eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
590 دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
هر وقت می‌شوم بر سر مزار یعقوب می‌روم و با او می‌کنم، تمام حرفهایم را به او میزنم و بر می‌گردم و بار‌ها او را در دیده ام، او همیشه به من توصیه می‌کند که گریه نکنم تا مبادا دشمنان از گریه من خوشحال شوند. وقتی یعقوب شهید شد جای خالیش بیشتر احساس می‌شد، خواهر و برادرش هر کاری کردند که من کمتر به یعقوب فکر کنم نتوانستم و بیشتر از پیش او را در خانه احساس می‌کردم، همیشه سر سفره برایش غذا می‌کشم و هر هفته را میشورم انگار هنوز هم کنار ماست و فقط برای مدتی از ما دور شده. تا امروز با یاد و خاطره او زندگی را سپری کرده ام. ✍ : مادر شهید 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
( ) می دانست از می باشند و می خواهند براش پرونده سازی کنند. از او پرسیده بودند نظرت در مورد حجاب چیه؟ گفته بود: من کە نظری ندارم باید از پرسید! من فقط یه حدیث بلدم کە هرکس همسرش را بی حجاب در معرض دید دیگران قرار دهد است و خداوند او را لعنت می کند. ساواکی ازش پرسید را داری می گی؟ خنده ای کرد و گفت من فقط حدیث خواندم. 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
؟ (   ) زن کە وارد مغازه شد چهره ی محمود در هم رفت. سرش را انداخت زیر، لبش داشت زیر دندانش هایش پاره می شد هرچه زن می پرسید پسته کیلویی چند؟ جواب نمی داد آخرش هم گفت: ما نمی فروشیم. زن با عصبانیت گفت مگه دست خودته؟ پس چرا در مغازه ات را نمی بندی؟ همان طور کە سرش زیر بود گفت: هر وقت را درست کردی بیا تا بهت جنس بدم. 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
: زین العابدین : فرمانده گروهان پیاده : ۱۳۴۲/۰۱/۰۳ : ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ می‌گفت: «بابا! نمی‌دونی چقدر خوبه که پدر و پسر با هم بریم با دشمن بجنگیم. اینا رو که دشمن ببینه روحیه‌اش ضعیف می‌شه و باعث می‌شه شکست بخورن.» در عملیات خیبر با هم بودیم. قبلاً او در اطلاعات عملیات خدمت می‌کرد و منطقه عملیاتی را خوب می‌شناخت. شب‌‌ها از طریق ستاره‌ها جهت‌یابی را به ما یاد می‌داد. به او می‌کردم که برادر کوچکم و زیادی دارد. گفت: «اگه توی عملیات زخمی شدی، نباید منتظر باشی یه نفر با برانکارد یا آمبولانس بیاد دنبالت. اینجا منطقه جنگیه.» گفتم: «باید چه‌‌کار کنم؟» گفت: «تا می‌تونی بدو و اگه نتونستی، سینه‌خیر خودت رو به ایران نزدیک کن که دست عراقی‌ها اسیر نشی.» بعد از عملیات خیبر از گردان ما فقط شانزده نفر زنده ماندند. مرا که دید، در آغوشم گرفت و گفت: «اصلاً فکر نمی‌کردم دوباره زنده ببینمت.» ✍ :علی اصغر برادر شهید کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بنا بر دستور ، ماشینِ حامل شهدا را به قرارگاه آوردم. چند نفر برای کمک به طرف ماشین آمدند. من در گوشه ای نشستم ودر خود فرو رفتم.، پیکر پاک شهدا را یک به یک پایین آوردند. تا این که با کمک خواستن یکی از آنها به خود آمدم، می خواستند پیکر شهیدی را روی زمین بگذارند، اما سنگین بود. بلند شدم و رفتم کمک آنها. شهیدی به سینه، کف ماشین آرام گرفته بود. با دیدن هیکل او، احساس کردم که محمدجواد باشد، اما مطمئن نبودم. آن پیکرغرقِ به خون را روی زمین گذاشتیم. چهره اش که به طرف آسمان برگشت اورا دیدم، خودش بود ، محمدجواد. به اوخیره شده بودم، که ناگهان آنچه در دست او بود، توجه مرا به خود جلب کرد:  دربین انگشتان به هم بسته شدهٔ او می درخشید.چقدر این صحنه برای من زیبا بود.! ✍ : همرزم شهید رشیدفرخی" 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
علی علاقه خاصی به فرزندانمان داشت. روزی که علی عازم سوریه شد، پسرم شایان خیلی گریه می کرد. چند روز بعد با شادی به گلزار شهدای کازرون رفتیم. از مقابل که می گذشتیم، یکدفعه دخترم گفت: مامان! عکس بابا را نگاه کن. هر چه که نگاه کردم، چیزی ندیدم. گفتم: دخترم اشتباه دیدی. وقتی برگشتیم خانه، همان روز علی زنگ زد. پس از احوالپرسی، جریان امروز را برایش تعریف کردم. علی خندید و گفت: دخترم درست گفته. جای بابایش در . دقیقاً بعد از 10 روز را آوردند." ✍ :همسر شهید 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
؟ (   ) زن کە وارد مغازه شد چهره ی محمود در هم رفت. سرش را انداخت زیر، لبش داشت زیر دندانش هایش پاره می شد هرچه زن می پرسید پسته کیلویی چند؟ جواب نمی داد آخرش هم گفت: ما نمی فروشیم. زن با عصبانیت گفت مگه دست خودته؟ پس چرا در مغازه ات را نمی بندی؟ همان طور کە سرش زیر بود گفت: هر وقت را درست کردی بیا تا بهت جنس بدم. 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
پس از خیلی ناراحت بودم و به شهیدم گفتم مادر چه دوست داری برایت کنیم. پس از آن خواب دیدم یک نردبان بلندی در حیاط گذاشته بودیم و شهید نردبان را بلند کرد و آن را در آسمان می­چرخاند و به بچه­ ها گفتم بیایید عیسی را ببینید چه طور نردبان را بلند کرده. و نردبان را خیلی آرام گذاشت گوشه حیاط و رفت. ایشان همیشه به داد می­رسید. در مراسمی که همیشه در منزلمان می­گرفتیم دست داشت و کمک می­کرد. برای مسافرت رفتن سریع وسیله فراهم می­کرد. یک شب خیلی سرم درد می­کرد. و ایشان گفتند مادر چرا صدایم نکردی گفتم دلم نیامد ایشان گفتند من پسر شما هستم پس برای چه فرزند بزرگ کرده­ ای. هر وقت به عیسی می­گفتم حوصله­ ام سر رفته فردا به دادم می­رسید. از 12 سالگی می­کرد و بدون اینکه مقررات را کنار بگذارد. فرزندم داشت. نه می­کرد و نه اخلاق غیر اسلامی داشت. ایشان بزرگ شدند و مردانه به رسیدند." ✍ :مادر شهید 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
داشتیم میرفتیم ماموریت هواپیما تاخیر داشت هرکدوم یه گوشه ای روی صندلیای فرودگاه ولو شدیم بعد از مدتی که بلندگو اعلام کرد و شماره پرواز گفت یه دفعه دیدم حاج مهدی نیست همه جا رو گشتم آخر سر ، یه سری به زدم دیدم تمام اون مدتی که ما ولو بودیم اون عاشقانه مشغول با پروردگارش بوده و داره نماز میخونه… ✍ : از یکی از همرزم ها ، شهید حامد رضایی 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
میدانست میزنندش، ولی از خبری نبود. کلت بهش داده بودند اندازه چماق. آرزو به دل ماندیم یک بار ببندد به کمرش. پدرش هم برایش خریده بود، ولی نمی بست. یا توی کیف بود یا صندوق عقب ماشین. توی محل کار هم میداد بچه ها برایش بیاورند. یک بار عصبانی شدم، بهش گفتم «من دلم مدام میلرزه، چرا اسلحه نمیبری با خودت؟» گفت « ، این رو دستمون میگیریم که دل شما خوش باشه، والا اون کسی که بخواد من رو بکشه، از این میترسه؟ اگه قراره باشه اجازه بده من کلت بکشم که دیگه نیست.» مطمئنم زمان هم همراهش نبود. 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خواب دیدم محمد بالا سر مزار نشسته و با گل های پرپر در حال درست کردن بیضی مانندی به دور اسم شهید جهان آراست.. وقتی از خواب بیدار شدم از دخترم سراغ محمدرضا رو گرفتم، که بالاخره یه فیلمی دقیقا به همون شکل خوابم، محمدرضا بالا سر شهید جهان آرا نشسته داره دور اسم شهید جهان آرا رو با درست میکنه... و جالب تر این که در فیلم مکالمه ای به این مضمون بین محمدرضا و دخترم رد و بدل میشه: : دعا کن شهید بشم : چه خودشم تحویل میگیره حالا کجا میشی!؟ : دمشق : اونوقت دمشق کجا میره؟ : حلب... این مکالمه برای دوسال قبل از ... 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
هر وقت می‌شوم بر سر مزار یعقوب می‌روم و با او می‌کنم، تمام حرفهایم را به او میزنم و بر می‌گردم و بار‌ها او را در دیده ام، او همیشه به من توصیه می‌کند که گریه نکنم تا مبادا دشمنان از گریه من خوشحال شوند. وقتی یعقوب شهید شد جای خالیش بیشتر احساس می‌شد، خواهر و برادرش هر کاری کردند که من کمتر به یعقوب فکر کنم نتوانستم و بیشتر از پیش او را در خانه احساس می‌کردم، همیشه سر سفره برایش غذا می‌کشم و هر هفته را میشورم انگار هنوز هم کنار ماست و فقط برای مدتی از ما دور شده. تا امروز با یاد و خاطره او زندگی را سپری کرده ام. ✍ : مادر شهید 🌷 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398