای زیر سنگ ها
در خاک سرخ حل شده ای زیر سنگ ها
جسم تو مبتلای بلای عظیم شد
از زخم بی بدل شده ای زیر سنگ ها
نازک تن تو را چه شده سینه سرخ من؟
مشتاق بر اجل شده ای زیر سنگ ها
بالا بلند قامت تو چون قصیده بود
حالا غزل غزل شده ای زیر سنگ ها
نسل سقیفه خیمه زده دور پیکرت
از کینه ی جمل شده ای زیر سنگ ها
باشد به جای من پدرت را صدا بزن
با من چه بی محل شده ای زیر سنگ ها
✅حسن کردی
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
#شب_ششم
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
بسیار عالی بسیار زیبا بسیار بی نظیر
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔷🔶
💢شبیه حضرت شیر جمل به میدان رفت💢
کسی که آمده در خانه اش پشیمان نیست
کریم چون حسن مجتبی به قران نیست
به غیر سفره ی او پای سفره ای منشین
که هر طعام لذیذی به نفع مهمان نیست
کریم منت مسکین خویش را بکشد
هر انکه لطف کند حتما از کریمان نیست
در ان میانه که پای حسن وسط باشد
برای حاتم طایی مجال جولان نیست
همین که راه دهد نزد خود مرا کافی ست
همیشه سائل این در که حاجتش نان نیست
حساب امشب مان با کریم ال الله ست
ضرر کند بخدا هرکسی که گریان نیست
برای روضه سرم درد میکند امشب
چرا که درد مرا غیر گریه درمان نیست
کریم زاده کریم ست ، روح "کَرَّمنا"ست
کریم میشود ان کس که مادرش زهراست
به روی خوش به نگاه لطیف شهرت داشت
پسر چقدر به بابای خود شباهت داشت
ندیده بود مدینه شبیه او پسری
علاوه بر "جگر" مجتبی, "سخاوت" داشت
حسن سرشت حسن صورت و حسن سیرت
چقدر ماه شب چهارده لیاقت داشت
به ارث برد ز بابا که صبر پیشه کند
به دوست نه به بیگانه هم محبت داشت
جزامیان مدینه دعاش میکردند
به همنشینی با هرکدام عادت داشت
رسید کرببلا و نشان عالم داد
حسین با حسنش دائما شراکت داشت
ز بسکه از لبش احلی من العسل ها ریخت
همیشه شهد کلام ترش حلاوت داشت
عمو عمامه ی خود را بر او کفن کرده
مگر عزیز یتیمش چقدر حرمت داشت!
نه جوشن و نه زره نه حمایل و نه سپر
برای کرب و بلا شوق بی نهایت داشت
به پیش ناقه سواران چو یل به میدان رفت
شبیه حضرت شیر جمل به میدان رفت
همینکه با غضب از دوش خود عبا انداخت
تمام لشکر کفار را ز پا انداخت
گهی به میمنه بود و گهی به میسره بود
چقدر ولوله در این برو بیا انداخت
زمین ز هر قدم طفل مجتبی لرزید
چه رعشه ای به اراضی کربلا انداخت
به سبک و شیوه ی جنگ عمو ابوالفضلش
چقدر سر وسط دشت نینوا انداخت
علی علی به لبش بود و یک تنه تنها
چهار تک یل سردار شام را انداخت
شکار بعدی ان شیربیشه , ازرق بود
سر و تن و سپرش را جدا جدا انداخت
ولی پس از لحظاتی دگر ورق برگشت
نگاهی از حسد ان قوم بی حیا انداخت
به یک اشاره رسیدند و دوره اش کردند
یکی به سوی تنش نیزه بی هوا انداخت
نفس میان دو پهلوی او به تنگ امد
به چشم تر نظری سوی خیمه ها انداخت
چه شد در ان وسط معرکه نفهمیدند
که سم اسب ردی بر دهان چرا انداخت
گرفت تا که ز خون جگر وضو سر داد
و با دهان شکسته عمو عمو سر داد
میان دشت گل نجمه بود پرپر شد
ز بوی یاس تنش کربلا معطر شد
عبا نبود به داد دل عمو برسد
دوباره چشم حسین از مصیبتی تر شد
کسی که پاش به بند رکاب هم نرسید
بمیرم...آه...قدش با عمو برابر شد
نبود صحبتی از جسم پاره پاره ولی
گمان کنم ز درون یک علی اکبر شد
کبود شد همه ی پیکرش سپس سبب
گریز دیگر من سوی روضه ی "در" شد
چه سینه ها نشکستند در طی تاریخ
چه ظلم ها که به این خاندان مکرر شد
به نیزه رفت سرش در کنار عبدالله
دو سایه ی سر از اخر نصیب مادر شد
چه بر سر حسن بن الحسن مگر امد
صدای ناله ی زهرا بلند تر امد
✅علیرضا خاکساری
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
#شب_ششم
🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶