#معرفی_کتاب
📚حوض خون
کتاب«حاج احمد»؛ نوشته محمد حسین علیجانزاده، نگاهی بر زندگی و خاطرات سردار شهید حاج احمد کاظمی میاندازد.
شهید حاج احمد کاظمی ۲ مرداد ۱۳۳۸ در نجف آباد اصفهان متولد شد. او یکی از اعضای سپاه پاسداران بود که در دوران جنگ ایران و عراق فرماندهی لشکر ۸ نجف برعهده داشت و بعد از پایان جنگ نیز در قرارگاه حمزه و لشکر ۱۴ امامحسین به عنوان فرمانده فعالیت میکرد.
او در سالهای ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۴ فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران شد و در سال ۱۳۸۴ به فرماندهی نیروی زمینی سپاه منصوب شد.
شهید حاج احمد کاظمی در ۱۹ دی ۱۳۸۴ در سانحه سقوط هواپیمای داسو فالکن ۲۰ در نزدیکی ارومیه، به همراه تعدادی دیگر از فرماندهان به شهادت رسید.
محمد حسین علیجانزاده در کتاب حاج احمد خاطرات دوران کودکی و مبارزات انقلاب شهید کاظمی را بیان میکند، از خاطرات دوران آموزشهای چریکی در سوریه و لبنان میگوید، ماجرای حضور در کردستان، چگونگی عزیمت به جنوب و تشکیل تیپ هشت نجف اشرف را تعریف میکند و از رشادتهای این شهید بزرگوار سخن میگوید.
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#حاج_احمد
🥀سوار بر موتور تریل ۲۵۰ شده بود و با تمام سرعت رو به جلو میراند. گردوخاک زیادی هم از پشت سر بر جای گذاشته بود. کمی زیگزاگ میرفت، اما عملاً فایدهای نداشت. یکیدرمیان خمپاره با سوتهایش به اطراف مینشست. سال ۶۱ با تمام فراز و فرود و عملیاتِ خوب و بدش گذشت. اسم عملیاتی را که به اهداف خود نرسیده بود، نمیگفتند شکست؛ اسمش را گذاشته بودند «عدم الفتح.» یعنی هرچند در ظاهر برای ما فتحی نداشت، اما هم چنان رزمندگان اسلام بر مقاومت و جهاد در برابر دشمن متجاوز و متکبر، هم صدا و مصمم بودند. هرچند شرق و غرب عالم در برابر این ملت و این ایمان صفآرایی کرده بودند. و همین نکته بود که همه را در راه جهاد مستحکم و امیدوار کرده بود.
احمد خودش را به مقرّ تیپ که حالا به لشکر ارتقا پیدا کرده بود، رساند. آقارحیم منتظرش بود و میخواست نکته مهمی را به او برساند. عملیات والفجرِ یک که در واقع، ادامه والفجر مقدماتی بود، تازه تمام شده بود. احمد که به قرارگاه تاکتیکی لشکر رسید، از راه بیسیم با آقارحیم صحبت کرد. آقارحیم از احمد خواست خودش را به اهواز برساند.
بعد از دو ساعتی، احمد روبهروی پایگاه گلف از ماشین پیاده شد و به داخل پایگاه منتظران شهادت رفت. جلسه مهمی برقرار بود. فرماندهان دیگرِ سپاهها هم بودند. احمد هم به عنوان فرمانده سپاه حدید حضور داشت. صحبت از طرحریزی جدیدی برای عملیات شده؛ اینکه باید لشکرها و یگانها برای چند ماهی، بار و بندیلشان را جمع کنند و به غرب کوچکشی کنند. عملیات جدید قرار بود در غرب انجام بگیرد. احمد سؤالی پرسید: «برادر رحیم! موقعیت عملیات معلومه؟ تا انجام عملیات چقدر وقت داریم؟»
«انشاءالله موقعیت عملیات هم معلوم میشه. فعلاً بچههای قرارگاه نجف در حال کار روی طرح عملیات هستن تا بحث اطلاعات تکمیل بشه. تیمهای چندتا از لشکرها و تیپهای شما هم برای کمک به بچههای اطلاعات قرارگاه باید بسیج بشن. اگه میشه، زودتر دستهبندی کنین و بفرستینشون برای منطقهای که با شما هماهنگ میشه.»
با هماهنگیهای انجامشده، دستههای اطلاعاتی وارد منطقه شدند. کارهای اطلاعاتی در این زمینه انجام شد. با همکاری پیشمرگان کُرد مسلمان، عملیات والفجر ۲ با هدف آزادسازی ارتفاعات منطقه و آزادسازی پادگان حاجعمران و منطقه سدّ دربندیخان عراق و شهر چومان مصطفی طراحی شد. در این ایام، به آموزش بسیجیها خیلی گیر میداد و میگفت: «ما بچهای رو که تا دیروز ورِ دل مادرش و لای پتو بوده، میخوایم بفرستیم جلوی توپ عراقیا. این باید آنقدر از کوهها بالا بره که پاش سفت بشه. آنقدر صدای شلیک و آتش بشنوه که ترسش بریزه. از کسی که لای پتو بوده، حالا میخوایم رزمنده بسازیم.» و همیشه به صورت مخفی به خط سر میزد.
آن روزها دانشگاه شهید چمران در دست تیپ بود و از حاج آقا حسناتی خواست که باهم به بازدید خط بروند. احمد موتور را برداشت و با هم، بیخبر به سمت خط رفتند. حاج آقا با لباس روحانیت، ترک موتور احمد نشسته بود. به پاسگاه زید و خط مربوط به آن سر زدند. همه جا نیروها مشغول کارهای روزمرهشان بودند. احمد بسیار متواضع بود. دردِدل میکرد و نکته میگفت، از اوضاع شهر و وضعیت پشتیبانی میگفت. در بعضی از عملیاتها مجروح و شهید زیاد داده بودند و او نگران عکسالعمل مردم بود. میگفت: «بیشترین نگرانیام اینه که در یه عملیات، حدود هشتاد شهید دادیم و دوباره باید اعزام نیرو بشه.» نگران بود مبادا مردم پس بزنند. حاج آقا هم روحیه میداد که مرکز آموزش ما دو برابر شده است. این حرف برای احمد بسیار آرامبخش و جالب بود.
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱دفاع مقدّس به گردن کشور ما حقّ حیات دارد
✏️ همهی این فتنهها در مقابل ملّت ایران ناکام ماند؛ چرا؟ چون ملّت ایران فرهنگ مقاومت را در خود نهادینه کرده. این سی و چند سال نهادینه شدنِ فرهنگ مقاومت در کشور ناشی از مقاومت هشتسالهی دفاع مقدّس است. دفاع مقدّس به گردن کشور ما حقّ حیات دارد.
🌹#هفته_دفاع_مقدس گرامی باد
#دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص🥀
❤️🔥حسین پرزه ای، اعزامی از اصفهان
✍🏻روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهید گمنام در شهر دهلران طی مراسمی تشییع شوند. بچه های تفحص، پنج شهید را که مطمئن بودند گمنام هستند، انتخاب کردند.
ذره ذره پیکر را گشته بودند. هیچ مدرکی به دست نیامده بود. قرارشد در بین شهدا، یکی از آن ها را که سر به بدن نداشت، به نیابت از ارباب بی سر، آقا اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) تشییع و دفن شود.
کفن ها آماده شد. شهدا یکی یکی طی مراسمی کفن می شدند. آخرین شهید، پیکر بی سر بود. حال عجیبی در بین بچه ها حاکم بود.
خدایا! این شهید کیست که توفیق چنین فیضی را یافته، تا به نیابت از ارباب در این جا تشییع شود؟
ناگهان تکه پارچه هایی از جیب لباس شهید به چشم خورد. روی آن نوشته ای بود که به سختی خوانده می شد:«حسین پرزه ای، اعزامی از اصفهان»
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز هجدهم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۱۴ ساله مصلی پاکدشت
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀« ۱ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 جانباز شهید مدافع وطن از سربازان ژاندارمری در سال 1360براثر انفجار مین در منطقه جنگی مریوان دچار جراحات شدید شد و هر دو چشم خود را از دست دادو در سال 1398 پس از تحمل بیست و هشت سال جراحات جانبازی به شهادت رسید.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار ابراهیم شیخی «صلوات»
#شهید_دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان هشتم:
عمل و عملیات
🌹راوی: همسر شهید
بعد از عملیات آمده بود مرخصی. رو بازوش رد یک تیر بود که درش آورده بودند و کم کم می رفت که خوب بشود. جای تعجب داشت. اگر تو عملیات مجروح شده بود، تا بخواهند عملش کنند و گلوله را در بیاورند، خیلی طول می کشید. همین را به خودش هم گفتم. گفت: «قبل از عملیات تیر خوردم.» کنجکاوی ام بیشتر شد. با اصرار من شروع کردم به گفتن ماجرا:
تیر که خورد به بازوم، بردنم یزد. تو یکی از بیمارستانها بستری شدم.چیزی به شروع عملیات نمانده بود. دیرم می شد که کی از آن جا خلاص شوم. دکتری آمد معاینه کرد و گفت: «باید از بازوت عکس بگیرن.» عکس که گرفتند، معلوم شد گلوله ما بین گوشت و استخوان گیر کرده.تو فکر این چیزها و تو فکر درد شدید بازوم نبودم.
فقط می گفتم: «من باید برم، خیلی زود.» دکتر هم می گفت: «شما باید عمل بشین، خیلی زودتر.» وقتی دید اصرار دارم به رفتن، ناراحت شد. عکس را نشانم داد و گفت: «این رو نگاه کن! تیر تو دستت مونده، کجا می خوای بری؟» به پرستارها هم سفارش کرد: «مواظب ایشون باشید، باید آماده بشه برای عمل.»
این طوری دیگر باید قید عملیات را می زدم. قبل از این که فکر هر چیزی بیفتم، فکر اهل بیت (علیهم السلام) افتادم و فکر توسل. حال یک پرنده را داشتم که تو قفس انداخته بودنش. حسابی ناراحت بودم و حسابی دلشکسته. شروع کردم به ذکر و دعا. تو حال گریه و زاری خوابم برد.دقیقاً نمی دانم، شاید هم یک حالتی بود بین خواب و بیداری بود. تو همان عالم، جمال حضرت ابوالفضل (سلام الله علیه) را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من.
خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم. حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند، بعد فرمودند: «بلند شو، دستت خوب شده.» با حالت استغاثه گفتم:«پدر و مادرم فدایت، من دستم مجروح شده، تیر داره، دکتر گفته که باید عمل بشم.» فرمودند: «نه، تو خوب شدی.» حضرت که تشریف بردند، من از جا پریدم و به خودم آمدم. انگار از خواب بیدار شده بودم. دست گذاشتم رو بازوم. درد نمی کرد! یقین داشتم خوب شدم. سریع از تخت پریدم پایین. سر از پا نمی شناختم. رفتم که لباسهایم را بگیرم، ندادند. «کجا؟ شما باید عمل بشی.» «من باید برم منطقه لازم نیست عمل بشم.» جر و بحث بالا گرفت. بالاخره بردنم پیش دکتر. پا تو یک کفش کرده بود که مرا نگه دارد. هر چه گفتم: مسؤولیتش با خودم؛ قبول نکرد. چاره ای نداشتم جز این که حقیقت را بهش بگویم.
کشیدمش کنار و جریان را گفتم. باور نکرد و گفت: «تا از بازوت عکس نگیرم، نمی گذارم بری.» گفتم: «به شرط این که سرو صداش رو در نیاری.» قبول کرد و فرستادم برای عکس. نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم. تو عکس که از بازوم گرفته بودند، خبری از گلوله نبود.
#حجاب
#دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ شهادت حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام بر #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شعیان جهان تسلیت باد
💠 حکیمفرزانه حضرت آیتالله خامنهای: «این روزها متعلق به امام عسکری (سلاماللّه علیه) است، که میتواند الگوی همهی مؤمنان، بخصوص جوانان باشد. این امامی که موافقان، شیعیان، مخالفان، غیر معتقدان، همه، شهادت دادند و اعتراف کردند به فضل او، به علم او، به تقوای او، به طهارت او، به عصمت او، به شجاعت او در مقابل دشمنان، به صبر و استقامت او در برابر سختیها.»
#عزیزِ_غریب
#امام_حسن_عسکری
🥀 @yaade_shohadaa
💔امام زمانت را یاری کن؛
و خودت را به گونه ای آماده کن،
که یاری کننده امام زمانت باشی.
✍🏻شهید جهاد مغنیه
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز نوزدهم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۲۳ ساله مصلی پاکدشت
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀« ۲ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 برادر شهید:
همیشه در برخورد با دیگران حتی آن ها که از خودش کوچکتر بودند با نهایت تواضع رفتار می کرد. بارها پیش آمد نوجوانی که به تازگی قرائت قرآن را شروع کرده بود نزد او می آمد تا راهنمایی اش کند و محسن از هیچ کمکی دریغ نمی کرد. برای من جالب بود که در چنین مواردی بسیار خوشحال می شد که نوجوانی با قرآن مانوس شده و می خواهد قرائت این کتاب آسمانی را به طور حرفه ای دنبال کند
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محسن حاجی حسنی کارگر «صلوات»
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان نهم:
اولین نفر
قسمت اول
🌹راوی: محمد حسن شعبانی
کله قندی، گل منطقه بود؛ از آن ارتفاعات حساس و حیاتی. از بلندی آن جا، دشمن به جاده های مواصلاتی و به تمام منطقه ی ما تسلط داشت. همیشه از همان جا بود که مشکل برامان درست می کرد.
تو عملیات آزاد سازی مهران هم همین مشکل پاپیچ بچه ها شد. یادم هست روز هفتم عملیات، خیلی از مناطق مورد نظرمان آزاد شده بود. حتی ارتفاعات «S» و ارتفاعات نعل اسبی ـ ارتفاعات، سمت چپ کله قندی ـ هم زیر پای بچه های ما بود. ولی با همه ی این احوال اگر کله قندی دست دشمن می ماند، نتیجه ی عملیات برای ما صفر بود. یعنی اصلاً تثبیت عملیات، به آزادی آن ارتفاعات بستگی داشت. دشمن تمام هست و نیستش را گذاشته بود که آن جا را از دست ندهد. چند بار تک زدیم، اما کله قندی همچنان به انتظار قدمهای ما لحظه شماری می کرد.
روز هفتم عملیات، خودعبدالحسین باز آمد توی گود. رفت سروقت گردان بلال، که گردان تکاور بود. غلامی، عسکری، میرانی مقدم ـ همگی به فیض عظیم شهادت نائل آمدند ـ و چند تا دیگر از آن آرپی چی زنهای هیکل دار و رشید را برداشت و با تأکید گفت: «این کله قندی امروز باید آزاد بشه!» فکر می کنم دو، سه ساعتی مانده بود به ظهر که حمله را شروع کرد.
عبدالحسین و آن چند تا آرپی چی زن، رفتند تو نوک حمله، بقیه ی گردان تکاور هم پشت سرشان. سرهنگ جاسم ـ داماد و پسرخاله ی صدام که با تعداد زیادی از نیروهای بعثی، با چنگ و دندان چسبیده بودند به آن ارتفاعات ـ بالای ارتفاعات، مثل مار زخم خورده، به خودش می پیچید. با آتش سنگینی که رو سر بچه ها می ریخت، هر طور بود جلوی پیشروی ما را گرفت. حالا عبدالحسین و بقیه، پشت سنگها و لابلای شیارها متوقف شده بودند. ولی معلوم بود هیچ کدام قصد برگشتن ندارند. حجم آتش بیشتر از طرف دشمن بود. یکهو سرو کله ی چند تا از هلیکوپترهاش پیدا شد. یقین داشتیم برای بعثیها آذوقه و مهمات آورده اند. بچه ها از پایین و از ارتفاعات بغل، شروع کردند به ریختن آتشی شدید. کمی بعد، هلیکوپترها دست از پا دراز تر برگشتند. حالا فرصت خوبی بود برای ما.
عبدالحسین نعره زد: «الله اکبر.» پشت بندش سریع بلند شد و شروع کرد به پیشروی. در همان حال، آتش هم می ریخت. بچه ها هم به تبعیت از او، دوباره حمله را شروع کردند. چیزی نگذشت که ورق به نفع ما برگشت و باز این ما بودیم که میدان دار معرکه شدیم. سرهنگ جاسم و نیروهایش تو بد وضعی گیر کرده بودند.
حالا از چند طرف رو سرشان آتش می ریختیم. پرواضح بود که دارند نفسهای آخر را می کشند. فتیله ی آتششان هم هر لحظه پایین تر می آمد! کم کم اوضاع و احوال طوری شد که دو راه بیشتر براشان نماند: یا تسلیم یا خودکشی. تو این حیص و بیص، باز سرو کله ی هلیکوپترهای دشمن پیدا شد. این بار تعدادشان بیشتر نشان می داد و از طرز مانورشان معلوم بود برای کار مهم تری آمده اند، کاری مهم تر از ریختن آذوقه و مهمات.
ادامه دارد...
#حجاب
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آری خروش جاری اروند باقیست....
این جاده؛
این پوتین؛
این سربند باقیست....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دفاع_مقدس
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
💚آقا ردای سَبزِ اِمامَت مُبارک
پوشیدَنِ لِباسِ خِلافَت مُبارَک
اِی آخَرین ذَخیرهِ زَهراییِ حَسَن
آغاز روزِگار اِمامَت مُبارَک...
🌸سالروز آغاز امامت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک باد
#امام_زمان
#روز_بیعت
🥀 @yaade_shohadaa
💔روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم!
خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن...
✍🏻شهید عباس دانشگر
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز بیستم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۲۱ ساله مصلی پاکدشت
🥀 @yaade_shohadaa