💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز هجدهم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۱۴ ساله مصلی پاکدشت
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀« ۱ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 جانباز شهید مدافع وطن از سربازان ژاندارمری در سال 1360براثر انفجار مین در منطقه جنگی مریوان دچار جراحات شدید شد و هر دو چشم خود را از دست دادو در سال 1398 پس از تحمل بیست و هشت سال جراحات جانبازی به شهادت رسید.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار ابراهیم شیخی «صلوات»
#شهید_دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان هشتم:
عمل و عملیات
🌹راوی: همسر شهید
بعد از عملیات آمده بود مرخصی. رو بازوش رد یک تیر بود که درش آورده بودند و کم کم می رفت که خوب بشود. جای تعجب داشت. اگر تو عملیات مجروح شده بود، تا بخواهند عملش کنند و گلوله را در بیاورند، خیلی طول می کشید. همین را به خودش هم گفتم. گفت: «قبل از عملیات تیر خوردم.» کنجکاوی ام بیشتر شد. با اصرار من شروع کردم به گفتن ماجرا:
تیر که خورد به بازوم، بردنم یزد. تو یکی از بیمارستانها بستری شدم.چیزی به شروع عملیات نمانده بود. دیرم می شد که کی از آن جا خلاص شوم. دکتری آمد معاینه کرد و گفت: «باید از بازوت عکس بگیرن.» عکس که گرفتند، معلوم شد گلوله ما بین گوشت و استخوان گیر کرده.تو فکر این چیزها و تو فکر درد شدید بازوم نبودم.
فقط می گفتم: «من باید برم، خیلی زود.» دکتر هم می گفت: «شما باید عمل بشین، خیلی زودتر.» وقتی دید اصرار دارم به رفتن، ناراحت شد. عکس را نشانم داد و گفت: «این رو نگاه کن! تیر تو دستت مونده، کجا می خوای بری؟» به پرستارها هم سفارش کرد: «مواظب ایشون باشید، باید آماده بشه برای عمل.»
این طوری دیگر باید قید عملیات را می زدم. قبل از این که فکر هر چیزی بیفتم، فکر اهل بیت (علیهم السلام) افتادم و فکر توسل. حال یک پرنده را داشتم که تو قفس انداخته بودنش. حسابی ناراحت بودم و حسابی دلشکسته. شروع کردم به ذکر و دعا. تو حال گریه و زاری خوابم برد.دقیقاً نمی دانم، شاید هم یک حالتی بود بین خواب و بیداری بود. تو همان عالم، جمال حضرت ابوالفضل (سلام الله علیه) را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من.
خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم. حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند، بعد فرمودند: «بلند شو، دستت خوب شده.» با حالت استغاثه گفتم:«پدر و مادرم فدایت، من دستم مجروح شده، تیر داره، دکتر گفته که باید عمل بشم.» فرمودند: «نه، تو خوب شدی.» حضرت که تشریف بردند، من از جا پریدم و به خودم آمدم. انگار از خواب بیدار شده بودم. دست گذاشتم رو بازوم. درد نمی کرد! یقین داشتم خوب شدم. سریع از تخت پریدم پایین. سر از پا نمی شناختم. رفتم که لباسهایم را بگیرم، ندادند. «کجا؟ شما باید عمل بشی.» «من باید برم منطقه لازم نیست عمل بشم.» جر و بحث بالا گرفت. بالاخره بردنم پیش دکتر. پا تو یک کفش کرده بود که مرا نگه دارد. هر چه گفتم: مسؤولیتش با خودم؛ قبول نکرد. چاره ای نداشتم جز این که حقیقت را بهش بگویم.
کشیدمش کنار و جریان را گفتم. باور نکرد و گفت: «تا از بازوت عکس نگیرم، نمی گذارم بری.» گفتم: «به شرط این که سرو صداش رو در نیاری.» قبول کرد و فرستادم برای عکس. نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم. تو عکس که از بازوم گرفته بودند، خبری از گلوله نبود.
#حجاب
#دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ شهادت حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام بر #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شعیان جهان تسلیت باد
💠 حکیمفرزانه حضرت آیتالله خامنهای: «این روزها متعلق به امام عسکری (سلاماللّه علیه) است، که میتواند الگوی همهی مؤمنان، بخصوص جوانان باشد. این امامی که موافقان، شیعیان، مخالفان، غیر معتقدان، همه، شهادت دادند و اعتراف کردند به فضل او، به علم او، به تقوای او، به طهارت او، به عصمت او، به شجاعت او در مقابل دشمنان، به صبر و استقامت او در برابر سختیها.»
#عزیزِ_غریب
#امام_حسن_عسکری
🥀 @yaade_shohadaa
💔امام زمانت را یاری کن؛
و خودت را به گونه ای آماده کن،
که یاری کننده امام زمانت باشی.
✍🏻شهید جهاد مغنیه
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز نوزدهم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۲۳ ساله مصلی پاکدشت
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀« ۲ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 برادر شهید:
همیشه در برخورد با دیگران حتی آن ها که از خودش کوچکتر بودند با نهایت تواضع رفتار می کرد. بارها پیش آمد نوجوانی که به تازگی قرائت قرآن را شروع کرده بود نزد او می آمد تا راهنمایی اش کند و محسن از هیچ کمکی دریغ نمی کرد. برای من جالب بود که در چنین مواردی بسیار خوشحال می شد که نوجوانی با قرآن مانوس شده و می خواهد قرائت این کتاب آسمانی را به طور حرفه ای دنبال کند
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محسن حاجی حسنی کارگر «صلوات»
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان نهم:
اولین نفر
قسمت اول
🌹راوی: محمد حسن شعبانی
کله قندی، گل منطقه بود؛ از آن ارتفاعات حساس و حیاتی. از بلندی آن جا، دشمن به جاده های مواصلاتی و به تمام منطقه ی ما تسلط داشت. همیشه از همان جا بود که مشکل برامان درست می کرد.
تو عملیات آزاد سازی مهران هم همین مشکل پاپیچ بچه ها شد. یادم هست روز هفتم عملیات، خیلی از مناطق مورد نظرمان آزاد شده بود. حتی ارتفاعات «S» و ارتفاعات نعل اسبی ـ ارتفاعات، سمت چپ کله قندی ـ هم زیر پای بچه های ما بود. ولی با همه ی این احوال اگر کله قندی دست دشمن می ماند، نتیجه ی عملیات برای ما صفر بود. یعنی اصلاً تثبیت عملیات، به آزادی آن ارتفاعات بستگی داشت. دشمن تمام هست و نیستش را گذاشته بود که آن جا را از دست ندهد. چند بار تک زدیم، اما کله قندی همچنان به انتظار قدمهای ما لحظه شماری می کرد.
روز هفتم عملیات، خودعبدالحسین باز آمد توی گود. رفت سروقت گردان بلال، که گردان تکاور بود. غلامی، عسکری، میرانی مقدم ـ همگی به فیض عظیم شهادت نائل آمدند ـ و چند تا دیگر از آن آرپی چی زنهای هیکل دار و رشید را برداشت و با تأکید گفت: «این کله قندی امروز باید آزاد بشه!» فکر می کنم دو، سه ساعتی مانده بود به ظهر که حمله را شروع کرد.
عبدالحسین و آن چند تا آرپی چی زن، رفتند تو نوک حمله، بقیه ی گردان تکاور هم پشت سرشان. سرهنگ جاسم ـ داماد و پسرخاله ی صدام که با تعداد زیادی از نیروهای بعثی، با چنگ و دندان چسبیده بودند به آن ارتفاعات ـ بالای ارتفاعات، مثل مار زخم خورده، به خودش می پیچید. با آتش سنگینی که رو سر بچه ها می ریخت، هر طور بود جلوی پیشروی ما را گرفت. حالا عبدالحسین و بقیه، پشت سنگها و لابلای شیارها متوقف شده بودند. ولی معلوم بود هیچ کدام قصد برگشتن ندارند. حجم آتش بیشتر از طرف دشمن بود. یکهو سرو کله ی چند تا از هلیکوپترهاش پیدا شد. یقین داشتیم برای بعثیها آذوقه و مهمات آورده اند. بچه ها از پایین و از ارتفاعات بغل، شروع کردند به ریختن آتشی شدید. کمی بعد، هلیکوپترها دست از پا دراز تر برگشتند. حالا فرصت خوبی بود برای ما.
عبدالحسین نعره زد: «الله اکبر.» پشت بندش سریع بلند شد و شروع کرد به پیشروی. در همان حال، آتش هم می ریخت. بچه ها هم به تبعیت از او، دوباره حمله را شروع کردند. چیزی نگذشت که ورق به نفع ما برگشت و باز این ما بودیم که میدان دار معرکه شدیم. سرهنگ جاسم و نیروهایش تو بد وضعی گیر کرده بودند.
حالا از چند طرف رو سرشان آتش می ریختیم. پرواضح بود که دارند نفسهای آخر را می کشند. فتیله ی آتششان هم هر لحظه پایین تر می آمد! کم کم اوضاع و احوال طوری شد که دو راه بیشتر براشان نماند: یا تسلیم یا خودکشی. تو این حیص و بیص، باز سرو کله ی هلیکوپترهای دشمن پیدا شد. این بار تعدادشان بیشتر نشان می داد و از طرز مانورشان معلوم بود برای کار مهم تری آمده اند، کاری مهم تر از ریختن آذوقه و مهمات.
ادامه دارد...
#حجاب
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آری خروش جاری اروند باقیست....
این جاده؛
این پوتین؛
این سربند باقیست....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دفاع_مقدس
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
💚آقا ردای سَبزِ اِمامَت مُبارک
پوشیدَنِ لِباسِ خِلافَت مُبارَک
اِی آخَرین ذَخیرهِ زَهراییِ حَسَن
آغاز روزِگار اِمامَت مُبارَک...
🌸سالروز آغاز امامت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک باد
#امام_زمان
#روز_بیعت
🥀 @yaade_shohadaa
💔روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم!
خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن...
✍🏻شهید عباس دانشگر
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز بیستم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۲۱ ساله مصلی پاکدشت
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀« ۳ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 ایشان در مازندران و خانواده ای با ایمان و دوستدار اهل بیت متولد شد.
سال ۱۳۶۴ در سن ۲۰ سالگی در منطقه شلمچه شهد شیرین شهادت نوشید، پیکر پاکش در گلزار شهدای کیاکلا به خاک سپرده شد.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محمد علائی «صلوات»
#شهید_دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان نهم:
اولین نفر
قسمت دوم
🌹راوی: محمد حسن شعبانی
زده بودند به سیم آخر. قشنگ تا بالای ارتفاعات آمدند.
عبدالحسین زودتر از بقیه قضیه را فهمید. «اومدن "جاسم"فرمانده شون رو ببرن، می خوان نجاتش بدن؛ امان ندین به شون.» خودش سریع یک گلوله ی آرپی جی زد طرف هلیکوپترها.
بچه ها هم مهلت ندادند. هر کی با هر اسلحه ای داشت، آتش می ریخت طرفشان؛ تیربارچی با تیربار می زد و دوشیکاچی با دوشیکا؛ گلوله های آرپی چی هم همین طور، یک کله شلیک می شد. این بار دوتاشان را زدیم. با سرو صدای زیادی خوردند به صخره ها و منفجر شدند. هلیکوپترهای دیگر، هلی برد کردند. انگار از طرف شخص صدام دستور داشتند هر طور شده سرهنگ جاسم را نجات دهند، آخرش ولی نتوانستند. ما همین طور به نوک ارتفاعات نزدیکتر می شدیم. شدت آتشمان که بیشتر شد، آنها دمشان را گذاشتند رو کولشان و زدند به فرار. بچه ها با شور و هیجان زیادی قدم بر می داشتند و تخته سنگها را یکی بعد از دیگری رد می کردند. اولین نفری که پا گذاشت رو کله قندی، خود عبدالحسین بود ـ شهید برونسی در آن عملیات، معاونت تیپ امام جواد (سلام الله علیه) را بر عهده داشت. به خاطر لیاقت و رشادتی که از خودش نشان داد، از آن به بعد در سمت فرماندهی تیپ مشغول خدمت شد. حتی آن ارتفاعات را می خواستند به نام او مزین کنند، که به شدت ممانعت کرد ـ پرچم جمهوری اسلامی را با آن بالا زد. خودش هم سرهنگ جاسم را اسیر کرد و کلتش را از او گرفت ـ این کلت تا زمان شهادت آن شهید بزرگوار، دست او بود. گاهی به شوخی نشان بقیه می داد و می گفت: «این یادگاری داماد صدامه.» ـ جاسم باعث شهادت بهترین و مخلص ترین نیروهای ما شده بود. نیروهایی که هر کدام برای عبدالحسین حکم فرزند را داشتند و او برای رزمی شدنشان، حسابی عرق ریخته بود و زحمت کشیده بود.
حاجی وقتی جاسم را دستگیر کرد، چند تا از بچه ها هجوم بردند که او را به درک واصل کنند، ولی عبدالحسین خیلی قاطع و جدی جلوشان را گرفت. با ناراحتی گفت:«ما حق نداریم همچین کاری بکنیم.» بچه ها ناراحت تر از او گفتند:«اون از یک سگ هار بدتره، باید همین حالا قصاص بشه.» «اگر بنا باشه قصاص هم بشه، مقامات بالا باید تشخیص بدن، نه من و شما.» جلوی نگاههای حیرت زده ی بچه ها، خودش راه افتاد که جاسم را ببرد عقب تحویل بدهد.می گفت: «می ترسم بلایی سرش بیارن.»
#حجاب
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥خواهرم؛ حجاب تو مشت محکمی بر دهان منافقین و دشمنان اسلام میزند.
✍🏻شهید بهرام یادگاری
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa