eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
83 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
كل دنيا براي انسان يك وسيله و ابزار است، مانند يك عصا براي اوست؛ خوب و يا بدبودن دنيا هم بستگي به نحوة استفاده ما از آن دارد. يک نفر از عصا به عنوان تکيه گاه استفاده مي کند تا خود را به خانه برساند، نفر ديگر هم ممکن است از عصا به عنوان يک چوب محکم استفاده کند و بر سر مظلومي بزند. خانه و مدرك و زمين و به طور كلي دنيا همانند عصاست و خود به خود حقيقتي ندارند كه داشتن يا نداشتن آن ها مهم باشد يا بتواند در آرامش انسان تأثير بگذارد.
در غروب زندگي، پيرمردان و پيرزناني احساس شكست و يأس مي كنند كه در طول زندگي از «خودِ» واقعي شان غافل بوده اند و سراسر عمرشان را با دنيا و غريزه و پُز و مقام و خودخواهي پر كرده اند. اما پيرمردان و پيرزناني هم هستند كه در آخر عمر آرام و با نشاط و پر محبت اند، گويي كه در نهايتِ سرفرازي چون سرداري فاتح از يك جنگ طولانيِ هفتاد ساله برگشته اند. آن وقت در وصيت نامه شان مي نويسند: «با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوي جايگاه ابدي سفر مي كنم».
 اگر انسان به امور فطري بپردازد و آن صداي فوق غريزه را بشنود و از آن تبعيت کند، در عمق «جانش» احساس رضايت مي نمايد و اگر به آن بي محلي کند و بخواهد کارها و فعاليت هاي ديگري را جايگزين پيام آن نمايد در نهايت خودِ انسان احساس مي کند به هيچ چيزي نرسيده و با گفتن «چه فايده؟» اثر همة آن کارها در درون او نقش بر آب مي شود
هر انساني داراي يك «تن» و يك «جان»، و يك «جانِ جان» و يك «جانِ جانِ جان» است. «تنِ» هرکس كه برايش مشخص است، «من» او همان «جان» او يا نفس حيواني اوست، که عامل حيات و زنده بودن است، «فطرت» او همان «جانِ جانِ» اوست که فوق گرايش هاي غريزي، طالب خداوند است و نظر به خدا دارد، و «خدا»، «جانِ جانِ جانِ» انسان ها است! گفت:  اي جانِ جانِ جانم  تو جانِ جانِ جاني  بيرون زجان چه باشد  تو آني و نه آني
«أنَا جَليسُ مَنْ ذَکَرَني»(31) من همنشين آن کسي هستم که مرا ياد کند 31- ارشادالقلوب، ج 1، ص 60. 
 اين كه مي گويد سرشت انساني به دست خدا سرشته شده يعني گرايش «جان» انسان به سوي خداست. به عبارت ديگر بنيان «جانِ» انسان ها الهي است. پس کسي که به خدا رجوع کند به بنيان جان خودش رجوع كرده است و كسي كه از خدا دور شود از «جانِ» خودش دور شده است. 
«فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ»،(36) و هنگامي كه بر كشتي سوار مي شوند خدا را با تمام خلوص مي خوانند و چون خداوند آن ها را به سوي خشكي رساند و نجاتشان داد، در همان حال شرك مي ورزند. 36- سوره عنکبوت، آيه 65. 
نماز يكي از بهترين عواملي است كه انسان به كمك آن مي تواند به مقصد فطرت يعني خدا توجه کند و از غفلت در آيد
نقل مي كنند كه خواجه ابوسعيدابوالخير آن عارف مشهور را جهت موعظه به مجلسي دعوت کرده بودند، افراد زيادي براي شنيدن صحبت هاي او جمع بودند، بلندگو هم نبود كه صداي شيخ به همه برسد. براي اين كه جا براي افرادي که در عقب مجلس بودند باز شود و نزديك تر بيايند و صداي شيخ به همه برسد، فردي برخاست و گفت؛ «خدا رحمت كند كسي را كه برخيزد و قدمي جلو بگذارد». شيخ با شنيدن آن سخن از منبر پايين آمد. پرسيدند: «اي شيخ! كجا؟!» گفت: «حرف همين بود كه اين مومن زد، خدا رحمت كند كسي را كه برخيزد و قدمي جلو بگذارد!» قرآن هم در اين رابطه در آيه فوق مي فرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً»؛ به پا خيزيد و جهت «خود» را در جهت دين حنيف که همان مسير فطرت است، قرار دهيد
«جان» همة انسان ها بر پايه و اساسي الهي سرشته شده است. و سرماية واقعي و ارزش حقيقي هركس به اندازه اي است كه توانسته باشد انتخاب هايش را بر اساس فطرتش انجام دهد
♻️غذای لذیذ♻️ غذاي لذيذي كه يک نفر در 15 سال پيش خورده است فعلاً هيچ حضوري در جان او ندارد، اما حرف حقي كه در 15 سال پيش زده يا عبادتي كه كرده است همچنان در «جان» او گرم و شعله ور است
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ، وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ»(45)  اي فرزند آدم! مگر به شما سفارش نكردم و شما تعهد نكرديد كه شيطان را نپرستيد، زيرا كه او براي شما دشمني آشكار است، و مرا بپرستيد كه راه مستقيم همين است و بس؟  45- سوره يس، آيه 60 و 61 
وقتي كه انسان خواب مي بيند، «خودِ» اوست كه خواب مي بيند، صبح هم كه از خواب بيدار شد مي گويد: «خودم خواب ديدم.» مثلاً خواب مي بيند از اين طرف خيابان به آن طرف مي رود که ناگهان ماشيني به او مي زند. او از ترس فريادي مي زند و از صداي فريادش بيدار مي شود مي بيند تن او در اين مدّت در رختخواب بوده است. دقيقاً احساسش اين است که خودش هماني است که در خيابان بود و اين نشان مي دهد اولاً: «خود يا منِ» انسان غير از«تن» انسان است. ثانياً: اصلاً انسان همان مَنِ انسان است که بدون تن مي تواند موجود باشد، و به همين جهت انسان بدون «تن اش» باز هم «خودش» است! 
وقتي كه انسان مي گويد: «خودم»، اين «خود»، همان «خود» واقعي اوست. دست و پا جزء خود واقعي انسان محسوب نمي شود و همه ادراكات مثل ديدن و شنيدن و گفتن و لمس كردن وغيره همه و همه مخصوصِ «من» يا «نفس» او است. به عنوان مثال شخصي كه در كلاس درس نشسته است، و نَفْسِ او متوجه مسافرتي مي شود که سال گذشته انجام داده، همة آن اتفاقات را در نفس خود حاضر مي يابد، هر چند چشم و گوش ظاهري اش را به كلاس آورده، اما نه با چشم خود معلم را مي بيند و نه با گوش خود صداي معلم را مي شنود. تا اين كه مثلاً معلم لطيفه اي مي گويد و با خنده اي كه دانش آموزان كلاس مي كنند تازه او به خودش مي آيد و معلم را مي بيند و صدايش را مي شنود! و به هم کلاسانش مي گويد چه گفت؟ اين نشان مي دهد گوشش که به طور طبيعي مي شنيد و چشمش که به طور طبيعي مي ديد، چون «مَنِ» او در كلاس حاضر نبود، و در صحنه ي مسافرت سال گذشته حاضر بود، نه گوشش شنيد که معلم چه گفت، و نه چشمش ديد که معلم چه حرکاتي انجام داد، با خنده ي هم کلاسانش تازه به کلاس آمد و پرسيد معلم چه گفت؟ پس در عين اين که «مَنِ» انسان به وسيله گوش مي شنود و به وسيله چشم مي بيند اما اگر خودِ «من» يا نفس انسان در صحنه نباشد و متوجه صحنه ي ديگر بشود، ديگر نه گوش مي شنود و نه چشم مي بيند، هر چند هر دوي آن ها سالم باشند و كار طبيعي خودشان را انجام دهند
گاهي چشم انسان باز است اما چون توجه منِ او در جاي ديگر است، چيزي را نمي بيند! به تعبير فيزيولوژيست ها، مكانيسم رؤيت انجام مي شود اما انسان چيزي را نمي بيند چون از نظر فيزيولوژي و زيست شناسي، رؤيت به اين صورت انجام مي شود كه ابتدا نور به شيءِ خارجي مي تابد، بعد در چشم انسان منعكس مي شود و عدسيِ چشم با تطابقي که انجام مي دهد باعث مي گردد تا تصوير شيئ خارجي روي لكه زرد شبكيه بيفتد. پس از آن با تحريكات عصبي آثار آن تصوير از روي لكه زرد به وسيله اعصاب بينايي به مراكز بينايي مغز منتقل مي گردد؛ در چنين حالي انسان آن شيء را مي بيند. اگر در همين هنگام نفس يا منِ شخص در عالم خود متوجه صحنه ي ديگري شود، ديگر چشم انسان آن شيء را - با آن که تصويرش روي لکة زرد افتاده است - نمي بيند چون آن «من» انسان كه با سيستم بينايي يعني عدسي و شبكيه و لكه زرد و اعصاب بينايي و مغز، آن شيء را مي ديد، در صحنه حاضر نيست! 
در مورد شنيدن هم موضوع از همين قرار است كه وقتي شيءِ خارجي مرتعش مي شود، اين ارتعاش از طريق هوا به گوش خارجي و بعد به گوش مياني و سپس به گوش داخلي مي رسد و از آن جا به وسيله اعصاب شنوايي به مراكز شنوايي در مغز مي رود و عمل شنيدن صورت مي گيرد. حال اگر نفس انسان در عالم خود متوجه صحنه ي ديگري شود، ديگر انسان صداي افراد اطراف خود را نمي شنود، هرچند تمام مكانيسم شنيدن انجام گيرد! چون آن كسي كه با سيستم شنوايي مي شنود، در صحنه نيست و به صحنه ي ديگري منصرف شده است. پس «من انسان» با گوش مي شنود و با چشم مي بيند و اگر «مَن» در صحنه نباشد نه چشم مي بيند و نه گوش مي شنود.  كسي كه «تن» خود را «منِ» خود بداند چون شکارچي اي مي ماند كه سايه مرغ را به جاي مرغ گرفته و مي خواهد سايه را شكار كند
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 پیغمبری و قصه ی تکرار تو راز است درهای جنان در حرم امن تو باز است از بانگ اذان تو جهان مست نیاز است در پشت سرت جن و ملک غرق نماز است از باده ی پی در پی ساقی شده ای مست در آینه ی چشم تو سیمای خدا هست از گوشه ی چشم تو گرفته عشق حاجات در طور تو موسی همه شب غرق مناجات ذکر تو عبادت شده و افضل طاعات بر گرد تو حاجی شده ام حضرت میقات بر خرمن گیسوی تو سائل شده محتاج با ذکر علی هر شبه دل رفته به معراج با مهر تو کافر شده ، ای عشق مسلمان حسرت به لب از قامت تو سروِ گلستان محتاج دعای تو شده نم نم باران از خنده ی تو خلق شده روضه ی رضوان در حسرت لبهای تو سوزد دل دریا اُف کرده حسین بعد تو بر قصه ی دنیا از داغ لبت آب شده مادر مهتاب با رفتن تو ریخت به هم لشگر مهتاب پاشیده شده روی زمین پیکر مهتاب در هلهله ی اجنبیان خواهر مهتاب حتی به سر نیزه برایم تو پناهی برقافله ی شب زده ام گرمی ماهی مولانا یاعلی اکبر یا علی اکبر یا علی اکبر ✅سجاد احمدیان
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 واژه ها در هیجان اند علی گفتن را صرف کن بر لب من خواهش فهمیدن را ای که واداشته مدحت به سخن دشمن را بنویسید غلام علی اکبر من را از هیاهوی جهان نوکری ات ما رابس قحط عشق است،ولی دلبری ات ما را بس تا لبت رو به پدر خنده کنان وا میشد غنچه ی شهد بهارانه شکوفا میشد چشم یک شهر به تو گرم تماشا میشد در تو صد یوسف گم گشته هویدا میشد امدی سهم پدر شادی بی اندازه ست با تو لبخند مسیحای پیمبر تازه ست چشم عالم مگر از روی تو بهتر دیده ست؟ در تو دیده ست هرانچه به پیمبر دیده ست یا که در چشم تو پیغمبر دیگر دیده ست اینه مانده علی،یا علی اکبر دیده ست تاب گهواره ی تو روزی جبراییل است شعر لالایی تو قسمت میکاییل است از دو سر سلسله توفیق سیادت داری حسنی هستی و معیار کرامت داری چون ابالفضل هر ایینه شهامت داری بر سر گم شدگان دست عنایت داری از مزامیر جهان لحن اذانت بوده پدرت بند دلش بند به جانت بوده اتش بام تو فانوس بیابان ها بود خانه ات در قرقِ خنده ی مهمان ها بود دست بخشنده ی تو مصدر احسان ها بود گرمْ اغوش تو مأوای پریشان ها بود شعر بخشندگی ات ورد زبان ها میشد چشمهایت غزلی فوق بیان ها شده میشد امده مرد مسیحی به تماشای نبی خواب دیده است مسلمان شده در پای نبی هست در او عطش دیدن سیمای نبی ناگهان شهر نشان داد تو را جای نبی مستِ مبهوتِ علی اکبری ات را عشق است اشهدُ انكَ پیغمبری ات را عشق است هم جوار پدرت مقصد میقات شدی چون ابالفضل تو هم قبله ی حاجات شدی نفس طاهایی و بی معجزه اثبات شدی بر لب خواهش ما ذکر مناجات شدی در بنی هاشمیان مظهر احساسی تو کاشف الکرب مسیحایی عباسی تو سر تعظیم تو در پیش پدر دیدنی است طرز جنگ اوری ات وقت خطر دیدنی است چرخش تیغ به دستت چقدر دیدنی است بر لب دشمن تو اَينَ مَفر دیدنی است ایه های رجزت داغ تر از شمشیر است در کمان خم ابروت هزاران تیر است گرد باد است چنین پا به رکابت باشد دشت در سیطره ی چنگ عقابت باشد صولت مصطفوی پشت نقابت باشد لشکر کینه زده خانه خرابت باشد کوه با چرخش تیغت ز کمر می شکند چقدر گردش چشمان تو سر می شکند گره خورده ست نگاهت به نگاه پدرت سایه ات مثل ابالفضل پناه پدرت تیغ ابروی کجت بود سپاه پدرت رفتی و رفت به دنبال تو اه پدرت نا امیدانه نگاهی ز پی ات می دوزد دست بر اشک محاسن زده و می سوزد ای که ممسوس خدایی کمی اهسته برو پیری ام را تو عصایی کمی اهسته برو بر دلم عقده گشایی کمی اهسته برو دلبر کرب و بلایی کمی اهسته برو می روی و پدر پیر زمین خواهد خورد زخم از خنده ی این قوم لعین خواهد خورد از نسیم تن تو دشت گلستان شده است جای جای بدنت فرش بیابان شده است پدرت زائر این پیکر بی جان شده است اربن اربایی تو سهم جوانان شده است اولین داغ حرم اینه ی یاس شده ملتهب تر ز همه غیرت عباس شده ✅حسن کردی
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 حضرت آینه در خانه پیمبر دارد خوش به حال پدری که علی اکبر دارد دست این طایفه از عرش فراتر رفته پسر ارشد این خانه به حیدر رفته ماه ، باران ستاره به فلک میریزد از گل خنده ی اکبر چه نمک میریزد چقَدَر نسل اسد شیر دلاور دارد کعبه شک کرده و میخواست ترک بردارد نفس باد صبا مشک فشان شکل گرفت روز میلادت علی روز جوان شکل گرفت پسر حضرت خورشیدی و چون ماهی تو گاه پیغمبری و گاه ید اللهی تو ساحل امنی و دریا به شما رو بزند کوه جا دارد اگر پیش تو زانو بزند آنقدر نور پیمبر به تو واصل شده است فکر کردیم که قرآن به تو نازل شده است در ازل دور تو گشتیم که حج ساخته شد ذوالفقار از خم ابروی تو کج ساخته شد قامتت در دل عباس قیامت کرده آسمان را به تماشای تو دعوت کرده تا که هستی دو قدم پیش پدر راه برو بیشتر در نظر باش پسر ! راه برو پدرت بی تو یقیناً کمری خم دارد به خودش آمده و دید تو را کم دارد باید از نیزه و شمشیر تو را جمع کند کار سختی ست تو را بین عبا جمع کند ✅امیر حسین آکار
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 جهان‌دار و جهان‌بخش و جهان‌آرا علی اکبر فلک دست و فلک جاه و فلک پیما علی اکبر زبانها قاصرند از وصف تو آنجا که در مدحت سروده شعر، علیِ عالیِ اعلا - علی اکبر ندیده هیچ چشمی در تمام عالم امکان عَدیلت را، شبیه ات را، نظیرت را علی اکبر از آنجایی که از هر حیث هستی مثل پیغمبر تویی شان نزول سوره ی طاها علی اکبر به وقت گفتن تکبیرة الاحرام با یادت چه خوش الله اکبر می شود معنا علی اکبر برای بُردن دل از حسین بن علی ، کافی ست بگویی با تبسّم زیر لب "بابا" علی اکبر اگر بگذاشت دست خویش را بر شانه ی جدّت خُدای لامکان در لیلة الاسرا علي اكبر بنازم شانه های استوارت را که ده ها بار بر آنها تکیه داده زينب كبري علي اكبر تو از بس سفره داری کرده ای در شهر پیغمبر شدم بعد از حسن با تو کرم معنا علی اکبر تویی مصداق زیبای حدیث بضعةٌ مِنّي شباهت داشتی از بس که با زهرا علی اکبر مؤذّن زاده ها هنگام"اشهد"کرده اند اقرار تویی سرکرده ی خیلِ مؤذّن‌ها علی اکبر تو آن سروی که در هر پنج نوبت وقت "قَد قامت" کند تعظیم پیش قامتت طوبی علی اکبر نه دارد مادر موسی نه دارد مریم عذرا مقامی را که دارد مادرت لیلا علی اکبر منم پایین تر از پایین تر از پایین تر از پایین تویی بالاتر از بالاتر از بالا علی اکبر مرا در تن بود تا جان به هر سختی و هر آسان بگویم یا علی اصغر بگویم یا علی اکبر عقابت را چنان هِی میکنی در جنگ کز دشمن به گوش آید فقط فریاد واویلا علی اکبر چنان دست و سر از دشمن زدی در عرصه ی میدان که تکبیر ملک شد "لافتی الّا علی" اکبر عمو با دیدن رزم تو هِی می‌گفت ای والله زدی بر قلب لشگر بسکه بی پروا علی اکبر تو بردی ارث از ساقی کوثر که در عاشورا دوجا ظاهر شدی در کسوت سقّا علی اکبر حسین بن علی را سنگ و تیر و نیزه نه بلکه غم پاشیدنت انداخته از پا علی اکبر اگرچه سوی چشمش رفته بود از دست اما شاه تو را بر خاک صحرا دید صدها جا علی اکبر نمیگویم چگونه تا همین اندازه می‌گویم به سمت خیمه ها برگشت بابا با علی اکبر به دنبال صدای یک نفر از خیمه بیرون زد ولی برگشت لختی بعد با صدتا علی اکبر ✅محمد قاسمی
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 خبر رسیده که آقایمان پدر شده است پسر رسیده؛ پدر صاحبِ سپر شده است جوانِ خوش قد و بالای خانۂ لیلا برای سید و سالارمان ثمر شده است خصایصش شده تلفیقی از نبی(ص) و علی(ع) چهارقل به لبِ هر که با خبر شده است نمیروم به خدا جای دیگری! چونکه گدا فقط درِ این خانه معتبر شده است چه دست ها که به قنداقه اش گره خورده چه چشم ها که به شوقِ وصال، تر شده است نگاه نافذِ او شد دلیلِ خلقِ عقیق به سنگ، خیره شد و صاحبِ اثر شده است برای هر که غلام ِ علیست(ع)؛ خیرِ کثیر برای دشمنِ حیدر، بلا و شَر شده است دوباره «أشهدُ أنّ علی(ع) ولی الله» اذان به شوقِ صدایش چه شعله ور شده است از آن زمان که به دست پدر معمّم شد نگاه عمّه به او گرم و گرمتر شده است شمایلِ ادبش کاملاً أبالفضلی ست(ع) اگر که شهره به دست-بوسیِ پدر شده است! ✅مرضیه عاطفی(سمنان)
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 💢 سرود زیبای ولادت آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه 💢 گل نرگس ای گل نرگس خوش آمدی {(تویِ تقویمای دنیا،می بینیم یه روز ان شاالله زیرِ یک جمعه نوشته ظهورِ بقیه الله) 2 (توو صحن کربلا ~~ ، تو مشهدُ الرضا~~ هرجا که هستی تو~~ ،التماسِ دعا) 2 ندیده عاشقت شدم اسمت رو بردم 2 دستت و از رو قلبِ من برداری مردم } 2 مولانا .... صاحب الزمان ....... ♦️♦️♦️ همیشه منتظر تو،جمعه ها دمِ غروبم 2 تو که خوب باشی آقاجون،من به خوبیِ تو خوبم مدینه و نجف ، سرابِ سامرا هرجا که هستی تو ، التماسِ دعا ندیده عاشقت شدم اسمت رو بردم 2 دستت و از رو قلبِ من برداری مردم } مولانا .... صاحب الزمان ....... ♦️♦️♦️ ای عزیز ترین تو دنیا،جشنِ میلادِ تو آقا 2 تویِ بین الحرمینِ کربلا میگیره زهرا میون علقمه~~~ ،تو ایونِ طلا~~~ 2 هرجا که هستی تو~~، التماس دعا تو صحن کربلا، تو مشهد الرضا هرجا که هستی تو، التماس دعا پچیده توی کوچه ها ، عطر حضورت یه کربلا با هم میریم ، روز ظهورت مولانا .... صاحب الزمان ....... گل نرگس ای گل نرگس خوش آمدی ✅میلاد باباجانپور
4_5809958653943349541.ogg
143.3K
امام_زمان_سرود میلاد باباجانپور
همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟! به كسى جمال خود را ننمودهیى و بینم همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى! غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى! به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مویم شدهام ز ناله، نالى، شدهام ز مویه، مویى همه خوشدل این كه مطرب بزند به تار، چنگى من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مویى! چه شود كه راه یابد سوى آب، تشنه كامى؟ چه شود كه كام جوید ز لب تو، كامجویى؟ شود این كه از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت! من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلویى؟! بشكست اگر دل من، به فداى چشم مستت! سر خُمّ مى سلامت، شكند اگر سبویى همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه، بنشین كنار جویى! نه به باغ ره دهندم، كه گلى به كام بویم نه دماغ این كه از گل شنوم به كام، بویى ز چه شیخ پاكدامن، سوى مسجدم بخواند؟! رخ شیخ و سجدهگاهى، سر ما و خاك كویى بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمى بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویى! نظرى به سوىِ (رضوانىِ) دردمند مسكین كه به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویى "فصیح الزمان شیرازى" (رضوانى)