eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: ✍🏻گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این یک دعوت از طرف شهداست؛ #شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن...♥️ ♥️#شهدا مدیون هیچکس نمی‌مونن! ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
📚دخترها بابایی‌اند کتاب«دخترها بابایی‌اند»؛ مجموعه روایاتی از شهید مدافع حرم جواد محمدی به روایت خانواده این شهید است که به قلم بهزاد دانشگر نوشته شده است. شهید مدافع حرم جواد محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر دُرچه از توابع اصفهان است که در ۱۱ خرداد ماه سال ۱۳۹۶ به سوریه رفت و در ۱۶ خرداد ماه ۱۳۹۶ با اصابت گلوله به پا و پهلویش همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان به شهادت رسید و پیکر مطهرش بعد از ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا شد و به وطن بازگشت. در این کتاب شرحی از روابط پراحساس این شهید با خانواده‌اش را می‌خوانید. در این کتاب هر راوی از منظر شخصی خود درباره قهرمانش می‌گوید. این روایات به گونه‌ای در هم آمیخته‌اند که یکدیگر را کامل می‌کنند و در عین حال استقلال دارند و همه در نهایت تصویری از شهید مدافع حرم و خلق و خو و روش و منش او به ما می‌دهند. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀بیست‌ویکی‌دو سالش که بود، یک شب منزل بابایم بودیم. جواد معمولاً با باباحاجی خیلی جور بود و باهاش شوخی می‌کرد. آن شب، باباحاجی بین شوخی‌هایشان رو کرد به ما که چرا فکری به حال زن‌گرفتن این بچه نمی‌کنید؟ من خندیدم و گفتم باشد بابا، یک فکری می‌کنم. صبح روز بعد، جواد گفت ننه، چه فکری کردی؟ گفتم دربارهٔ چی فکر کنم؟ گفت خب زن‌گرفتن من دیگر! مگر به باباحاجی نگفتی که یک فکری می‌کنی؟ گفتم به همین جَلدی؟ گفت پس تا شب فکرهایت را بکن. گفتم جواد، ننه، حالا حاجی یک چیزی گفت. اگر ما الان بخواهیم درِ خانهٔ کسی را بزنیم، می‌گویند داماد چه دارد؟ می‌خواهی چه جوابی بدهی؟ گفت می‌گویم خدا حفظشان کند: یک آقا و ننهٔ دسته‌گل. با یک فامیل که مثل کوه پشتم هستند. این خانه هم که هست. گفتم خدا این‌هایی را که گفتی حفظ کند؛ ولی این‌ها را که نمی‌توانی بیندازی پشت قبالهٔ عروس! این خانه هم توی قبالهٔ من است. باید از خودت یک چیزی داشته باشی. جواد سری تکان داد و بلند شد رفت سر کارش. یکی‌دو ماه بعد، بابایم خبر داد که یک تکه‌زمینِ پشت خانه‌مان را می‌خواهند بفروشند. به جواد گفتم اگر می‌خواهی کاری کنی، الان وقتش است. گفت من الان ششصدهزار تومان بیشتر ندارم. دویست‌هزار تومان هم می‌توانم وام بگیرم. شما می‌توانید کمکم کنید؟ گفتم خب ما هم که تنهایت نمی‌گذاریم. زمین را خریدیم دومیلیون و چهارصد. هفتهٔ بعدش آمد که خب این هم زمین! دیگر منتظر چه هستید؟ از این سماجتش خنده‌ام گرفت. کلاً همین جور بود. اگر می‌خواست کاری انجام بدهد، دیگر کسی یا چیزی حریفش نمی‌شد. کوتاه نمی‌آمد. گفتم اصلاً بگو ببینم، چه‌جور دختری می‌خواهی؟ شروع کرد به سخنرانی که زن من باید خانواده‌دار باشد، مؤمن باشد، حجابش خیلی خوب باشد، اهل مسجد و بسیج و هیئت باشد. اگر من خواستم این‌جور جاها بروم، جلویم را نگیرد. گفتم اوه! حالا برو، اگر همچین دختری پیدا کردی، بیا بگو تا برویم خواستگاری! دو یا سه هفته بعدش آمد که ننه، خانم سلیمانی، دختر فلانی را می‌شناسی؟ گفتم چندان نه. فقط سه روزی که مسجد امام اعتکاف بودیم، با خواهرش آنجا بود. گفت خب، از الان بیست روز وقت داری بروی راجع بهشان تحقیق کنی. من فکر و تحقیق‌هایم را هم کرده‌ام؛ ولی شما هم جدا تحقیق کنید تا بشود تصمیم بگیریم. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم سینمایی "غریب" 🎬اطلاعات فیلم: سال تولید: ۱۴۰۱ کارگردان: محمدحسین لطیفی نویسنده: حامد عنقا بازیگران: بابک حمیدیان، مهران احمدی، رحیم نوروزی، یوسف تیموری، پردیس پورعابدینی، محمدرسول صفدری، سام کبودوند، حسام محمودی، مجید اسماعیلی، فرهاد قائمیان، زهرا ملاجوادی، سما خادمی، ژیلا ملاجوادی، امیر عباس زاده ✍🏻داستان فیلم: سال ۱۳۵۸ با آغاز شورش ۱۳۵۹–۱۳۵۷ کردها در ایران توسط احزاب کُرد از جمله کومله و دموکرات ، شهید محمد بروجردی از طرف امام خمینی مأموریت می‌یابد تا به‌عنوان فرمانده سپاه کردستان وضعیت را به حالت عادی بازگرداند. این فیلم به بخشی از زندگی شهید محمد بروجردی در کردستان و شیوه فرماندهی او در اتحاد مسلمین و رفع شرایط بحران پرداخته‌است. 🎭جوایز و دستاوردها: ♦️«غریب» در هفدهمین جشنواره فیلم مقاومت به عنوان بهترین فیلم شناخته شد و همچنین عبدالله عبدی نسب جایزه بهترین فیلمبرداری و شهرام خلج جایزه بهترین طراحی گریم را به دست آوردند و همچنین در بخش دفاع مقدس نیز جایزه بهترین کارگردانی فیلم بلند به محمد حسین لطیفی برای این فیلم تعلق گرفت. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهیدی که زمین با او حرف میزد! 💔 به یاد شهید معزز حسینعلی عالی 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست‌وپنجم ❤️‍🔥تقدیم به روح پاکِ آنان که گمنام و زهرایی تبارند ♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۱۶ ساله امامزاده سیدجعفر و حمیده خاتون باغ فیض 🥀 @yaade_shohadaa
🥀« ۸ مهر ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 حسن آبشناسان ضمن اینکه یک فرمانده بسیار مبتکر وخلاق بود، یک عارف پرهیزکار هم بود. آنچه که از او به یادگار مانده است، این توصیه بود که فرزند زمان خودمان باشم. این شهید والامقام یک انقلابی واقعی بود و در زمینه استراتژی، تاکتیک و تکنیک هم از استادان برجسته به شمار می رفت.  صحنه های تحسین برانگیز و بی نظیری در برابر عوامل استکبار جهانی آفرید و لقب شیر صحرا را برای خود به یادگار گذاشت. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار حسن آبشناسان «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان سیزدهم: فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب قسمت اول 🌹راوی: همسر شهید من باردار بودم. یک روز خانه خانه پدرم بودم که درد زایمان به سراغم آمد. عبدالحسین سریع رفت و یک ماشین گرفت . گفت : می خواهم بچه ام در خونه ی خودمون به دنیا بیاید. یکی از زن های روستا هم پیشمان بود؛ به همراه مادرم سه تایی به خانه ما رفتیم. عبدالحسین هم با موتور گازی اش به دنبال قابله رفت. رسیدیم خانه. من همین طور درد می کشیدم و دعا می کردم که قابله زودتر بیاید.در نگاه مادرم نگرانی موج می زد. وقتی صدای در را شنید، انگار می خواست بال دربیاورد. سریع رفت در را باز کرد.کمی بعد با خوشحالی برگشت.گفت : خانم قابله اومدن. خانم سنگین و موقری بود. به قول خودمان دست سبکی هم داشت. بچه، راحت تر از آن که فکرش را می کردم به دنیا آمد، یک دختر قشنگ و چشم پر کن. قیافه و  قد و قواره اش برای خودم هم عجیب بود. چشم از صورتش نمی گرفتم. خانم قابله لبخندی زد و پرسید : اسم بچه رو چی می خواین بگذارین؟ یک آن ماندم چه بگویم. خودش گفت: اسمش را بگذارین فاطمه، اسم خیلی خوبیه. قابله، به آن خوش برخوردی و با ادبی ندیده بودم. مادرم ظرف میوه و سینی چای را جلو او گذاشت و تعارف کرد. نخورد. مادرم گفت: بفرمایید، اگه نخورید که نمیشه. گفت: خیلی ممنون، نمی خورم. مادرم چیزهای دیگر هم آورد. هر چه اصرار کردیم لب نزد. کمی بعد خداحافظی کرد و رفت. ساعت سه نیمه ش بود که صدای در بلند شد. عبدالحسین بود. مادرم رفت توی حیاط. شروع کرد به سرزنش. صداش را می شنیدم : خاله جان! شما قابله رو می فرستی و خودت میری؟ آخه نمی گی خدایی نکرده یک اتفاقی بیفته؟! بالاخره توی اتاق عبدالحسین گفت: قابله که دیگه اومد خاله جان، به من چی کار داشتین؟ زود آمد کنار رختخواب بچه. قنداقه اش را گرفت و بلندش کرد. یک هو زد زیر گریه! مثل باران از ابر بهاری اشک می ریخت. بچه را از بغلش جدا نمی کرد. همین طور خیره او شده بود و گریه می کرد. حیرت زده پرسیدم : برای چی گریه می کنی؟ چیزی نگفت. کمی که آرامتر شد گفتم: خانم قابله می خواست که ما اسمش رو فاطمه بگذاریم. گفت: منم همین کار رو می خواستم بکنم. نیت کرده بودم اگر دختر باشه اسمش رو فاطمه بگذارم. گفتم: راستی عبدالحسین، ما چای ، میوه، هر چی که آوردیم، هیچی نخوردن. گفت: اونا چیزی نمی خواستن. بچه را گذاشت کنار من. حال و هوای دیگری داشت. مثل گلی بود که پژمرده شده باشد. فاطمه نه ماهه شده بود، اما به یک بچه دو، سه ساله می مانست. هر کس می دیدش می گفت: ماشاا... این چقدر خوشگله. یک بار که عبدالحسین بچه را بغل کرده بود و می گریست، مچش را گرفتم. پرسیدم: شما برای این بچه ناراحتی؟ سعی کرد گریه اش را نبینم. گفت : هیچی، دوستش دارم، چون اسمش فاطمه است ، خیلی دوستش دارم. نمی دانم آن بچه چه سری داشت. مخصوصاً لحظه های آخر عمرش ، وقتی که مریض شده بود و چند روز بعد درگذشت. بچه را خودش غسل داد، خودش کفن پوشید و خودش دفن کرد. برای قبرش مثل آدم های بزرگ یک سنگ قبر درست کرد. روی سنگ قبر هم گفته بود بنویسند: فاطمه ناکام برونسی. در زمان جنگ یک بار رفته بودم از یکی از بسیجی ها که آمده بود مرخصی احوال عبدالحسین را بپرسم و خبر از او بگیرم. بسیجی یک عکس دسته جمعی که عبدالحسین هم داخلش بود را نشانم داد و گفت: نگاه کنید حاج خانم، این جا آقای برونسی از زایمان شما تعریف می کرد. دست و پام را گم کردم. ناراحت شدم و گفتمم: آقای برونسی چه کارها می کنه! از دستش خیلی عصبانی بودم. ادامه دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔تصاویری از سه شهدای مدافع حرم در کنار هم 🥀به یاد سه شهید معزز ❤️‍🔥شهید مصطفی صدرزاده ❤️‍🔥شهید محسن حججی ❤️‍🔥شهید محمدحسین محمدخانی 🥀 @yaade_shohadaa
💔روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم! خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن... ✍🏻شهید عباس دانشگر 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست‌وششم ❤️‍🔥تقدیم به روح پاکِ آنان که گمنام و زهرایی تبارند ♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۲۵ ساله امامزاده سیدجعفر و حمیده خاتون باغ فیض 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۹ مهر ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 استواریکم میلاد امینی به همراه یک سرباز وظیفه هنگام گشت زنی در آزاد راه آزادگان در محور شاهین شهر _اصفهان به خودرویی مشکوک و دستور توقف می دهند که در تعقیب و گریز، هدف تیراندازی سرنشینان خودرو قرار گرفته و مجروح می شود. و پس از دو روز به فیض شهادت نائل می آید. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار میلاد امینی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان سیزدهم: فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب قسمت دوم 🌹راوی: همسر شهید چند وقت بعد که از جبهه آمد ناراحت و معترض بهش گفتم: یعنی زایمان هم چیزیه که شما برین برای این و آن صحبت کنین؟! خندید و گفت : شما می دونید من از کدوم مورد حرف می زدم؟! خنده از لبش رفت. آهی کشید و گفت: من از جریان دخترم فاطمه حرف می زدم. کنجکاوی ام تحریک شده بود که آن شب چه سری داشت. بالاخره سرش را فاش کرد. اما نه کامل و آن طور که من می خواستم. گفت: اون روز قبل از غروب بود که من رفتم دنبال قابله، یادت که هست؟ همون طور که داشتم می رفتم، یکی از دوستان طلبه رو دیدم. اون وقت تو جریان پخش اعلامیه ، یک کار ضروری پیش آمد که لازم بود حتما من باشم؛ توکل کردم به خدا و باهاش رفتم... جریان اون شب مفصله. همین قدر بگم که ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم : ای داد بیداد!می دونستم دیگه هر کار بوده خودتون کردین. زود خودم رو رسوندم خونه. وقتی مادر گفت قابله رو می فرستی و خودت میری دنبال کارت شستم خبردار شد که باید سرّی توی کار باشه ولی به روی خودم نیاوردم. عبدالحسین ساکت شد. چشمهاش خیس اشک بود. آهی کشید و ادامه داد: می دونی که اون شب هیچ کس از جریان ما خبر نداشت، فقط من میدونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم. یعنی اون شب من هیچکس رو برای شما نفرستادم،اون خانم هر کی بود خودش اومده بود خونه ما. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀روایت تکان‌دهنده شهید حاج قاسم سلیمانی از فرمانده شهید لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات والفجر هشت 🎙شهید حاج قاسم سلیمانی 🥀 @yaade_shohadaa
💔به عبدالرضا گفتم: تو که تازه عقد کردی کجا می‌خوای بری؟ عبدالرضا ساکش را بست و گفت: گریه نکن مادر راه رفتنی رو باید رفت. گفتی زن بگیر، گفتم چشم و گرفتم. حالا تو باید به قولی که دادی عمل کنی، خودت گفتی: اول زن بگیر بعد برو جبهه. زبانم بند آمده بود و چیزی نگفتم. کفش‌هایش را پوشید و ساکش را برداشت و از زیر قرآن ردش کردم و گفتم: زود برگرد پسرم. 💔نگاهم کرد و بعد پرید توی بغلم و گفت: غصه نخور زود برمی‌گردم، درست هجده روز دیگه. هجده روز بعد عبدالرضا را آوردند. او را روی تخت غسال‌خانه دیدم. چشم‌هایش بسته بود خون از وسط پیشانی تا شقیقه‌اش کشیده شده بود و خون از پشت سرش روی سنگ سفید غسال‌خانه جاری بود. به برادرش علی وصیت کرده بود که بعد از شهادتش لباس سپاه را تنش کنند. 🥀خاطره ای به یاد شهید معزز عبدالرضا مجیدی ❤️‍🔥راوی: مادر گرامی شهید 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست‌وهفتم ❤️‍🔥تقدیم به روح پاکِ آنان که گمنام و زهرایی تبارند ♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۱۹ ساله پارک شغاب بندربوشهر 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۱۰ مهر ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 یک شب در جواب مخالفت های مادر گفت: بنظر من حال جهاد برای همه شیعیان واجب شده است و باید از حرم بی بی زینب(س) دفاع کرد. تا مبادا دست تکفیری ها به آن برسد...  آخرین کلامش به مادر و دوستانش با این جمله که؛ دنیا هیچ ارزشی ندارد و بهترین مقام شهادت است و آدم باید جایی برود که بدردش بخورد...  خاتمه پیدا کرده بود. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مصطفی خادمی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa