حفظ آثار شهدای دستجرد
نا امیدی نبود نزد گدایان حسن دست ما را برسانید به دامان حسن نشنیده است کسی خواهش روزی از ما می رسد
#دانش_آموزان_فقیر
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
حسن قبل از پیروزی انقلاب یک روز که در زاهدان خدمت می کرد به ساندویجی می رود که ناهار بخورد می بیند که حدود سی الی چهل تا دانش آموز از مدرسه تعطیل که شدند به طرف سطل آشغالی که نزدیک مغازه ساندویجی بود آمدند و سطل آشغال را برداشتند روی زمین ریختند و شروع کردند بین آشغالها دنبال ته ساندویج های اضافه مشتریهایی که آنها را دور ریخته بودند بگردند و پیدا کنند و بخورند و سر همین موضوع حتی باهم درگیر می شدند و دعوا می کردند و از گرسنگی زیاد کارشان به کتک کاری هم می رسید که خورده نانها را از دست هم پس بگیرند و بخورند. حسن که آن روز روی صندلی جلوی مغازه نشسته بود تا ساندویجی که سفارش داده بود آماده شود به طور اتفاقی شاهد این صحنه ی دردناک بود. تصمیم می گیرد که با خرج خودش این بچه ها را یکی یک ساندویج مهمان کند و از روی صندلی بلند می شود و به طرف صاحب مغازه می رود و می گوید: آقا شما به تعداد این بچه ها ساندویج آماده کنید. ولی بعد که ساندویج ها حاضر می شود و حسن برمی دارد که ببرد و به آن بچه ها تعارف کند می بیند که بچه ها از آنجا رفته اند و حتی یک نفر از آن ها هم دیگر آنجا نیست که ساندویج بخورد. حسن هم به ناچار ساندویج ها را به مغازه دار بر می گرداند و سفارش می کند که این ساندویج ها را نگهدارید تا زمانی که بچه ها برگشتند به آنها بدهید تا میل کنند. حسن می گفت: من همان روز دنیا را سه طلاقه کردم و دیگر بعد از آن یک لقمه غذا به دل خوش از گلویم پایین نمی رفت و همش در فکر این بچه های فقیر بودم که بخاطر یک تکه نان چطور باهم درگیر می شدند تا شکمشان سیر شود. و چند بار دیگر به آن مکان می رود تا اگر بچه ها به آنجا آمدند به آنها کمک کند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398