eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: ✍🏻گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این یک دعوت از طرف شهداست؛ #شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن...♥️ ♥️#شهدا مدیون هیچکس نمی‌مونن! ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀«۲۹ شهریور ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔ایشان از نظر تحصیلات کلاسیک مدارج عالیه نداشت و تا پایان دوره ابتدایی بیشتر ادامه نداد ، اما  تکلیف الهی وی را برآن داشت به فرمان امام خمینی بعنوان بسیجی مخلص در کنار همسنگران مجاهد الهی در سپاه اسلام قرار گیرد  و از نظر معارف علوم اسلامی به عالیترین مرتبه درجه معرفت الهی برسد. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محسن پارسا «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان هفتم: شاخکهای کج شده قسمت اول 🌹راوی: علی اکبر محمدی پویا اواخر سال شصت و دو بود. دقیقاً یادم نیست آن روز مناسبتی داشت یا نه، ولی می دانم بچه های گردان را جمع کرد که براشان حرف بزند. تو مقدمات صحبتش، مثل همیشه گفت: «السلام علیک یا فاطمه الزهرا، سلام الله علیها.» بغض گلوش را گرفت و اشک تو چشمهاش جمع شد. همیشه همین طور بود، اسم حضرت را که می برد بی اختیار اشکش جاری می شد. گویی همه ی وجودش عشق و ارادت بود به آن حضرت، و حضرات مقدسه ی دیگر (علیهم السلام.) موضوع صحبتش، حول و حوش امدادهای غیبی می گشت. لابلای حرفهاش، خاطره ی قشنگی تعریف کرد؛ خاطره ای از یکی از عملیاتها. گفت: شب عملیات، آرام و بی سرو صدا داشتیم می رفتیم طرف دشمن. سر راه یکهو خوردیم به یک میدان مین. خدایی شد که فهمیدیم میدان مین است، وگرنه ما گرم رفتن بودیم و هوای این طور چیزها را نداشتیم. بچه های اطلاعات، اصلاً ماتشان برده بود. آنها موضوع را زودتر از من فهمیدند. وقتی به ام گفتند، خودم هم ماتم برد. شبهای قبل که می آمدیم شناسایی، همچین میدانی ندیده بودیم. تنها یک احتمال وجود داشت و آن هم این که راه را کمی اشتباه آمده بودیم. آن طرف میدان مین، شبح دژ دشمن تو چشم می آمد. ما نوک حمله بودیم و اگر معطل می کردیم، هیچ بعید نبود عملیات شکست بخورد. با بچه های اطلاعات، شروع کردیم به گشتن. همه ی امیدمان این شد که معبر خود عراقی ها را پیدا کنیم. چند دقیقه ای گشتیم. ولی بی فایده بود. کمی عقب تر از ما، تمام گردان منتظر دستور حمله بودند. هنوز از ماجرا خبر نداشتند. بچه های اطلاعات، خیره خیره نگاهم می کردند. «چکار می کنی حاجی؟» با اسلحه ی کلاش به میدان مین اشاره کردم. «می بینی که! هیچ راه کاری برامون نیست.» «یعنی .... برگردیم؟!» چیزی نگفتم. تنها راه امیدم به در خانه ی اهل بیت (علیهم السلام) بود. متوسل شدم به خود خانم حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها.) با ناله گفتم: «بی بی، خودتون وضع ما رو دارید می بینید، دستم به دامنتون، یک کاری بکنید.» به سجده افتادم روی خاکها و باز گفتم: « شما خودتون تو همه ی عملیاتها مواظب ما بودید، این جا هم دیگه همه چیز به لطف و عنایت خودتون بستگی داره.» تو همین حال گریه ام گرفت. ادامه دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ 💔مشاهده ڪنید شهید زین‌الدین کجا بہ شهادت رسید... 🎙شهید حاج قاسم سلیمانی 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شانزدهم ❤️‍🔥تقدیم به روح پاکِ آنان که گمنام و زهرایی تبارند ♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۴۰ ساله گاوازنگ زنجان 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۳۰ شهریور ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 پدر شهید: موقعی که خواست خداحافظی کند گفت : «باباجون می دونی پَست ترین فرمانده کیه ؟» از این سوال فهمیدم که جای راحتی خدمت نمی کند . کنجکاو پرسیدم : «کیه ؟» سرش را پایین انداخت : «پست ترین فرمانده کسیِ که سربازش کشته بشه و خودش سالم برگرده عقب !» . سجاد قبل از این که فرمانده پاسگاه شود فرمانده نفسش شده بود و این نشانه خوبی برای یک مومن بود . ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار سجاد تختی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان هفتم: شاخکهای کج شده قسمت دوم 🌹راوی: علی اکبر محمدی پویا عجیب هم قلبم شکسته بود که: خدایا چکار کنیم؟! وقتی لطف و معجزه ای مقدر شده باشد و قطعاً بخواهد اتفاق بیفتد، می افتد. حالا اگر کسی بخواهد ذهنیت خود را قاطی جریان بکند و موضوع را با فکر ناچیز خود بسنجد، اصلاً عقل از او گرفته می شود. من هم، تو آن شرایط حساس، نمی دانم یکدفعه چطور شد. گویی از اختیار خودم آمدم بیرون. یک حال از خود بی‌خودی به ام دست داده بود. یکدفعه رفتم نزدیک بچه های گردان. حاضر و آماده نشسته بودند و منتظر دستور. یکهو گفتم: «برپا.» همه بلند شدند. به سمت دشمن اشاره کردم. بدون معطلی دستور حمله دادم. خودم هم آمدم بروم، بچه های اطلاعات جلوم را گرفتند. «حاجی چکار کردی؟!» تازه آن جا فهمیدم چه دستوری داده ام. ولی دیگر خیلی ها وارد میدان مین شده بودند. همان طور هم به طرف دشمن آتش می ریختند. «حاجی همه رو به کشتن دادی!» شک و اضطراب آنها، مرا هم گرفت. یک آن، اصلاً یک حالت عصبی به ام دست داد. دستها را گذاشتم رو گوشهام و محکم شروع کردم به فشار دادن. هر آن منتظر شدن یکی از مینها بودم.... آن شب ولی به لطف و عنایت «بی بی»، بچه ها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند. یکی شان هم منفجر نشد. تازه آن جا من به خودم آمدم. سر از پا نشناخته دویدم طرف دشمن، از وری همان میدان مین! صبح زود، هنوز درگیر عملیات بودم. یکدفعه چشمم افتاد به چندتا از بچه های اطلاعات لشکر. داشتند می دویدند و با هیجان از این و آن می پرسیدند: «حاجی برونسی کجاست؟! حاجی برونسی کجاست؟!» رفتم جلوشان. گفتم: «چه خبره؟ چی شده؟» «فهمیدی دیشب چکار کردی حاجی؟» صداشان بلند بود و غیر طبیعی. خودم را زدم به آن راه. گفتم:«نه.» گفتند: «می دونی گردان رو از کجا رد کردی؟» «از کجا؟» جریان را با شتاب گفتند. به خنده گفتم: «اه! مگه می شه که ما از رو میدون مین رد شده باشیم؟ حتماً شوخی می کنید شماها.» دستم را گرفتند. گفتند: «بیا بریم خودت نگاه کن.» همراشان رفتم. دیدن آن میدان مین، واقعاً عبرت داشت. تمام مینها روشان رد پا بود. بعضی حتی شاخکهاشان کج شده بود، ولی الحمدلله هیچ کدام منفجر نشده بود. خدا رحمت کند شهید برونسی را، آخر صحبتش با گریه می گفت: «بدونید که حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، تو تمام عملیاتها ما رو یاری می کنند.» محمد رضا فداکار، یکی از همرزمان شهید برونسی، می گفت: چند روز بعد از عملیات، دو، سه تا از بچه ها گذرشان به همان میدان مین می افتد. به محض اینکه نفر اول پا توی میدان می گذارد، یکی از مینها عمل می کند که متأسفانه پای او قطع می شود! بقیه ی مینها را هم بچه ها امتحان می کنند، که می بینند آن حالت خنثی بودن میدان مین رفع شده است. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادبود شهدای مخاطبین 💔شهید والامقام حسن ملکی ملاقاسم ✍🏻شهید حسن ملکی ملاقاسم دوازدهم آبان ماه ۱۳۴۳ در روستای آغجه کهل تابعه شهرستان اهر به دنیا آمد. پدرش ملک و مادرش شکوفه نام داشت. در حد دوره ابتدایی درس خواند. کشاورز بود. به عنوان سرباز ژاندارمری در جبهه حضور یافت. شانزدهم فروردین ۱۳۶۳ در پاسگاه مرزی سلماس بر اثر انفجار مین و اصابت ترکش به آن به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. 🥀شهید مهدی زین الدین: هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنند… «هدیه به شهید بزرگوار حسن ملکی ملاقاسم ذکر فاتحه و شاخه گل صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
یادِ شهدا
✨یادبود شهدای مخاطبین 💔شهید والامقام حسن ملکی ملاقاسم ✍🏻شهید حسن ملکی ملاقاسم دوازدهم آبان ماه ۱۳۴
🌹برای یادبود شهید بزرگوارتان در کانال «یادِ شهدا»، عکس و اطلاعات شهید را به آیدی زیر ارسال کنید.👇🏻 @yade_shoohada 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ 💔خواب میبینم که شب جمعه با سینه زن ها حرمت عازمم اصلا دارم دیگه دق میکنم من این روزها کربلا لازمم اللهم الرزقنا زيارة الحسين فى الدنيا و شفاعة الحسين فى الاخرة🤲🏻 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ💚 وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ💚 وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ💚 وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن💚 ❤️برای سلامتی و تعجیل در فرج (عج) صلوات 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفدهم ❤️‍🔥تقدیم به روح پاکِ آنان که گمنام و زهرایی تبارند ♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۱۵ ساله مصلی پاکدشت 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۳۱ شهریور ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 شهید محمد پورهنگ متولد ۱۳۵۶ بود و در سال ۱۳۹۵ در لاذقیه سوریه بر اثر مسمومیت آب آشامیدنی توسط دشمن به شهادت رسید. از ایشان ۲ دختر دوقلو به نام های فاطمه و زهرا به یادگار مانده است. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محمد پورهنگ «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
📚حوض خون کتاب«حاج احمد»؛ نوشته محمد حسین علی‌جان‌زاده، نگاهی بر زندگی و خاطرات سردار شهید حاج احمد کاظمی می‌اندازد. شهید حاج احمد کاظمی ۲ مرداد ۱۳۳۸ در نجف آباد اصفهان متولد شد. او یکی از اعضای سپاه پاسداران بود که در دوران جنگ ایران و عراق فرماندهی لشکر ۸ نجف برعهده داشت و بعد از پایان جنگ نیز در قرارگاه حمزه و لشکر ۱۴ امام‌حسین به عنوان فرمانده فعالیت می‌کرد. او در سال‌های ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۴ فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران شد و در سال ۱۳۸۴ به فرماندهی نیروی زمینی سپاه منصوب شد.  شهید حاج احمد کاظمی در ۱۹ دی ۱۳۸۴ در سانحه سقوط هواپیمای داسو فالکن ۲۰ در نزدیکی ارومیه، به همراه تعدادی دیگر از فرماندهان به شهادت رسید. محمد حسین علی‌جان‌زاده در کتاب حاج احمد خاطرات دوران کودکی و مبارزات انقلاب شهید کاظمی را بیان می‌کند، از خاطرات دوران آموزش‌های چریکی در سوریه و لبنان می‌گوید، ماجرای حضور در کردستان، چگونگی عزیمت به جنوب و تشکیل تیپ هشت نجف اشرف را تعریف می‌کند و از رشادت‌های این شهید بزرگوار سخن می‌گوید. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀سوار بر موتور تریل ۲۵۰ شده بود و با تمام سرعت رو به جلو می‌راند. گردوخاک زیادی هم از پشت سر بر جای گذاشته بود. کمی ‌زیگزاگ می‌رفت، اما عملاً فایده‌ای نداشت. یکی‌درمیان خمپاره با سوت‌هایش به اطراف می‌نشست. سال ۶۱ با تمام فراز و فرود و عملیات‌ِ خوب و بدش گذشت. اسم عملیاتی را که به اهداف خود نرسیده بود، نمی‌گفتند شکست؛ اسمش را گذاشته بودند «عدم الفتح.» یعنی هرچند در ظاهر برای ما فتحی نداشت، اما هم چنان رزمندگان اسلام بر مقاومت و جهاد در برابر دشمن متجاوز و متکبر، هم صدا و مصمم بودند. هرچند شرق و غرب عالم در برابر این ملت و این ایمان صف‌آرایی کرده بودند. و همین نکته بود که همه را در راه جهاد مستحکم و امیدوار کرده بود. احمد خودش را به مقرّ تیپ که حالا به لشکر ارتقا پیدا کرده بود، رساند. ‌‌آقارحیم منتظرش بود و می‌خواست نکته مهمی ‌را به او برساند. عملیات والفجرِ یک که در واقع، ادامه والفجر مقدماتی بود، تازه تمام شده بود. احمد که به قرارگاه تاکتیکی لشکر رسید، از راه بی‌سیم با ‌‌آقارحیم صحبت کرد. ‌‌آقارحیم از احمد خواست خودش را به اهواز برساند. بعد از دو ساعتی، احمد ‌روبه‌روی پایگاه گلف از ماشین پیاده شد و به داخل پایگاه منتظران شهادت رفت. جلسه مهمی‌ برقرار بود. فرماندهان دیگرِ سپاه‌ها هم بودند. احمد هم به عنوان فرمانده سپاه حدید حضور داشت. صحبت از طرح‌ریزی جدیدی برای عملیات شده؛ این‌که باید لشکر‌ها و یگان‌ها برای چند ماهی، بار و بندیلشان را جمع کنند و به غرب کوچ‌کشی کنند. عملیات جدید قرار بود در غرب انجام بگیرد. احمد ‌سؤالی پرسید‌: «برادر رحیم! موقعیت عملیات معلومه؟ تا انجام عملیات چقدر وقت داریم؟» «ان‌شاءالله موقعیت عملیات هم معلوم می‌شه. فعلاً بچه‌های قرارگاه نجف در حال کار روی طرح عملیات هستن تا بحث اطلاعات تکمیل بشه. تیم‌های چندتا از لشکر‌ها و تیپ‌های شما هم برای کمک به بچه‌های اطلاعات قرارگاه باید بسیج بشن. اگه می‌شه، زودتر دسته‌بندی کنین و بفرستین‌شون برای منطقه‌ای که با شما هماهنگ می‌شه.» با هماهنگی‌های ‌‌انجام‌شده، دسته‌های اطلاعاتی وارد منطقه شدند. کارهای اطلاعاتی در این زمینه انجام شد. با همکاری پیش‌مرگان کُرد مسلمان، عملیات والفجر ۲ با هدف آزاد‌‌سازی ارتفاعات منطقه و آزادسازی پادگان حاج‌عمران و منطقه سدّ دربندیخان عراق و شهر چومان مصطفی طراحی شد. در این ایام، به آموزش بسیجی‌ها خیلی گیر می‌داد و می‌گفت: «ما بچه‌ای رو که تا دیروز ورِ دل مادرش و لای پتو بوده، می‌خوایم بفرستیم جلوی توپ عراقیا. این باید آن‌‌قدر از کوه‌ها بالا بره که پاش سفت بشه. آن‌قدر صدای شلیک و آتش بشنوه که ترسش بریزه. از کسی که لای پتو بوده، حالا می‌خوایم رزمنده بسازیم.» و همیشه به صورت مخفی به خط سر می‌زد. آن روزها دانشگاه شهید چمران در دست تیپ بود و از حاج آقا حسناتی ‌خواست که باهم به بازدید خط بروند. احمد موتور را برداشت و با هم، بی‌خبر به سمت خط رفتند. حاج آقا با لباس روحانیت، ترک موتور احمد نشسته بود. به پاسگاه زید و خط مربوط به آن سر زدند. همه جا نیروها مشغول کارهای روزمره‌شان بودند. احمد بسیار متواضع بود. دردِدل می‌کرد و نکته می‌گفت، از اوضاع شهر و وضعیت پشتیبانی می‌گفت. در بعضی از عملیات‌ها مجروح و شهید زیاد داده بودند و او نگران عکس‌العمل مردم بود. می‌گفت: «بیشترین نگرانی‌ام اینه که در یه عملیات، حدود هشتاد شهید دادیم و دوباره ‌باید اعزام نیرو بشه.» نگران بود مبادا مردم پس بزنند. حاج آقا هم روحیه می‌داد که مرکز آموزش ما دو برابر شده است. این حرف برای احمد بسیار آرام‌بخش و جالب بود. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱دفاع مقدّس به گردن کشور ما حقّ حیات دارد ✏️ همه‌ی این فتنه‌ها در مقابل ملّت ایران ناکام ماند؛ چرا؟ چون ملّت ایران فرهنگ مقاومت را در خود نهادینه کرده. این سی و چند سال نهادینه شدنِ فرهنگ مقاومت در کشور ناشی از مقاومت هشت‌ساله‌ی دفاع مقدّس است. دفاع مقدّس به گردن کشور ما حقّ حیات دارد. 🌹 گرامی باد 🥀 @yaade_shohadaa
🥀 ❤️‍🔥حسین پرزه ای، اعزامی از اصفهان ✍🏻روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهید گمنام در شهر دهلران طی مراسمی تشییع شوند. بچه های تفحص، پنج شهید را که مطمئن بودند گمنام هستند، انتخاب کردند. ذره ذره پیکر را گشته بودند. هیچ مدرکی به دست نیامده بود. قرارشد در بین شهدا، یکی از آن ها را که سر به بدن نداشت، به نیابت از ارباب بی سر، آقا اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) تشییع و دفن شود. کفن ها آماده شد. شهدا یکی یکی طی مراسمی کفن می شدند. آخرین شهید، پیکر بی سر بود. حال عجیبی در بین بچه ها حاکم بود. خدایا! این شهید کیست که توفیق چنین فیضی را یافته، تا به نیابت از ارباب در این جا تشییع شود؟ ناگهان تکه پارچه هایی از جیب لباس شهید به چشم خورد. روی آن نوشته ای بود که به سختی خوانده می شد:«حسین پرزه ای، اعزامی از اصفهان» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا