#نامه_شماره_۴
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
بسمالله الرحمن الرحیم
خانواده خوب وعزیزم سلام
سلامتی وتندرستی شما باعث تداوم من از راهی که در پیش گرفته ام میباشد
ماندن من در اینجا (لبنان) به نفع اسلام است وهمچنین امید باشد در این مکان دوام بیاورم .ای جهان راستین محمدی وتشیع سرخ علوی که بدست استعمار زیر خاکستر مانده بود وفرزندی.از خانواده خمین.از قم قیام کرد وخاکستر را بر کنار زد وآتش شعله ور شد ومیرود تا مستکبران وقلدران جهان وآنانکه ملت های محروم را بازیچه دست خود قرار داده اند از ریشه بسوزاند.هیچ کس نمی تواند قدرت این انقلاب را بسنجد باید پارا از مرزهای ایران بیرون گذاشت تا عکس العمل دولت هارا دید.تا این انقلاب را شناخت شرق وغرب با تبلیغات زهرآگین میخواهند این انقلاب را در نطفه خفه کنند ویا اقلاً به انحراف بکشاند ویا بوسیله عوامل خود در داخل کشور هر روز قائله درست میکنند وچون بکوهی نفوذ ناپذیری چون خمینی برخورد میکنند واز طرفی درصددند طرفداران این انقلاب را به خیال خام خود سرگردان کنند ولی نمیدانند این انقلاب بادوران مشروطه یادر زمان مصدق تفاوت بسیار دارد دست غیب الله از این انقلاب پشتیبانی میکند من فقط خواهشی که از برادرم آقارضا وجوانان مثل او دارم این است که به کلیه گفتار امام گوش فرا دهند ودر باره آن فکر کنند وبا عمل خود در آینده بتوانند بازوی این انقلاب اسلامی عظیم باشند واگر در بین هر هزار جوان به قول اماممان یک آدم درست شود کافی است باز به قول امام یک آدم میتواند جهان را دگرگون کند همانطوری که رهبر عزیز ما پشت ابر قدرتهای شرق وغرب را بلرزه درآورد. والسلام .۵۹/۴/۱۹
#رساله_امام
#راوی_خواهرزاده_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
در سال ۵۷ هر روزی که می گذشت انقلاب به پیروزی بیشتر نزدیک می شد و در مدت این زمان دایی شهیدم حسن احمدی همچنان در راه انقلاب با اعتقاد و یقینی که در دل داشت به فعالیتهای انقلابی خود ادامه می داد و همراه پدرم در تظاهراتها و پخش اعلامیه همکاری می کرد. در همین راه هم یک روز پدرم بدست ساواک افتاد اما چون مدرکی از ایشان نداشتند آزادش کردند ولی ساواک با پرس و جو آدرس منزل را پیدا کردند. پدرم وقتی به منزل باز گشت گفت: ماموران شاه آدرس منزلمان را پیدا کردند و هر لحظه ممکن است به اینجا بیایند و این کتابها را پیدا کنند، آن زمان داشتن یک سری کتابها الخصوص کتاب رساله امام جرم محسوب می شد و هر کس را با این کتابها می گرفتند سخت شکنجه می کردند و یا اعدامش می کردند. دایی حسن که یک موتور داشت آمد و به پدرم کمک کرد و کم کم آن کتابها را از منزل ما به منزل خودشان منتقل کرد و بعد کف یکی از اتاقهایشان را کندند و کتابها را داخل پلاستیک گذاشتند و در آن گودال مخفی کردند و روی آن را با خاک و سیمان پر کردند و این کتابها همانجا بود تا بعد از پیروزی انقلاب رفتند و کتابها را از زیر خاک بیرون آوردند و به کتابخانه منزلمان برگرداندد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دنبال_من_نگردید
#راوی_خواهرزاده_گرامی
#شهیددفاع_مقدس
#حسن_احمدی
به یاد دارم که دایی حسن به مادر بزرگم می گفت: مادر من اگر شهید شدم به دنبال جنازه ام نباشید. خیلی دوست داشت که گمنام باشد. با اینکه در گروه شهید چمران خدمت می کرد و همیشه از شهید چمران عکس می گرفتند اما دایی حسن هیچ وقت به دنبال دیده شدن نبود و عکس یادگاری با شهید چمران ندارد و اگر هم به طور اتفاقی در آرشیو جنگ عکسی به یادگار مانده باشد ما هنوز ندیدیم. و دایی حسن همیشه می گفت من جزو گروه الله هستم و واقعا هم همینطور بود آنقدر غرق در خدا بود و عاشق الله بود که خداوندمنان نیز این عشق و عاشقی اش را خوب خریدار شد و ایشان را در زمره صدیقین و شهدای در راه خودش انتخاب کرد و در معرکه و میدان جنگ در جبهه حق به فیض عظیم شهادت نائل آمد و هیچ وقت پیکرش بازنگشت و گمنامی را در آغوش کشید و ذوب در الله گردید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#نامه_شماره_۵
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
درود بر خانواده خوبم
امیدوارم همیشه سرحال وبانشاط باشید
وسال جدید را با میمنت به پایان برسانید
خوشحالی شما باعث راحتی من است وامیدوارم در زندگی موفق وپیروز باشید واز کمک به نهضت مقدس با جان ومال جدی وکوشا باشید
اگر از احوال فرزندتان خواسته باشید به حمدالله خوب میباشم واز خداوند بزرگ پیروزی ملت غیور بر قلدران زمان مسألت مینمایم
از اینکه من پیششما نیستم ناراحت نباشید .چون این یکی از واجبات برای هرمسلمانی است که برای نابودی ستمگران وقلدران از مال وجان وفرزند خود بگذرد وآخرت را برای دنیای پوچ وبیهوده بسازد .این نامه را با دو عکس برایتان میفرستم امیدوارم به دستتان برسد وسلام
۵۹/۴/۳
منتطر نامه های شما هستم همراه باعکس
تمام خانواده وآشنایان وهمسایه.ها سلامبرسانید
حسن
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#بالاترین_نمره
#راوی_خواهرزاده_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
مادرم که درود و رحمت خدا بر روح پاکش باد یک زن مومنه و با تقوایی بود. ایشان بخاطر ایمان قوی و روحیه معنوی عالی که داشت خیلی با دایی شهیدم ارتباط خوبی داشت و همیشه خوابهای صادقه ای را می دید و گاها حضور دایی شهیدم را حس می کرد و خیلی وقتها مشکلات زندگیمان با دعا وتوسلات بحق مادرم برطرف می شد و حاجت روا می شدیم. بطور مثال عرض می کنم زمانی که من در دانشگاه درس می خواندم یکی دوتا از دروسی که می خواندیم خیلی یادگیری آن سخت ومشکل بود و کسی از دانشجویان هم نمرات بالاتر از ۱۲ هم نمی آوردند. موقع امتحانات پایان ترم بود که مصادف شده بود با ماه مبارک رمضان و دعای ابوحمزه ثمالی و من خیلی دوست داشتم که شبها به گلستان شهدای اصفهان بروم و در این مراسم دعا شرکت کنم اما چون باید درس می خواندم نمی توانستم در این مراسم دعا شرکت کنم. تا اینکه مادرم پیغامی از طرف دایی شهیدم به من داد و گفت: دایی حسن گفت شما برو در مراسم دعا شرکت کن ما خودمان در امتحانات کمکت می کنیم و نمره ات را رد می کنیم. من با شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم و از آنشب به بعد هم درسم را می خواندم و هم در مراسم دعا شرکت می کردم و بعد رفتم امتحاناتم را دادم و در درسی که کسی نمره بالاتر از ۱۲ نمی گرفت بالاترین نمره را در کلاس گرفتم و با نمره ۱۸ قبول شدم و معلمها هم از این نمره ای که در کارنامه ام گرفته بودم تعجب کرده بودند که چطور من این نمره عالی را دریافت کرده ام.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#نجات_مستضعفین
#راوی_خواهرزاده_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
شهید حسن احمدی فردی بسیار شجاع و با بصیرت بود. ایشان مدتی پس از پایان دوره دبیرستان و چند ماه قبل از پیروزی انقلاب برای خدمت سربازی به شهر سیستان وبلوچستان اعزام می شوند در آنجا خانه ای اجاره می کند تا ساعت استراحت را در منزل خود بگذراند. یک روز که به ساندویجی می رود تا ناهاری تهیه کند ومیل کند به طور اتفاقی تعدادی از دانش آموزان و کودکان گرسنه وفقیر سیستانی را می بیند که در درون سطل آشغال به دنبال یک لقمه نان هستند و بخاطر یک لقمه نان باهم دعوا می کنند خیلی از دیدن این صحنه ناراحت می شود و دیدن این صحنه دردناک باعث می شود که شهید احمدی فعالیتهای انقلابی خود را بیشتر پیگیری کند تا کمک کند انقلاب اسلامی در ایران حاکم شود و به هدف خود برسد و مستضعفین ایران که سالیان سال تحت سلطه و ستم حکومت شاهنشاهی ایران بودند نجات پیدا کنند. شهید احمدی در راستای فعالیتهای خود و تکثیر و پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی "رحمت الله علیه" بارها تحت تعقیب و مورد آزار و اذیت ساواک قرار گرفت اما هر بار به لطف و یاری خدا بطور معجزه آسا آزاد می شد. و پس از شش ماه خدمت با فرمان امام ترک خدمت کرد و با سختی بسیار خود را به اصفهان رساند. در اصفهان هم بسیار مراقب بود که بعنوان سربازی فراری او را شناسایی نکنند اما با این حال بخاطر آن روحیه شجاع و نترسی که داشت همراه پدرم در کارهای انقلابی شرکت می کردند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#سوغات_مشهد
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
حسن بعد از ۹ ماه که در جبهه بود بالاخره به مرخصی آمد و در آن مدتی که در مرخصی به سر می برد یک سفر برای زیارت امام رضاعلیه السلام" به مشهد رفت و از آنجا یکی یک قاب عکس حرم امام رضا "علیه السلام که در گوشه قاب، عکس خودش هم چاپ شده بود برایمان بعنوان سوغاتی آورد.( حسن می گفت: من در لبنان هم برای شما سوغاتی خریده بودم و در ساکم گذاشته بودم اما چون با عجله همراه پیکر دوست شهیدم فقط برای مدت کوتاهی به ایران آمده بودم و قرار بود زود برگردم نشد که ساکم را بیاورم و حالا هم با شروع جنگ همرزمانم هم به ایران آمدند و ساکم آنجا جا مانده است). حسن بعد از اینکه از مشهد برگشت یک سر به منزل ما آمد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: بچه ات کجاست؟ گفتم: روی تختخوابش خوابیده است. گفت: برو بیدارش کن و بیاورش تا ببینمش؛ گفتم برای چی بیدارش کنم؟ گفت: برو بیدارش کن؛ رفتم و پسرم که آن زمان ۹ ماهش بود را آهسته بیدار کردم و آوردمش در آغوش برادرم گذاشتم. حسن اول بچه را ناز ونوازش کرد و بوسید و بعد دست برد توی کیفش و دوربین عکاسی اش را در آورد و چند تا عکس از پسرم گرفت. حسن که نیت داشت به جبهه برگردد بعد از اینکه کار عکاسی اش تمام شد بلند شد و با من و همسرم خداحافظی کرد و فرزندم را غرق در بوسه کرد و رفت برای آخرین بار با مادرمان خداحافظی کرد و رفت و پس از آن هم دیگر برنگشت ومسافر آسمان شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#چهل_بار_شهادت
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
یک شب که حسن در مناجاتهایی که با خدا داشت خیلی گریه می کرد؛ مادرم از ایشان سوال می کند: پسرم چرا اینقدر گریه می کنی؟ حسن می گوید: مادر دلم می خواهد چهل بار مانند امام حسین "علیه السلام" در راه خدا شهید شوم. امام حسین"علیه السلام" با صدها زخم بر بدن و دادن سر در راه خدا شهید شده است و من دوست دارم شبیه امام حسین "علیه السلام" مانند ایشان بارها جان بدهم و در راه خدا شهید شوم. بعد از شهادت برادرم مادرم را چهل مرتبه بردند بالای سر اجساد مطهر شهدا تا شاید یکی از آنها پیکر مفقودالاثر فرزند شهیدش باشد. و خدا می داند مادرم هر بار با دیدن پیکر شهدا چقدر اذیت می شد و گویی چهل بار در این راه جان می داد و شهید می شد. و فقط خدا در آن لحظات از دل مادرمان خبر داشت که چه بر او می گذشت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#ورود_امام
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
زمانی که امام به ایران بازگشت؛ ما در تهران بودیم و برادرم حسن با چندتا از همشهریا به استقبال امام رفتند. در آنجا زمانی که هلیکوپتر امام می خواست زمین بنشیند نیروهای انقلابی دستهایشان را بهم زنجیر کرده بودند تا مردم بسمت امام هجوم نیاورند. در این بین یک درگیری بین مردم و نیروهای شاه شکل می گیرد که نیروهای شاه بسمت جمعیت شروع به تیراندازی می کنند که مردم را متفرق کنند تعدادی را به خاک وخون می کشند و این همشهریا که با برادرم بودند بسمت بیانهای اطراف که پر از خار هم بوده فرار می کنند و صدای حسن هم می زدند که بیا تا برویم تا کشته نشدی؛ اما حسن می گوید: کجا می روید برگردید نهایت آخرش شهادت است. اما یکی از همشهریا در جوابش گفته بود نه من میترسم من رفتم. بعدها همین همشهری برای ما تعریف می کرد که چقدر برادرت حسن شجاع است آن روز نیروهای شاه بسمت مردم تیراندازی می کردند که نصف مردم فرار کردند اما برادرت آنجا در صحنه ماند تا به مجروحین کمک کند. خود برادرم هم برایمان تعریف می کرد که وقتی مجروحین را از صحنه درگیری به بیمارستان بردیم آن روز پرسنل بیمارستان از ترس مخفی شده بودند و درب بیمارستان را بسته بودند. من هم رفتم بالای درب بیمارستان و وارد حیاط بیمارستان شدم و قفل درب را باز کردم و ماشینهای آمبولانس را به طرف حیاط راهنمایی کردم تا مجروحین را به داخل بیمارستان منتقل کنند. حسن وقتی به منزل برگشت چون به مجروحین کمک کرده بود لباسهایش خونی بودند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#فتح_صداوسیما
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
بهمن سال ۱۳۵۷ بود و نزدیک ۲۲ بهمن بود. همسرم راننده کامیون بود می خواست به تهران برود که من و مادرم همراه همسرم عازم تهران شدیم. شب منزل دایی ام خوابیدیم، اما آن شب در تهران قیامتی به پا شد چون مردم می خواستند ساختمان رادیو و تلویزیون را بگیرند. صبح که بیدار شدیم دیدیم برادرم حسن هم به تهران آمده است. از برادرم پرسیدیم کی به تهران آمدی؟ گفت: من دیشب آمدم. گفتم: اعلام کردند سربازان فراری که اسلحه ندارند را راه نمی دهند. حسن گفت: من می روم و در این درگیریها انقلابیونی که شهید می شوند و کسی نیست اسلحه اشان را از روی زمین بردارد من برمی دارم و راهشان را ادامه می دهم و نمی گذارم اسلحه ی آنان روی زمین بماند. زن دایی صبحانه آماده کرد و حسن پس از خوردن صبحانه بلند شد که به خیابان برود و به جمع انقلابیون بپیوندد. قبل رفتنش زن دایی حسن را از زیر قرآن رد کرد و بعد حسن خداحافظی کرد و رفت. حسن صبح که از خانه بیرون رفت تا ساعت ۲ بعداز ظهر به خانه برنگشت وقتی که آمد یک اسلحه در دست داشت و زانوهایش زخم شده بودند و خونی بودند و تعریف می کرد که تمام خیابانهای مشرف به ساختمان صدا وسیما توسط نیروهای گارد شاهنشاهی بسته بودند و ما بسختی از روی پشت بامهای خانه های مردم خودمان را به آنجا رساندیم؛ و از خانه هایی که می رفتیم صاحب خانه ها با غذا و آب وچایی از انقلابیون پذیرایی می کردند. بعد حسن گفت: من یکساعت می خوابم بعد باید بروم و این اسلحه را تحویل بدهم. مادرم گفت: خیلی خسته هستی پاهایت زخم شدند امروز را استراحت کن بعدا می روی و تحویل میدهی؛ حسن گفت: نه این اسلحه مال بیت المال است و نباید دست من بماند یا باید تحویل بدهم یا باید بروم و در خط مبارزه با ظالمین باشم. خواهر شوهرم هم رفته بود پسرش را پیدا کرده بود و اورا آورده بود تا اسلحه ای که دست برادرم بود را به او نشان دهد. آن اسلحه هم یک اسلحه معمولی نبود اسلحه بزرگ وسنگینی بود. بعد دیدیم یک نفر از رادیو داشت اعلام می کرد اینجا ایران است صدای ما را از جمهوری اسلامی ایران می شنوید .... تا آمد حرفش را کامل کند یک دفعه حرفش عوض شد و گفت: اینجا ایران است و صدای شاهنشاه آریامهر را می شنوید؛ حسن تا این حرف را شنید به یکباره از جا بلند شد و بسمت خیابان دوید. حسن اینبار که رفت تا فردایش دیگر خبری از او نداشتیم و در شهر یک جنگ تمار عیار بین نیروهای انقلابی و گاردیهای شاه در گرفته بود. ما چون بیخبر برادرم بودیم استرس زیادی داشتیم و من از دلواپسی زیاد گریه می کردم مادرم با اینکه خودش به شدت نگران بود به من دلداری می داد و می گفت: چرا گریه می کنی! ماهم بخاطر درگیری که بود جرات نمی کردیم از خانه بیرون برویم از همه جا صدای تیراندازی و انفجار شنیده می شد و نمی دانستیم حالا بیرون هم برویم حسن را از کجا پیدا کنیم. نیروهای امداد رسان انقلابی هم در کوچه وخیابان اعلام می کردند بیایید خون بدهید مجروحین خون احتیاج دارند. و مردم گازهایشان را درکوچه ها گذاشته بودند و داشتند برای انقلابیون غذا درست می کردند. بچه های انقلابی هم مرتب از روی پشت بام ها در حال رفت وآمد بودند. فردای آن روز با همت بچه های انقلابی مجدد صدا و سیما را گرفتند و حسن بعداز ظهرش به منزل بازگشت و می گفت: پس از انجام وظیفه آن اسلحه را هم تحویل دادم و آمدم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#فعالیتهای_انقلابی
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
برادرم حسن از آن دست انقلابیون پر شور و با اعتقاد بود و همیشه در پخش اعلامیه با شوهر خواهرمان همکاری می کرد و در تظاهراتها شرکت می کرد. قبل از پیروزی انقلاب هم شش ماه در ارتش خدمت کرد و آنجا هم دست از فعالیتهای انقلابیش برنداشت و زمانی که امام خمینی "رحمت الله علیه" امر کردند سربازان از پادگانها بروند برادرم از زاهدان به اصفهان آمد و پس از آن به تهران رفت و آن زمان برای آزاد کردن صداو سیما درگیری سختی در خیابانهای تهران بین مردم انقلابی و ارتش شاه بوجود آمد که انقلابیون موفق شدند ساختمان صدا و سیما را فتح کنند و برادرم حسن نیز آن روز همراه بقیه انقلابیون به آنجا رفته بود و در این کار همراه بود که آنجا از ناحیه پا هم مجروح می شود که بعد به منزل دائیمان می رود و در آنجا جراحتهای پاهایش را پانسمان می کند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دستگیری_سربازان
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
قبل از انقلاب زمانی که سربازها به امر امام از پادگانها فرار کردند. برادر ماهم که از پاگان فرار کرده بود وبه منزل آمده بود. یک روز دائیمان از تهران تماس تلفنی گرفت و به ما گفت: در تهران سربازهای فراری را شناسایی می کنند و به درب منازلشان می روند و آنها را دستگیر می کنند. شما مراقب حسن باشید. ما با شنیدن این خبر یک استرسی در دلمان بوجود آمد و هر بار که نا آشنایی درب منزل را می زد با ترس و دلهره می رفتیم ببینیم چه کسی پشت درب منزل است. فقط آن زمان منزل ما یک امتیاز خوبی که داشت این بود که منزلمان دو تا درب داشت که یکی در کوچه اصلی باز می شد و یکی در کوچه پشت منزل باز می شد. ما هم بخاطر همین هر وقت کسی درب اصلی را می زد صدای حسن می زدیم تا از درب پشتی فرار کند که مبادا گیر ماموران شاه بیفتد و بعد که اوضاع آرام می شد حسن به منزل باز می گشت تا ببیند چه کسی به سراغش آمده بود. اما خدارا شکر همه چیز بخیر می گذشت و کسی برای دستگیری حسن نیامد. ولی تا مدتی همه اهل منزل بویژه برادرم حسن از این وضعیت نابسامان اذیت شدیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398