eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️پاسداری که همزمان با حاج‌ قاسم در پایتخت یمن به شهادت رسید. درست در ساعت اولیه بامداد ۱۳دی ۹۸ همان دقایقی که شهید حاج قاسم سلیمانی توسط دولت جنایتکار آمریکا در فرودگاه بغداد ترور شد ایران اسلامی شهیدی دیگر را در پهنه سرزمین مقاومت تقدیم ملت کرد. پاسدار شهید مصطفی میرزایی در عملیات ترور ناموفق سردار عبدالرضا شهلایی در شهر صعده یمن بر اثر اصابت موشک های امریکا به شهادت رسید. شهید محمدمیرزایی نیروی سپاه قدس بود اما یک محله او را خطاط ماهر، باربر صلواتی و اوستاکار با انصاف می دانستند. کسی خبر نداشت او امین حاج قاسم و مهندس مختل کردن سیستم ارتباطی گروهک های تکفیری است. او پیش از یمن در جبهه های عراق و سوریه حضور فعال داشت. براساس بیانیه وزارت امور خارجه آمریکا، شب ۳ ژانویه ۲۰۲۰، ارتش آمریکا پس از ترور سردار سلیمانی در بغداد، عملیات ترور سردار شهلایی را از طریق هواپیمای بدون سرنشین اجرا کرد و با هدف قرار دادن محل استقرار سردار شهلایی در صنعاء یمن، نتوانست او را بکشد، اما منجر به شهادت مصطفی محمدمیرزایی شد. این پاسدار بدون مرز اولین شهید ایرانی در یمن است. 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 هادی اگر تویی که کسی گم نمی‌شود... 🥀 شهادت علی‌النقی امام هادی (عليه‌السلام) تسلیت باد. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀«۱۵ دی ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔با اعلام مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰ مبنی بر تردد خودروی حامل مواد مخدر در محور مرزی «ماهیرود به سمت سربیشه» مأموران انتظامی پاسگاه عملیاتی «حسین آباد» شهرستان سربیشه جهت متوقف کردن خودرو، در حاشیه پاسگاه و کنار جاده مستقر شدند. مأموران به راننده خودروی حامل مواد مخدر دستور ایست دادند که راننده خودرو قصد متواری شدن داشت که پس از برخورد با استوار «سعید بنی اسدی» واژگون شد. در این عملیات استوار «سعید بنی اسدی» از کارکنان پاسگاه عملیاتی حسین آباد شهرستان سربیشه به علت شدت جراحات در دم به شهادت رسید . خودرو توقیف ،۲ سرنشین آن دستگیر و ۵۸ کیلوگرم مواد مخدر کشف شد. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار سعید بنی اسدی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀درود خدا بر بانویی که بعد از شنیدن خبر شهادت چهار دلاورش گفت: فرزندان من وآنچه در زیر آسمان است، فدای حسینم باد... ❤️‍🔥شهدای والامقام «حسن و ابراهیم و محمد و فاطمه جعفریان و مرتضی و طیبه واعظی» 💔شهیدان ابراهیم جعفریان و همسرش زهرا واعظی‌زاده دهنوی و مرتضی واعظی‌زاده دهنوی و همسرش فاطمه جعفریان در خانواده‌ای مذهبی در اصفهان رشد و پرورش دینی یافته و با حضور در جلسات قرآن و مجالس مذهبی با نقش خود به عنوان یک جوان شیعی مقلد حضرت امام خمینی(ره) آشنایی یافتند. این جوانان اعلامیه‌های علما و حضرت امام خمینی(ره) را برای روشنگری بین مردم توزیع می‌کردند. آنها برای ادامه مبارزه مسلحانه به تبریز می‌روند و چند خانه امن اجاره می‌کنند؛ ولی ساواک خانه‌هایشان را شناسایی می‌کند. ۳۱/۱/۱۳۵۶ یکی از این خانه‌ها مورد هجوم نیروهای رژیم قرار میگیرد که مرتضی واعظی به شهادت می‌رسد و خواهرش طیبه واعظی دهنوی دستگیر می‌شود. بعد از ظهر همان روز خانه دیگر مورد هجوم قرار می‌گیرد که در این درگیری فاطمه جعفریان، همسر مرتضی واعظی به شهادت می‌رسد. در این درگیری ابراهیم جعفریان نیز دستگیر می‌شود که نهایتا ابراهیم و همسرش طیبه نیز در زندان و در زیر شکنجه دژخیمان رژیم شاه به شهادت می‌رسند. خط سرخ این شهدا را برادرانشان، پاسداران شهید حسن جعفریان و محمد جعفریان با حضور در جبهه‌های حق علیه باطل ادامه دادند تا این دو عزیز نیز به برادران و خواهران شهید خود پیوستند. ♦️قرائت «آیت‌الکرسی» هدیه به روح مطهرشان. (خانوادگی) بیست‌ویکم 🥀 @yaade_shohadaa
📖⃟﷽჻ᭂ࿐ 📚 ✍قسمت ۶ خودروی وانت باری مقابل درِ بیمارستان پارک بود و به نظرم اراّبه مرگم همان بود که مرا تا پای ماشین مثل اسیری کشید و به جای والی فلوجه خواب دیگری برایم دیده بود که همانجا روبنده را از صورتم کَند، چند لحظه بی‌پروا نگاهم کرد و دلش به حال اینهمه اشکم نمی‌سوخت که چشمانم را با کرباس سیاهی بست و داخل ماشین پرتم کرد. پشت سیاهی پارچه‌ای که چشمانم را کور کرده بود، از ترس در حال جان دادن بودم و او فقط یک جمله گفت: _مجازاتت ۲۰ ضربه شلاقه که والی فلوجه باید حکمش رو بده! وصف خرابه‌های زندان زنان داعش را شنیده و می‌دانستم آن خانه برایم آخر دنیا خواهد بود که دیگر ناامید از این شیطان به خدا التماس می‌کردم معجزه‌ای کند. مچ دستانم در تنگنای زنجیری که با تمام قدرت پیچیده بود، آتش گرفته و تاریکی چشمانم داشت جانم را می‌گرفت که حس کردم از شهر دور شدیم. سکوت مسیر و سرعت ماشین به خیابان‌های شهری نمی‌آمد و مطمئن شدم از فلوجه خارج شدیم که جیغ کشیدم: _کجا داری میری؟ حالا دیگر به زندان زنان و والی فلوجه راضی شده بودم و با هق‌هق گریه ضجه میزدم: _منو برگردون فلوجه!مگه نگفتی باید والی حکم کنه، پس منو کجا میبری؟ چشمانم بسته بود و ندیدم به سمتم چرخیده که از فشار سیلی سنگینش، حس کردم دندان‌هایم شکست و جیغم در گلو خفه شد. سرم طوری از پشت به صندلی کوبیده شد که مهره‌های گردنم از درد به هم پیچید و او با نجاست لحنش حالم را به هم زد: _خفه شو! مگه عقلم کمه تو رو ببرم پیش والی؟ تنم سست و سنگین به صندلی ماشین چسبیده بود، حس می‌کردم در حال جان کندنم و او به همین حال خرابم مستانه می‌خندید و با زبان نحسش زجرم میداد. می‌دانستم رهایم نخواهد کرد و نمی‌دانستم می‌خواهد زنده آتشم بزند یا سرم را از تنم جدا کند که از وحشت نحوه مردنم همه بدنم می‌لرزید. چند روز بیشتر تا نیمه‌شعبان نمانده بود و دلم بی‌اراده در هوای صاحب‌الزمان (علیه‌السلام) پَرپَر می‌زد که لب‌های خشکم را به سختی تکان دادم تا صدایش بزنم، اما فرصت نشد. انگار مهلت دعا کردنم هم تمام شده و به قتلگاهم رسیده بودم که ماشین ایستاد و صدایی در گوشم پیچید: _کجا میری برادر؟ درِ ماشین باز نشده و حس میکردم صدای کسی از بیرون می‌آید و داعشی پاسخ داد: _این اطراف خونه دارم. و این ایستگاه بازرسی، مزاحم غارت‌گری‌اش شده بود که با حالتی کلافه سوال کرد: _تفتیش قبلی رد شدم، خبری نبود! او مکثی کرد و با لحنی گرفته پاسخ داد: _ارتش و ایرانی‌ها این چند روزه نزدیک‌تر شدن، برا همین ایستگاه‌های تفتیش‌مون بیشتر شده! و حضور این دختر توجهش را جلب کرده بود که دوباره بازخواستش کرد: _این کیه؟ دلم می‌خواست خیال کنم معجزه امام‌ زمان (علیه‌السلام) همین است و حداقل به اجبار همین تفتیش داعش هم که شده مرا به فلوجه برمی‌گرداند که صدایش را صاف کرد: _زن خودمه! افسر داعشی طوری دروغش را به تمسخر گرفت که صدای نیشخندش را شنیدم: _اگه زنته، چرا دستاشو بستی؟ به هر ریسمانی چنگ میزد تا مرا به فلوجه برنگرداند و دوباره بهانه تراشید: _نماز نمیخونه! می‌خوام ببرم حدّش بزنم! دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم که از چنگال این داعشی به دامن افسر تفتیش‌شان پناه بردم بلکه مرا به فلوجه برگرداند و مظلومانه ضجه زدم: _دروغ میگه! من زنش نیستم!من فقط یه لحظه روبنده‌ام رو نزدم که بازداشتم کرد! و اجازه نداد ناله‌ام به آخر برسد که با عربده‌ای سرم خراب شد: _خودم زبونت رو می‌بُرم! افسر تفتیش از همین چند کلمه آیه را خوانده بود که صدایش را از او بلندتر کرد: _کی به تو اجازه داده خودت حکم اجرا کنی؟ پشت این چشمان بسته از وحشت آنچه نمی‌دیدم، حالت تهوع گرفته بودم و او نمی‌خواست از من بگذرد که به سیم آخر زد: _این دختر غنیمت من از جهاده! لبهایم از وحشت می‌لرزید و فریاد افسر تفتیش در صدای کشیدن گلنگدن پیچید: _کی به تو این غنیمت رو بخشیده؟ خلیفه یا والی فلوجه؟ نمی‌دانستم کدام‌یک اسلحه کشیده‌اند و آرزو میکردم به جای همدیگر من را بکشند تا این کابووس تمام شود که صدای زشت داعشی به لرزه افتاد:_اگه قبول نداری،برمیگردیم پیش والی! از همین دست و پا زدن حقیرانه‌اش می‌توانستم بفهمم مقابل سرعت عمل و اسلحه حریفش به دام افتاده و امید دیدن دوباره فلوجه در دلم جان می‌گرفت که نهیب افسر تفتیش، همین شیشه نازک امیدم را هم شکست: _اگه برگردیم فلوجه، نصیب هیچکدوم‌مون نمیشه! می‌دانستم به دل این حیوانات وحشی ذره‌ای رحم نمانده و چاره‌ای برایم نمانده بود که تیغ گریه گلویم را برید و به نفس‌نفس افتادم: _شما رو به خدا قسم میدم بذارید برگردم فلوجه! اما همین چشمان بسته و صورت شکسته‌ام، دل افسر تفتیش را هم برده بود که از لحنش نجاست چکید: _من حاضرم این دختر رو ازت بخرم!... ادامه دارد... ✍فاطمه ولی‌نژاد 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥پدر جان تو که فرزند زیاد داری یکی را هم فدای اسلام بکن؛ همان‌طور که امام معصوم‌مان تمام خانواده‌شان را فدای ما کرد. مقداری اماممان را درک کن با فدا کردن من می‌توانید اندکی، ذره‌ای از غم و غصه‌های امام حسین (ع) را بفهمید. پدر جان تو تا حالا فقط روضه‌های امام را شنیدی، این بار تجربه کن که امام حسین (ع) در محشر کربلا چی کشیده است. در محشر کربلا یکی پس از دیگری از خانواده‌اش را فدا می‌کرد اما پدرجان تو فقط همین یکبار فدا کن. ✍🏻فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم سیدعلی حسینی از لشکر فاطمیون 🥀 @yaade_shohadaa
🥀 سیاهی چادر تو... 💔 آمده بود مرخصی. داشتیم درباره منطقه حرف می‌زدیم. لابه لای صحبت گفتم:کاش میشد من هم به همراهت به جبهه بیایم. حرف دلم را زده بودم... لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد. 💔گفت:هیچ می دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است؟ همین که حجابت را رعایت کنی مبارزه ات را انجام داده ای... 🥀خاطره‌ای به یاد شهید معزز محمدرضا نظافت 🥀راوی: همسر شهید 🥀 @yaade_shohadaa
هدایت شده از محتوای کانال یادِ شهدا
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨پنجره متفاوتی به چند حضور شهید حاج قاسم سلیمانی در برخی دیدارها و برنامه‌های خاطره‌انگیز با رهبر انقلاب 👆 از اهدای درجه سرتیپی در دهه ۶۰ تا نشان ذوالفقار در سال قبل از شهادت؛ از لبخند در نماز عید فطر تا اشک‌های فراق به یاد شهدای دفاع مقدس 🥀 @yaade_shohadaa