💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز بیستوششم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۲۵ ساله امامزاده سیدجعفر و حمیده خاتون باغ فیض
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۹ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 استواریکم میلاد امینی به همراه یک سرباز وظیفه هنگام گشت زنی در آزاد راه آزادگان در محور شاهین شهر _اصفهان به خودرویی مشکوک و دستور توقف می دهند که در تعقیب و گریز، هدف تیراندازی سرنشینان خودرو قرار گرفته و مجروح می شود.
و پس از دو روز به فیض شهادت نائل می آید.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار میلاد امینی «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان سیزدهم:
فاطمه ناکام برونسی و راز آن شب
قسمت دوم
🌹راوی: همسر شهید
چند وقت بعد که از جبهه آمد ناراحت و معترض بهش گفتم: یعنی زایمان هم چیزیه که شما برین برای این و آن صحبت کنین؟!
خندید و گفت : شما می دونید من از کدوم مورد حرف می زدم؟!
خنده از لبش رفت.
آهی کشید و گفت: من از جریان دخترم فاطمه حرف می زدم.
کنجکاوی ام تحریک شده بود که آن شب چه سری داشت. بالاخره سرش را فاش کرد.
اما نه کامل و آن طور که من می خواستم.
گفت: اون روز قبل از غروب بود که من رفتم دنبال قابله، یادت که هست؟ همون طور که داشتم می رفتم، یکی از دوستان طلبه رو دیدم. اون وقت تو جریان پخش اعلامیه ، یک کار ضروری پیش آمد که لازم بود حتما من باشم؛ توکل کردم به خدا و باهاش رفتم...
جریان اون شب مفصله. همین قدر بگم که ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم : ای داد بیداد!می دونستم دیگه هر کار بوده خودتون کردین.
زود خودم رو رسوندم خونه. وقتی مادر گفت قابله رو می فرستی و خودت میری دنبال کارت شستم خبردار شد که باید سرّی توی کار باشه ولی به روی خودم نیاوردم.
عبدالحسین ساکت شد. چشمهاش خیس اشک بود. آهی کشید و ادامه داد: می دونی که اون شب هیچ کس از جریان ما خبر نداشت، فقط من میدونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم. یعنی اون شب من هیچکس رو برای شما نفرستادم،اون خانم هر کی بود خودش اومده بود خونه ما.
#امام_زمان
#خبرای_خوب
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀روایت تکاندهنده شهید حاج قاسم سلیمانی از فرمانده شهید لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات والفجر هشت
🎙شهید حاج قاسم سلیمانی
#رفیق_شهید
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
💔به عبدالرضا گفتم: تو که تازه عقد کردی کجا میخوای بری؟ عبدالرضا ساکش را بست و گفت: گریه نکن مادر راه رفتنی رو باید رفت. گفتی زن بگیر، گفتم چشم و گرفتم. حالا تو باید به قولی که دادی عمل کنی، خودت گفتی: اول زن بگیر بعد برو جبهه.
زبانم بند آمده بود و چیزی نگفتم. کفشهایش را پوشید و ساکش را برداشت و از زیر قرآن ردش کردم و گفتم: زود برگرد پسرم.
💔نگاهم کرد و بعد پرید توی بغلم و گفت: غصه نخور زود برمیگردم، درست هجده روز دیگه. هجده روز بعد عبدالرضا را آوردند. او را روی تخت غسالخانه دیدم. چشمهایش بسته بود خون از وسط پیشانی تا شقیقهاش کشیده شده بود و خون از پشت سرش روی سنگ سفید غسالخانه جاری بود. به برادرش علی وصیت کرده بود که بعد از شهادتش لباس سپاه را تنش کنند.
🥀خاطره ای به یاد شهید معزز عبدالرضا مجیدی
❤️🔥راوی: مادر گرامی شهید
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز بیستوهفتم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۱۹ ساله پارک شغاب بندربوشهر
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۰ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 یک شب در جواب مخالفت های مادر گفت:
بنظر من حال جهاد برای همه شیعیان واجب شده است و باید از حرم بی بی زینب(س) دفاع کرد.
تا مبادا دست تکفیری ها به آن برسد...
آخرین کلامش به مادر و دوستانش با این جمله که؛ دنیا هیچ ارزشی ندارد و بهترین مقام شهادت است و آدم باید جایی برود که بدردش بخورد...
خاتمه پیدا کرده بود.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مصطفی خادمی «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان چهاردهم:
توسل ویژه شهید برونسی به حضرت زهرا(س)
🌹راوی: خودِ شهید
«هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه هاُ حال وهوای دیگری. تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت. نمیدانم چهشان شده بود که حرف شنوی نداشتند. همان بچههایی که میگفتی برو توی آتش، با جان و دل میرفتند! به چهره بعضیها دقیق نگاه میکردم. جور خاصی شده بودند؛ نه میشد بگویی ضعف دارند؛ نه میشد بگویی ترسیدند. هیچ حدسی نمیشد بزنی.
هرچه براشان صحبت کردم، فایدهای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمیخواستند جدا شوند. هر کار کردم راضیشان کنم راه بیفتند، نشد. اگر ما توی گود نمیرفتیم، احتمال شکست محورهای دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک در مانده شدم. ناامیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟ سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن.
از بچهها فاصله گرفتم؟ اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچهها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر میدونین.
چند لحظهای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها. یقین داشتم حضرت تنهام نمیگذارند. اصلا منتظر عنایت بودم توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد. رو کردم به بچهها. محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمیخوام. فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد . دیگه هیچی نمیخوام. زل زدم بهشان. لحضه شماری میکردم یکی بلند شود. یکی بلند شد. یکی از بچههای آرپی جی زن. بلند گفت: من میام. پشت بندش یکی دیگر ایستاد. تا به خودم آمدم همه ی گردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم.
پیروزیمان توی آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. اگر با همان وضع قبل میخواستیم برویم، کارمان این جور گل نمیکرد. عنایت ام ابیها (س) باز هم به دادمان رسید بود.»
#امام_زمان
#خبرای_خوب
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺میلاد پربرکت پیامبر صلح و رحمت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و حضرت امام صادق علیه السلام را به محضر مولایمان #امام_زمان ارواحنا فداه و شما عزیزان تبریک میگوییم.💐
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
#میلاد_امام_جعفر_صادق(ع)
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥اگر چه ما از حرکت بایستیم و از جنگ دست برداریم، خداوند به هر نحوی دین مقدسش را حفظ خواهد کرد؛ مسئله این است که ما باید کاری کنیم، که از قافله عقب نمانیم.
✍🏻شهید توکی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#امام_حسین
🥀@yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز بیستوهشتم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۲۰ ساله پارک شغاب بندربوشهر
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۱ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 شهید رحیم تفریجانی جانباز دفاع مقدس اهل همدان در سال ۹۵ در سن ۵۵ سالگی بر اثر شدت جراحات باقی مانده از دوران جنگ به شهادت رسید.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار رحیم تفریجانی «صلوات»
#شهید_دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان پانزدهم:
گردان آماده
قسمت اول
🌹راوی: مجید اخوان
چند روزی مانده بود به عملیات بدر. آقای برونسی رفته بود مرخصی. همین که برگشت منطقه، شروع کرد به تدارک تیپ برای عملیات. یک روز با هم تو چادر فرماندهی نشسته بودیم. سرش را انداخته بود پایین و انگار داشت به چیزی فکر می کرد. یکدفعه راست تو چشمهام خیره شد.
گفت: «اخوان این عملیات دیگه عملیات آخر منه.» خندیدم.
گفتم: «این حرفا چیه حاج آقا؟ شما اندازه ی موهای سرتون تو عملیات بودین، حالا حالاها هم باید باشین.»
«همون که گفتم، عملیات آخره.»
«شما همیشه حرف از شهادت می زنین.» مکث کردم.
جور خاصی گفتم:«اگه خدای نکرده شما برین، بچه ها چکار کنن؟»
آرام و خونسرد گفت: «همه ی اینا که می گی، حرفه. من چیزی دیدم که می دونم عملیات آخری منه.»...
بعد از آن روز، یکی، دو بار دیگر هم این جوری گوشه داد. روحیاتش را به حد خودم شناخته بودم. رو همین حساب خیلی کنجکاو شدم. با خودم گفتم: «حاجی خیلی داره رو این قضیه مانور می کنه، نکنه واقعاً...»
یک روز که حال و هوای دیگری داشت، کشیدمش کنار. پرسیدم: «حاجی چه خبر شده؟ چی شده که همه اش از شهادت حرف می زنی؟» نگاهم می کرد.
ادامه دادم: «راست و حسینی بگو چی شده؟» یکدفعه گریه اش گرفت، خیلی شدید! جوری نبود که فقط اشک بریزد. شانه هایش همین طور تکان می خورد، هق هقش هم بلند بود. ناله کرد: «چند شب پیش، مادرم رو خواب دیدم.» منظورش حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) بودند. همیشه ایشان را به لفظ مادر اسم می برد.
اشاره کرد به چادر فرماندهی. گفت: «تو همین چادر خوابیده بودم که ایشان به من فرمودند: باید بیای.» نگاه نگرانم را دوختم به صورتش. گفتم:«حاج آقا، شاید منظور بی بی این بوده که آخر جنگ ان شاءالله»
«نه، این حرفها نیست! تو همین عملیات من شهید می شم.»
مات و مبهوت مانده بودم.تنها چیزی که فکرش را هم نمی خواستم بکنم، رفتن او بود. گریه اش کمی آرام گرفت.
ادامه داد: «مطمئنم تو این عملیات، مهلتی که برام مقرر کردن تا رو زمین خاکی زندگی کنم، تموم می شه، باید برم.»
خاطر جمع و محکم حرف می زد. یقین کردم که در این عملیات شهید می شود آن روز چند تا کار را سپرد به من. یادم هست دو، سه روزی مانده بود به عملیات. حدس زدم می خواهد جایی برود. همین را ازش پرسیدم! گفت: «می خوام برم موهام رو کوتاه کنم.» سابقه نداشت قبل از عملیات برود سلمانی.
همین ها اضطرابم را بیشتر می کرد. وقتی برگشت، سرش را اصلاح کرده بود، ریشش را هم. شب عملیات دیگر سنگ تمام گذاشت. رفت حمام. وقتی آمد، لباس فرم تمیزی تنش بود، بوی عطر هم می داد. اصلاً سابقه نداشت تو منطقه، آن هم قبل از عملیات، لباس فرم سپاه بپوشد، و این طور به خودش برسد. همیشه با لباس بسیجی بود. همین طور بر و بر نگاهش می کردم. گفتم: «حاج آقا چه خبر شده؟» لبخند زد.
جور خاصی گفت: «تو که می دونی، چرا سؤال می کنی؟»
حالم بدجوری گرفته بود. همه اش فکر می کردم چیز مهمی را دارم گم می کنم. هرچه عملیات نزدیکتر می شدیم، تپش قلبم تندتر می شد. عملیات بدر، از آن عملیاتهای مشکل بود و نفس گیر. مخصوصاً منطقه ی آبی اش. سی، چهل کیلومتر رفته بودیم داخل آب. آن طرف دجله و فرات، تو یک جاده ی حساس مستقر شدیم. از آن جا هم پیشروی کردیم طرف چهارراه خندق ـ بعدها این چهارراه، به «چهار راه شهادت» معروف شد ـ و عراقی ها را زدیم عقب.
دشمن به تمام معنا شده بود یک دیوانه ی زنجیری. عزمش را جزم کرده بود چهارراه را بگیرد، بعد هم آن جاده ی حیاتی را، و بعد از آن، ما را بریزد توی آب. درگیری هر لحظه شدیدتر می شد. تو تمام دقیقه های عملیات، حال یک مرغ سرکنده را داشتم. یک آن آرام نمی گرفتم. هر لحظه منتظر شهادت حاجی بودم. شخصیتّش برام مهم بود.
ادامه دارد...
#حجاب
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🔥قسمتی از وصیتنامه شهید ذوالفقاری: وصیت میکنم در ایران دفنم نکنید
🥀اگر شد، ببرند امام رضا (ع) طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی السلام دفن کنند.
#حجاب
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
🥀ماجرای عجیب دو شهید مدافع حرم؛
همنام و سال تولد و سال شهادت مشترک!
💔«اگر در اینترنت نام «شهید سید مصطفی موسوی» را جستجو کنید، عکس دو شهید جوان با دو چهره متفاوت نمایان خواهد شد.
جالب است بدانید که اشتباهی رخ نداده و
❤️🔥هر دو شهید، «سید مصطفی موسوی» هستند.
❤️🔥هر دو از "شهدای مدافع حرم" هستند.
❤️🔥هر دو "متولد سال ۷۴" هستند.
❤️🔥هر دو در "سال ۹۴ شهید" شدهاند.
♦️فقط یکی ایرانی است و یکی افغانستانی.
👈🏻جالبتر اینکه این دو شهید حدود دو ماه، تاریخ شهادتشان باهم فرق دارد؛ ولی خبر شهادت *مصطفی ایرانی* که فردای همان روز منتشر شد، خیلی از خبرگزاریها عکس *مصطفی افغانستانی* را منتشر کردند.
[وقتی سید مصطفی موسوی(ایرانی) در ریف جنوبی حلب شهید شد، سید مصطفی موسوی(افغانستانی)، بیخبر از شهید همنام ایرانی در حال مجاهدت بود؛ ولی عکسش را در سایتها به عنوان "شهید سید مصطفی موسوی" منتشر کردند.»
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa