#سلام_امام_زمانم♥
هر روز سلامتان میکنم
و دستان ناتوانم را در دستان
پربرکت ومهربانتان میگذارم
و میدانم در پناه نگاه گرمتان،
لحظه هایم سرشار از آرامش
و روزی و امید خواهد بود ...
شکر خدا که شما را دارم
#اللهم_عجـل_لولیڪ_الفـرج
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۱ آبان ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 با اتمام دوران دبیرستان در زمستان سال ۱۳۸۷ شهید معراج آئینی برای استخدام در نیروی انتظامی اقدام و بعد از اتمام دورهی آموزشی و پس از تقسيم نیروها، به شهرستان بانه در استان کردستان اعزام و در پاسگاه "دول ارزن" بانه مشغول به خدمت شد و در نزديكی همان پاسگاه در روستای "كوخان" سكني گزيد.
یازدهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ طی درگیری با اشرار و قاچاقچیان هنگام ماموریت و تعقیب و گریز قاچاقچیان در روستای سوتو از توابع بخش نمشیر بانه در سن ۲۵ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار معراج آئینی «صلوات»
#شهید_مدافع_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
🥀شهید سیدحسن نصرالله: ما از این شهید یاد گرفتیم...
❤️🔥شهید والامقام «حسین اماناللهی»
💔شهید حسین امان اللهی اهل شهرستان اسلامشهر در استان تهران بعنوان مستشار در کشور سوریه خدمت می کرد که در پی اقدام جنایتکارانه رژیم صهیونیستی در روز شهادت حضرت علی به همراه تعدادی از فرماندهان و همرزمان خود به شهادت رسید.
این شهید بزرگوار سالها بعنوان پاسدار به کشور اسلامی خدمت کرده و یکی از پاسداران محبوب نزد همکاران معروف بود .
♦️قرائت «آیتالکرسی» هدیه به روح مطهرش.
#شهید_قدس
#هفدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز چهارم
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_کتاب
📚اینک شوکران
کتاب «اینک شوکران» نوشتهی مریم برادران، روایتگر خاطرات «شهید منوچهر مدق» به روایت «فرشته ملکی همسر شهید»، از سالهای زندگی مشترک و خصوصیات اخلاقی و سرنوشت اوست. این کتاب را انتشارات روایت فتح چاپ و منتشر کرده است.
بیشتر موضوع کتاب را خاطرات دوران مجروحیت شهید پس از جنگ تا زمان شهادت در سال ۱۳۷۹ در بر می گیرد. شهید منوچهر مدق که در سال ۱۳۳۵ متولد شده بود با اوج گیری انقلاب، به صف مبارزان پیوست و با آغاز جنگ به سپاه پاسداران وارد شد و به جبهه اعزام گردید. در اواسط جنگ مجروح شد و سالهای متمادی از جراحت رنج میبرد تا این که در آذر ماه ۱۳۷۹ به شهادت رسید.
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#اینک_شوکران
🥀 فرشته لحظه لحظۀ زندگیش را به یاد دارد. شاید این روزها فراموش کند چند دقیقه پیش چه می گفت یا به کی تلفن زده، اما همۀ لحظاتی را که با منوچهر گذرانده، پیش چشم دارد و نسبت به آن احساس غرور می کند.
زیاد تعجب نمی کنی که زندگیش با منوچهر شروع شده و هنوز ادامه دارد، وقتی صداقت زندگی و پیوند روحیشان را می بینی. و می بینی عشق چه قصه ها که نمی آفریند.
فقط وقتی قصه ها در زندگی واقعی تحقق می یابند، حقیقتشان آشکار میشود؛ حقیقتی تلخ ولی دوست داشتنی.
هر چه یک دختر به سن و سال او دلش می خواست داشته باشد، او داشت؛ هر جا می خواست می رفت و هر کار می خواست می کرد. می ماند یک آرزو: اینکه سینی بامیۀ متری بگذارد روی سرش و ببرد بفروشد؛ تنها کاری که پدرش مخالف بود فرشته انجام بدهد.و او گاهی غرولند می کرد که چطور می توانند او را از این لذت محروم کنند.
آخر یک شب، پدر یک سینی بامیه خرید و به فرشته گفت «توی خانه به خودمان بفروش! » حالا دیگر آرزویی نداشت که برآورده نشده باشد.
#جمعه
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
1_2505605852.mp3
5.07M
🔳رفقا این صدا رو تنهایی گوش کنید عشق و عاشقی تو این صدا به تصویر کشیده شده 😭
🔻حالتون عوض شد شادی روح شهید «منوچهر مُدِق» صلوات ختم کنید
این رو گذاشتم که بگم ماها زندگی نمی کنیم ، اکثر ماها تو این دنیا داریم فقط وقت میگذرونیم تا بگذره ...
#جمعه
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀دلتنگی فرزندان شهدا
💔به هر که
هرچه داشتی بخشیدی
حتی تیرها هم
از پیکرت
خون نوشیدند
#جمعه
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥خاطرهی قبرهای غریب و شهید محمدحسن(رسول) خلیلی
روزهای آخر اسفند که به سمت مناطق عملیاتی حرکت کردند. آن موقع هوز برنامهی راهیان نور به شکل امروزی نبود. ما به همراه خانواده و نزدیکان با یک اتوبوس رفته بودیم. به فکّه رسیدیم، کمی جلوتر از آن، مقرّ تخریب ما بود که اسم آنجا را الوارثین گذاشته بودیم. رسول کم سن و سال بود. به رسول می گفتم: نگاه کن پسرم ببین بچه ها این قبر را زمان جنگ کنده بودند. می آمدند داخل این قبرها، نماز می خواندند، نماز شب میخواندند، مناجات میکردند، ولی حالا این قبرها غریب ماندهاند! دیگر از آن حال و هوا خبری نیست!
بعد از نماز ظهر یک دفعه متوجّه شدم رسول نیست. با مادرش دنبالش گشتیم که دیدیم داخل یکی از این قبرها به سجده افتاده و چفیه روی سرش کشیده، گریه میکند. بنده حقیقتاً همان جا گریهام گرفت.
✍🏻به روایت پدر شهید
#رفیق_شهید
#ارتش_قهرمان
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۲ آبان ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 سرباز شهید مدافع وطن سعید گلابی در سال ۱۳۹۶ در آذربایجان غربی حین انجام وظیفه و تامین امنیت، در درگیری با اشرار براثر اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
در پي درگيري نيروهاي مرزباني ناجا با گروهك هاي ضدانقلاب در منطقه مرزي چالدران ۸ نفر از مرزبانان غيور كشور از جمله شهید گلابی به شهادت رسيدند.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار سعید گلابی «صلوات»
#شهید_مدافع_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
🥀شهید سیدحسن نصرالله: ما از این شهید یاد گرفتیم...
❤️🔥شهید والامقام «محسن صداقت»
💔محسن قبل از اینکه به ماموریت برود خواب دیده بود که حاج قاسم آمده است و پشت میز کارش نشسته است، محسن به حاج قاسم در عالم خواب گفته بود رفقا و همکاران شهید شدند و رفتند و مرا جا گذاشتند، طبق گفته خودش شهید حاج قاسم در خواب به او گفته بود نگران نباش تو هم به آنها ملحق خواهی شد». همسرش میگوید محسن با چنان شوقی این خواب را تعریف میکرد که وصف نشدنی است.
بر اثر حمله جنایتکارانه هواپیماهای رژیم صهیونیستی به ساختمان کنسولگری ایران در سوریه در ۱۳ فروردین ماه، سرداران رشید مدافع حرم سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی و سرتیپ پاسدار محمدهادی حاجیرحیمی از فرماندهان، پیشکسوتان و جانبازان سرافراز دفاع مقدس و نیروهای نظامی ارشد ایران در سوریه و ۵ تن از نیروها و افسران همراه آنان به شهادت رسیدند، محسن صداقت یکی از این ۵ نیروی نظامی بود که به شهادت رسید، وی ساکن قم بودهاست.
♦️قرائت «آیتالکرسی» هدیه به روح مطهرش.
#شهید_قدس
#هفدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز پنجم
🥀 @yaade_shohadaa
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت:7⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅
🔷در کتابها خواندم که مسلمان باید نماز بخواند.از آن به بعد بیشتر به نماز خواندن حاجعبدالله دقت میکردم.به نظرم خیلی سخت میآمد.چون من فقط زبان پرتغالی و انگلیسی بلد بودم و عربی نمیدانستم.🍃
🔹یک فیلم آموزشی از اینترنت دانلود کردمیک پسر نوجوان خیلی شمردهشمرده نماز را میخواند و حرکاتش را انجام میداد.آن را روی موبایلم ریختم و در مسیر بین فروشگاه تا خانه هرروز گوش میدادم.نماز میخواندم و فیلم را مقابلم قرار میدادم تا بفهمم چه موقع باید رکوع و سجده را انجام دهم.بالاخره یاد گرفتم.🍃
🔷در سائوپائلو فقط یک مسجد برای شیعیان است.حسی من را به سمت مسجد میکشاند.میخواستم هرچه زودتر آنجا را ببینم.تا مسجد پیاده رفتم.🍃
🔹عجیب بود .اصلا احساس غربت نمیکردم.انگار به جایی پناه آوردهبودم که از همه مکانهای دنیا امنتر بود.تنها مقابل در بزرگ مسجد ایستادم.
چند روز قبل پارچهای شبیه به شال خریدهبودم تا برای ورود به مسجد روی سرم بیندازم.میدانستم باید با حجاب وارد شوم و من هم بلد نبودم شال را چطور سرکنم.🍃
🔹پارچه را دور سرم بستم.اما گردنم را نپوشاند.آرام وارد مسجد شدم.ضربان قلبم از حالت عادی خارج شدهبود.داشتم وارد مرحلهای از زندگیام میشدم که برایم جدیدوجذاب بود.🍃
🔷مترجم مسجد از من پرسید:شما جدید به جمع ما اضافه شدهاید؟گفتم: بله!!! بعد پرسید: مسلمان هستید؟ گفتم: من هنوز اظهار مسلمانی نکردهام،اما چندماه هست که درباره دین اسلام جستوجو میکنم و میخواهم مسلمان شوم.
شهادتین را گفت و من تکرار کردمبعد مترجم به زبان پرتغالی برای من ترجمه کرد که من بدانم چه گفتهام.من چندماه پیش مسلمان شدهبودم.از همان موقعی که داستان زندگی امامحسین(ع) را خواندهبودم.
مترجم گفت: شما الان مسلمان هستید.🍃 #همهگناهانیکهقبلاانجامدادیددیگرپاکشد. #شمامثلبچهایهستیدکهتازهبهدنیاآمدهاست🍃
🔷صدای اذان در مسجد پیچید.قبلا در موبایل صدای اذان را شنیدهبودم.ولی اولینبار بود زنده میشنیدم.این صدا با نوری که در فضای مسجد وجود داشت درهم آمیختهبود و حسی را در من میساخت که وصفش ممکن نیست.
اولین نماز بعد از مسلمانیام نماز مغرب بود.آن هم به جماعت.حس کردم در #بهشت هستم.🍃
🔹در رکوع عشق به خدا و پیامبر و اهلبیت در من تشدید شد.تعظیم کردم و برای خدای عالم به رکوع رفتم.میخواستم تمام زندگیام را خرج دین کنم.ولی نمیدانستم چگونه....🍃
🔷به سجده رفتیم.در یکی از کتابها خوانده بودم که امامعلی(ع)گفتهاند وقتی به سجده میرویم،یعنی جنس ما از خاک است.از سجده بلند میشویم مثل وقتی است که بهدنیا میآییم.دوباره به سجده میرویم،یعنی به خاک برمیگردیم و وقتی دوباره بر میخیزیم،یعنی بعد از مرگ زنده خواهیم شد.همان حسی را داشتم که ایشان گفتهبودند.🍃
🔹میدانستم در قنوت میتوانم به هر زبانی دعا کنم،اما کلمهای جز الحمدلله به ذهنم نمیرسید.خدا را شکر که من در این زمان،در این مکان،مقابلت ایستادهام و نماز میخوانم.دو دستم را مقابل صورت گرفتهبودم و فهمیدم که باید زندگیام را در دست خدا بگذارم.تقدیرم را دو دستی به خدا سپردم.گفتم: هرچه تو میخواهی برای زندگیام آن کن.من راضیام.🍃
🔷به خانه که رسیدم ساعت ۱۱ شب بود.خیلی دوست داشتم بلندبلند و تندتند درباره احساساتم با خانوادهام حرف بزنم ولی همه خواب بودند.موبایلم را کوک کردم که موقع اذان صبح زنگ بزند.صوت اذان را برای هشدار انتخاب کردم.از ذوق و شوق زیاد خوابم نمیبرد.ولی باید صبح زود بیدار میشدم.صبح وقتی موبایلم شروع به اذان گفتن کرد،همه از خواب بیدار شدند.....🍃
ادامه دارد...
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa
💔 صبرش، مقاومتش واقعا مثالزدنی بود. چندتا از بچه ها خیلی مقاوم بودند. یکی علی شفیعی بود، یکی حاج اکبر بختیاری بود و یکی هم حاج یونس. دیگران شاید یکی دو روز بیشتر زیر آتش سنگین دشمن تاب نمیآوردند. حساب کنید، شبی صدها گلوله روی سر آدم بریزد، روحیهای برای آدم باقی نمیماند، اما حاج یونس انگار هرچه اوضاع سختتر میشد، شادتر میشد و بیشتر نیرو میگرفت.
عملیات والفجر هشت چند ماه طول کشید، حالا از آمادهسازی قبل و تثبیت بعدش بگذریم، او تمام مدت آنجا بود بدون اینکه یک روز بیاید اهواز و مثلا حمامی بگیرید و یا ...
در بعضی بحرانها یا فرمانده باید خودش حضور داشته باشد یا نمایندهای بفرستد که قدرت تصمیمگیری بالایی داشته باشد و در ضمن مورد قبول نیروها هم باشد. یعنی نیروها او را بشناسند و بدانند که مرد عمل است و قدرت این را دارد که آنها را از بحران خارج کند. حاج یونس یکی از این افراد بود.
مثلا در کربلای سه وقتی اوضاع بحرانی شده بود، طوری که پیشروی دیگر ممکن نبود و نیروها کاملا زمینگیر شده بودند و دشمن از هر طرف روی سرشان آتش میریخت، یک دفعه حاج یونس است که به عنوان راهگشا در آن حجم آتشی که کمتر کسی جرات سربلند کردن دارد، بلند میشود و تیربار را روی ارتفاع مستقر میکند و با تیراندازی خود، راه را برای پیشروی بچهها باز می کند. این نه تنها دل شیر میخواهد که غیرت حاجی را نشان میدهد که نمیگذارد آنچه به دست آمده، از دست برود، حتی به قیمت جانش.
🥀خاطره ای به یاد شهید معزز حاج یونس زنگیآبادی
🥀راوی: حاج قاسم
📚برگرفته از کتاب ظهور
#یحیی_سنوار
#سید_حسن_نصرالله
#وعده_صادق
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«من همیشه تا آخرین قطره خونم حجابم حجاب حضرت زهراست...»
❤️🔥یادواره سردار شهید سعید مجیدی/گلزار شهدای اراک
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#ایران
🥀 @yaade_shohadaa
اسمش یوسف بود؛ غواص بود! تا قبل ۶ سالگی پدر و مادرش را از دست داد و توی ۱۰ سالگی برادرش را! خودش هم توی فقر مطلق بزرگ شد...
وقتی به جبهه رفت میدید خیلیها نامه مینویسن واسه خانواده، ولی او کسی را نداشت! خودش بود و خودش!
همرزمش میگه: میدیدیم هر روز یوسف یه گوشهای میشینه و نامه مینویسه! ما که میدونستیم یوسف کسی رو نداره، پس واسه چه کسی نامه مینویسه؟!!!
پرسیدم ازش نامههاتو پست نمیکنی؟! منو به گوشهای برد و نامه رو از جیبش در آورد و ریز ریز کرد و ریخت توی آب! چشماش پر اشک شد و با بغض گفت: من واسه آب نامه مینویسم، چون کسی رو ندارم!
شهید یوسف قربانی سال ۶۵۱۳ در شلمچه به شهادت رسید.
❤️🔥روحش شاد و یادش گرامی.
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#ایران
🥀 @yaade_shohadaa