eitaa logo
یادداشتها
592 دنبال‌کننده
73 عکس
54 ویدیو
2 فایل
یادداشتهایی پیرامون‌ مسائل اعتقادی فرهنگی اجتماعی و بازنشر یادداشتهای برگزیده. سید مهدی مرتضوی، عضو هیات علمی دانشگاه و علاقمند به پژوهشهای اعتقادی در قرآن و حدیث. لطفا نظر خود را درباره مطالب کانال به این آدرس ارسال فرمایید: @s_m_mortazavi
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم ✍️ زینب سنجارون روضه خوان میگوید: مولا علی علیه السلام گفت زنی میخواهد که بشود مادر فرزندانی شجاع. و همه گریه کردند برای مادری که نامش ام البنین است و پسری برایش نمانده دیگر. و تو به خودت فکر میکنی؛ به مفهومی به نام شجاعت که نمیتواند توی هر دامنی رشد کند؛ مادری می خواهد همچون ام البنین. یادت نمی آید اولین ترسیدنت را. چرخ گوشت و پنکه سقفی را یادت می آید‌؛ ترس و واهمه اش ماندنی شده است درونت؛ آنقدر رسوب کرده که پنکه سقفیِ فیلم یک حبه قند، یکهو چنگ می زند توی دلت و تو جا می خوری از آمدن این ترس قدیمی. مادر که شدی ترس ها زیادتر هم شدند. تصویر بچه ای که مایع لوله بازکن خورده و روی تخت بیمارستان افتاده بود را، که توی اخبار دیدی، مایع سفیدکننده و محلول لوله بازکن آنقدر دور و پیچ واپیچ قایم شدند که خودت هم پیدایشان نمی کردی. ترس ها زیادتر هم شدند. قبلا وقتی منتظر آمدن فرزندت از مهدکودک بودی، در آپارتمان را باز میگذاشتی و پادری را زیرش گیر می دادی که در تا آخر باز نشود و می ایستادی به نماز؛ این مال قبل است؛ قبل از اینکه ببینی ترانه علیدوستی توی فیلم فروشنده در را باز میگذارد و ...؛ و بعدش توی دل تو یکهو یک عالمه ترس از درهای باز جا خوش کرد. در دیگر باز نماند؛ چرخ گوشت توی آخرین طبقه کابینت ماند؛ مایع سفید کننده دیگر اصلا نخریدی. ترس ها رخت تازه پوشیدند: روغن های سرطانی و پفیلاهای تراریخته و ... تمامی نداشت انگار. تمامی ندارد. گفتند: ؛ و تو دیگر رمقی برای ترسیدن نداشتی. فکر کردی چقدر شبیه زنی هستی که مولایمان سراغش را گرفت؟ اصلا چقدر شبیه «زن کشاورز»ی؟ همان که فرزندش شد . همان که آیه قشنگ «أ انتم تزرعونه أم نحن الزارعون» را پاسخ داد: «تو» و تمام شد. همان که پسرش، نترس و شجاع شد. حتما جایی دست پسرش را گذاشته بود توی دست پسر ام البنین؛ پسری که از صلحنامه امام حسنِ عزیز درس آزادگی می گرفت نه مذاکره؛ دیگر چه برسد به عاشورا. ترس خزیده بود توی دلت. دعاهای مفاتیح برای تو همه دعای «نور»اند. تب بچه ها که پایین نمی آمد، تو بودی و دعای «نور». پیدا کردن صفحه اش راحت است بس که «آه» بینش جا مانده‌. دوباره می روی سراغش، این دفعه چند صفحه آن طرفتر جایی که نوشته دعای ایمنی از بلا. حالا که خبری از تب و مریضی نیست با تامل میخوانی. می رسی به جایی که میگوید: «و لا مغلق لِما فتحت، ولا میّسر لِما عسرت...» دستت را می گذاری روی قلبت و در جواب «أ انتم تزرعونه ام نحن الزارعون» میگویی: «تو» و تمام. اگر می‌پسندید به اشتراک بگذارید از طريق لينك زير مي‌توانيد به كانال يادداشتها بپيونديد ✅https://eitaa.com/yad_dashtha