حفظ آثار شهدای دستجرد
نا امیدی نبود نزد گدایان حسن دست ما را برسانید به دامان حسن نشنیده است کسی خواهش روزی از ما می رسد
#دانش_آموزان_فقیر
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
حسن قبل از پیروزی انقلاب یک روز که در زاهدان خدمت می کرد به ساندویجی می رود که ناهار بخورد می بیند که حدود سی الی چهل تا دانش آموز از مدرسه تعطیل که شدند به طرف سطل آشغالی که نزدیک مغازه ساندویجی بود آمدند و سطل آشغال را برداشتند روی زمین ریختند و شروع کردند بین آشغالها دنبال ته ساندویج های اضافه مشتریهایی که آنها را دور ریخته بودند بگردند و پیدا کنند و بخورند و سر همین موضوع حتی باهم درگیر می شدند و دعوا می کردند و از گرسنگی زیاد کارشان به کتک کاری هم می رسید که خورده نانها را از دست هم پس بگیرند و بخورند. حسن که آن روز روی صندلی جلوی مغازه نشسته بود تا ساندویجی که سفارش داده بود آماده شود به طور اتفاقی شاهد این صحنه ی دردناک بود. تصمیم می گیرد که با خرج خودش این بچه ها را یکی یک ساندویج مهمان کند و از روی صندلی بلند می شود و به طرف صاحب مغازه می رود و می گوید: آقا شما به تعداد این بچه ها ساندویج آماده کنید. ولی بعد که ساندویج ها حاضر می شود و حسن برمی دارد که ببرد و به آن بچه ها تعارف کند می بیند که بچه ها از آنجا رفته اند و حتی یک نفر از آن ها هم دیگر آنجا نیست که ساندویج بخورد. حسن هم به ناچار ساندویج ها را به مغازه دار بر می گرداند و سفارش می کند که این ساندویج ها را نگهدارید تا زمانی که بچه ها برگشتند به آنها بدهید تا میل کنند. حسن می گفت: من همان روز دنیا را سه طلاقه کردم و دیگر بعد از آن یک لقمه غذا به دل خوش از گلویم پایین نمی رفت و همش در فکر این بچه های فقیر بودم که بخاطر یک تکه نان چطور باهم درگیر می شدند تا شکمشان سیر شود. و چند بار دیگر به آن مکان می رود تا اگر بچه ها به آنجا آمدند به آنها کمک کند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#امام_رضاجانم 💚 نیمه شب ها تا سحر ذکر رضا باید گرفت اینچنین حاجات خود را از خدا باید گرفت در جوار
#شکنجه_ساواک
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
برادرم حسن چون قبل از رفتن به سربازی جزو فعالان انقلابی بود زمانی هم که به پادگان زاهدان رفت صبح به صبح که به پادگان می رفت اعلامیه های امام را با خود مخفیانه به پادگان می برد و در جیب سربازان می گذاشت. یک روز فرماندهانشان متوجه این اعلامیه ها می شوند و می روند می بینند که بله در جیب لباس سربازان پادگان به ردیف اعلامیه می باشد. آن روز که این اتفاق می افتد حسن از دور متوجه پچ پچ سربازان باهم می شود و میفهمد که درباره لو رفتن اعلامیه ها دارند باهم صحبت می کنند. حسن که خیلی زیرک و باهوش بود زرنگی می زند و سریع به منزلی که در زاهدان اجاره کرده بود برمی گردد و تمام اعلامیه ها و کتابها و عکسهای امام را داخل تنور پیرزن صاحبه خانه اش می ریزد و کمی خاکستر هم روی آن می ریزد که کسی متوجه آنها نشود و فکر کنند صاحب خانه دارد نانوایی می کند؛ بعد می رود عکس های شاه را می آورد و به دیوار اتاقش نصب می کند که رد گم کند. بعد به پادگان برمی گردد. در پادگان می آیند او را دستگیر می کنند و تحویل ساواک می دهند. در آنجا ساواک او را خیلی اذیت و شکنجه می کنند که اعتراف بگیرند ولی حسن به آنها می گوید اگر حرفهای مرا باور نمی کنید بروید منزلم را ببینید که من بجز عکس شاه چیز دیگری ندارم. آنها به خانه ی آن پیرزن می روند و از خوش شانسی حسن پیرزن صاحب خانه طرفدار حسن بود و در حقش مادری می کند و به ساواک حرفی نمیزند و ساواک هم هر چه اتاق حسن را می گردند چیزی دستگیرشان نمی شود که بتوانند با آن حسن را محکوم کنند و دست از پا درازتر از منزل پیرزن می روند. و ساواک که مدرکی بر علیه حسن نداشت محبور می شوند حرفهای حسن را باور کنند و اورا آزاد کنند. ولی حسن که سری نترس داشت دست از فعالیتهای انقلابی اش در پادگان بر نمی داشت و تلاش می کرد که سطح آگاهی همرزمانش را نسبت به انقلاب اسلامی بالا ببرد و روحیه انقلابی دیگر سربازان را تقویت کند به همین دلیل در پادگان چند بار متوجه فعالیتهای انقلابی حسن شدند و هربار اورا دستگیر می کردند؛ ولی هر دفعه با زیرکی و دانایی که داشت ردپایی از خودش باقی نمی گذاشت که ساواک محکومش کنند و مجبور می شدند آزادش کنند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دوران_خدمت_سربازی
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
برادرم حسن هجده سالش بود که برای خدمت سربازی به زاهدان رفت. ایشان چند ماه خدمت خود را در پایان دوران حکومت ظالمانه طاغوت پشت سرگذاشت و چون درس خوانده و با مدرک دیپلم بود به او درجه گروهبانی داده بودند. زمانیکه امام خمینی دستور دادند که سربازان ارتش پادگانها را رها کنند تا انقلاب به پیروزی برسد. حسن با اینکه در ارتش شاهنشاهی مجبور به خدمت شده بود اما یک انقلابی به تمام معنا بود و قبل از اینکه به سربازی برود جزو نیروهای فعال انقلابی بود و در همان لباس خدمت سربازی اش نیز گوش به فرمان امام خمینی داشت و هیچ ترسی از شاه و عواملش نداشت و با شنیدن پیام امام سریعا از زاهدان به اصفهان بازگشت. حسن وقتی بعنوان سرباز فراری ارتش شاه به اصفهان آمد چون در پادگان سربازان موهای سرشان را می تراشیدند مو نداشت و این موضوع کمی باعث دلنگرانی اهل منزل شده بود که نکند بیرون از منزل اورا شناسایی کنند ودستگیرش کنند ولی حسن زرنگتر از این حرفها بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#دیدار_امام
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
حسن بعد از اینکه به دستور امام خمینی ترک خدمت کرده بود و جزو سربازان فراری حکومت شاه محسوب می شد و از زاهدان به اصفهان آمده بود و هنوز موهای سرش تراشیده بود و بلند نبود و مشخص بود که سرباز فراری است. یک روز که تصمیم می گیرد برای دیدار امام خمینی به تهران سفر کند وقتی به ترمینال می رود تا سوار اتوبوس شود مادرم که بخاطر خبرهای ناراحت کننده ای که از تهران به گوشش رسیده بود بسیار نگران حسن می شود که نکند گیر دست ساواک بیفتد و اینبار اورا بکشند سریع به پدرم خبر می دهد که حسن رفت که به تهران برود. پدرم هم که مغازه اش در خیابان حافظ و یا همان سبزه میدان اصفهان بود بدون معطلی درب مغازه اش را می بندد و در پی حسن می رود که اورا پیدا کند و نگذارد که به تهران برود. وقتی حسن سوار اتوبوس می شود قبل از اینکه ماشین حرکت کند می بیند که پدرمان هم وارد اتوبوس می شود و حسن را می بیند و می خواست که حسن را از رفتن منصرف کند حسن پیش دستی می کند و از ترسی که سرباز است کسی متوجه نشود به پدرمان می گوید: پدرجان شما بیا اینجا سر جای من بنشین تا من بروم بیرون یک کاری دارم انجام بدهم و برگردم بعد در خدمت شماهستم. حسن تا از اتوبوس پیاده می شود سریع وارد اتوبوس بعدی می شود و پدرم هم در همان اتوبوس اولی چشم به راه حسن می ماند تا برگردد ولی می بیند که درب اتوبوس را بستند و دارد بسمت تهران حرکت می کند و از حسن هم خبری نیست و مجبور می شود تا خود تهران در اتوبوس بماند. ولی حسن در جاده از دور مراقب پدرمان بود که اتفاقی برایش نیفتد و وقتی هر دو اتوبوس به تهران می رسند حسن می رود سراغ پدرمان و به ایشان می گوید: پدر جان بیا من هم اینجا کنار شما هستم نگران من نباشید من هم با آن یکی اتوبوس پشت سر شما آمدم. و دست پدر را می گیرد و می گوید پدرجان بیا تا باهم به دیدار امام برویم و آنجا پدرم با تعجب می گوید: اِ ؛ مرا به تهران آوردی که به دیدار امام برویم؛ حسن هم می گوید: بله؛ خواستم که شما هم با من همراه شوید و امام را از نزدیک ببینید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
769.3K
قسمتی از خاطرات زندگی و شهادت شهید والامقام #حسن_احمدی🌷
با سپاس فراوان از همکاری خانواده معظم شهید احمدی 🌷
شهادت: ۱۳۶۰/۳/۲۶
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#هنداونه_سفید
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
قبل از شهادت برادرم یک روز پدرمان رفته بود چندتا هندوانه نوبرانه خریده بود، حسن یک هندوانه برداشت از وسط نصف کرد تا بخورد دید سفید است خندید، رفت سراغ دومین هندوانه آن را هم نصف کرد دید دومی هم سفید است باز خندید و به شوخی گفت چه هندوانه های خوبی و آخر رزقش نشد یک قاچ از آن هندوانه ها را بخورد. مادرم آن روز خیلی غصه اش گرفت که هندوانه ها سفید بودند و حسن نتوانست از آن بخورد. مدتی بعد از شهادت برادرم مجدد یک روز پدر رفت هندوانه خرید و به منزل آورده بود و زمانی که هندوانه را نصف می کند می بیند قرمز و شیرین است صدای مادرم میزند که بیا ببین چه هندوانه قشنگی خریدم؛ مادرم آنجا یاد آن روزی می افتد که حسن نتوانست از آن هندوانه های نوبرانه میل کند خیلی ناراحت می شود و تا مدتها لب به هندوانه نمی گذاشت. و تا هندوانه می دید می گفت آن هندوانه به دلم بچه ام ماند و نخورد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#نامه_شماره_یک
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
بسمالله الرحمن الرحیم
شما باید بدانید که یا در خدمت اسلام هستید یا درخدمت طاغوت
(امام خمینی)
خانواده محترم سلام عرض میکنم
پس ازعرض سلام وتحیات به خانواده خوب وعزیزم پیروزی و سربلند اسلام و شکست کامل مستکبران و در رأس آن شیطان بزرگ را از خداوند متعال خواهانم.
دراینجا به من خیلی خوش میگذره چون هرچه نگاه میکنم در اطراف خودم چیزی که دنیای باشد و بخواهد مرا جلب کند دیده نمیشود و فکر من آخرت است روزگار دنیای بیارزش را برایمان ورق خواهد زد. البته من نتوانستم فرزند خوب و مفید برای شما باشم. آن روزها فکر میکردم وقتی بزرگ شدم سروسامانی گرفتم به شما کمک کنم و نخواهم گذاشت به پدر خوبم بعد از آن همه زحمت کشیدن که توانست ما را بزرگ کند سخت بگذرد و میخواستم عصای برای پیریش باشم خصوص برای بهترین مادر دنیا؛ مادری که میدانم همیشه به یاد من است. مادری که جایش در قلب من است
مادر جان همیشه دعایت میکنم و از خداوند آخرت خوبی برای تو و برای خواهران و برادر خواهانم؛ ولی از طرف دیگر وقتی فکر میکنم اگر باصطلاح به سروسامانی برسم ممکن است تو دنیای بزرگ و جاودانی غافل بمانم و در دام این دنیای دروغین صید شوم و به قول امام در خدمت طاعوت درآیم از این رو اگه نتوانستم در دنیا به شما کمک کنم به جای آن بعد از هر نماز و در عبادتگاها همه شما را دعا خواهم کرد.
(ادامه دارد)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#ادامه_نامه_شماره_یک
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
این شهیدان ویران کننده ستمگران هستند
این همیشه زنده نگهدار تاریخ این تیغ برنده اسلام واین برازنده فرزندان رهروان حسین(ع) که چه باشکوه هستن بگذارید تا حماسه ای از شهید برایتان بازگو نمایم. آری بگویم از برادرمان حسن دهقان تاعبرت بگیرند آن منحرفین و آنان که ایمان به خدا و روز رستاخیز ندارند روزی که با سعد حداد این نوچه امپریالیسم جهانی درگیری داشتیم من و حسن وجود برادر دیگر با یک تیربار ضد هوایی نقل و انتقالات نیروی سعد حداد را زیر نظر داشتیم و هر حرکتی که نزدیک می شد آنها را با تیر بار ویران می کردیم، دو عددشان را زدیم که یکی نظامی بود و دو نفر کشته شدند و یکی غیر نظامی از راستگریان خائن که از طرفداران سعد حداد بود و پنج نفر کشته شدند. از طرفی سعد حداد محل ما را شناسایی کردند وشروع کردن ما را با توپ کوبیدن در این لحظه فرمانده ما گفت: برویم تا توپی که یک کیلومتری ما بودنند سعد حداد را بکوبیم و ما به پیش حرکت کردیم که صدای حسن شنیده شد و در همین لحظه چند تیر از کلاشینکف حسن شلیک شد و همه پشت سنگر قرار گرفتیم رفتم بالای سر حسن گفتم چطوری حالت خوب نشد گفت: این بهترین لحظه زندگی من است و گفت: بچه ها راسلام برساند و بگو مرا حلال کنند، در این لحظه آمبولانس آمد و او را برد. در راه که فرمانده با او بود می گفت: شعارش این بود ثوره ثوره حتی النصر و بعد پیوست به رهبر شهیدان حسین(ع) بزرگ شهیدان وامام شهیدان و راه حق و انسانیت آری این بود به شهادت رسیدن مردی مثل حسن دهقان که به مخالفت با پدر پولدارش برمی انگیزد و پشت به دنیا میکند و در خارج از مرزها
باشهادت خود به دشمنان چیره گر زشت امپریالیسم را رسوا نمود و با خون خود بنویسد:(امروز ایران و فردا فلسطین) وسلام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#دعای_مادر
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
زمانی که برادرم حسن به شهادت رسید من و مادرم با برادر بزرگم تازه یکی دو روزی بود که به مشهد رفته بودیم که از اصفهان تماس گرفته بودند و خبر شهادت حسن را به پسر دائی مادرم اطلاع داده بودند. من آن زمان حدود ده سالم بود. در مشهد یکی از فامیلهایمان یک خانه ای گرفته بود که اتاق اتاق بود. آن روز پسر دائی مادرم به طبقه بالا که اتاق ما بود آمد و می خواست خبر شهادت حسن را طوری بگوید که من متوجه نشوم چون آن زمان کم سن و سال بودم رو به من کرد وگفت: برو طبقه پائین یک لیوان آب برای من بیاور؛ وقتی به اتاقمان برگشتم دیدم اتاق ما شلوغ شده است و همه گریه می کنند و مخصوصا چشمان برادرم قرمز شده بود و اشک می ریخت، گفتم: چی شده چرا گریه می کنید؟ برادرم گفت: حسن تیر خورده است. مادرم آن زمان منزل نبود و برای زیارت امام رضا علیه السلام به حرم رفته بود و قرار بود وقتی مادرم برگشت باهم به بیرون برویم. (حسن قبل از ما به مشهد آمده بود تا برات شهادتش را از امام رضا علیه السلام بخواهد) وقتی خبر شهادت حسن را شنیدیم خیلی لحظات سختی برای من و برادرم بود چون باید این خبر را وقتی مادرمان از حرم بر می گشت به ایشان می گفتیم. ساعتی گذشت دیدیم مادرمان دارد با یک ذوق و شوقی از حرم می آید. اول فکر کردیم چطور این خبر را به مادر بگوئیم، به فکرمان رسید که بگوئیم پدرمان که با ما همراه نبود و در اصفهان بود بگوئیم بیمار شده است. تا کم کم مادرمان آماده خبر شهادت شود. بعد مادر می گفت: شما چی دارید می گوئید؟ چه اتفاقی برای پدرتان افتاده است؟ بعد گفتیم: مادر جان راستش را بخواهید حسن تیر خورده است، مادرم با شنیدن این خبر گفت: (انالله انا الیه راجعون) من خودم امروز رفته بودم حرم تا مخصوص برای حسن دعا کنم تا به آرزویش برسد. بعد صحبتهای مادرم نگاه کردم دیدیم پاهای مادرم دارد می لرزد و دیگر نمی توانست راه برود و به ما می گفت: مادر دیگر پاهایم حرکت نمی کند و آیه انالله را خواند وگفت: حسنم به آرزویش رسید. حسنم آرزویش شهادت بودو به آرزویش رسید. حسن جان شهادتت مبارک باشد. منم رفتم دعایش کردم تا به آرزویش برسد. بعد مادرم می گفت: زود برگردیم تا برویم پیکرت حسن را ببینیم وتحویل بگیریم. از مشهد به اصفهان تماس تلفنی که می گرفتیم مادرم به خانواده سفارش می کرد اگر پیکر حسن را آوردند به خاک نسپارید تا ماهم از مشهد برگردیم. ما که در مشهد قصد ده روز کرده بودیم با هر سختی بود بلیط قطار برای اصفهان گرفتیم و پس از سه روز که در مشهد بودیم به اصفهان برگشتیم چون فکر می کردیم که پیکر حسن را همین روزها برایمان می آورند و باید در مراسم تشییع و خاکسپاری اش اصفهان باشیم؛ وقتی به اصفهان برگشتیم دیدیم یک جمعیت زیادی از فامیل و دوست وآشنا آنجا حضور دارند چندین شبانه روز این جمعیت در منزل ما جمع بودند و به روستای دستجرد نیز رفتیم آنجا هم همه آمدند. اما روزها سپری می شدند و ما همچنان چشم انتظار بودیم اما از پیکر حسن خبری نمی شد و ماهها گذشت تا یک روز یک پیکر شهید بی سر را به ما نشان دادند و گفتند این شهید شماست!؛ اما مادرم در وجود آن شهید نشانه ای از فرزندش ندیده بود و قبول نکرد که فرزند شهیدش باشد و بعد آن شهید والامقام را بردند به بهشت زهرای تهران کنار مزار شهید چمران به اسم برادرم به خاک سپرذند. چون آن شهیدم نه پلاکی داشت نه نام ونشانی که بشود شناسایی اش کنند. برادرم سومین شهید روستای دستجرد است که جاویدالاثر است. اولین شهید مجاهد عالیقدرحضرت آیت الله محمدرضا مهدی زاده است که قبل از جنگ با گروه آیت صدر در عراق به شهادت رسیدند و ایشان نیز جاویدالاثر هستند ودومین شهید والامقام علی احمدی هستند که با سردار حجت الاسلام مصطفی ردانی پور پسر خاله هستند و پیکرشان در گلزار شهدای اصفهان به خاک سپرده شده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#نامه_شماره_۲
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
بسمالله الرحمن الرحیم
خانواده عزیز درود برشما
پس از تقدیم عرض سلام پیروزی هرچه سریعتر شما وملت عزیز ایران را بر ارتجاع و آزردگی استکبار به سرکردگی آمریکا به یاری الله یاری دهنده محرومان وموفقیت امام خواهانم. ملت ایران میرود تا گورستانی بسازد برای ابرقدرتها واین تنها امید این ملت ستمدیده ورنج کشیده می باشد که بعد از چندین قرن میخواهد بروی پاهای خود بایستد وحقوق از دست رفته خود را بیابد. من دراین زمینه شب و روز به فکر شما و ایران عزیز میباشم من تمام اخبار از انواع رادیوهای جهان را گوش میدهم و به این نتیجه رسیدم که ایران اکثر کشورهای سرمایه داری و ابرقدرت شرق "روسیه "را به مسخره گرفته وهر روز از روز پیش شکوفاتر میشود و به نظر آنها انزوا قرار میگیرد. آری امام ما یک انقلاب مکتبی و یک حرکت بنیادی یعنی همان راهی میرود که حسین"علیه السلام" رفته و از پایان آن اگرهم شکست باشد هیچ باکی ندارد و پی درپی درحال ضربه زدن به طرحهای آمریکا می باشد
وضع ما در اینجا خیلی خوب می باشد و هیچ ناراحتی نداریم بجزء دوری از شما؛همه را سلام میرسانم
(حسن)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#نامه_شماره_۳
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
بسم الله رحمن الرحیم
خانواده خوب ومهربانم .سلام عرض میکنم
امیدوارم همیشه خوب وسالم باشید ودراه خدمت به خلق خدا پیش قدم باشید
خوشی من درآن است همه شمادر سلامتی کامل بسر ببرید و از ایزد یکتا نصرت وپیروزی شما را خواهانم
حال من خیلی خوب ودر اینجا (لبنان)
به من خوش می گذرد که البته این را مدیون سازمان الفتح میدونم و با اینکه اینجا هستم ولی قلبم پیش شماست.
من به چنین خانواده ای که قبول کردنند در خارج از وطنم به اسلام خدمت کنم با اینکه اسلام مرزی نمیشناسد و در راه مستضعفان مشغول باشم افتخار میکنم. امیدوارم خداوند اجری عظیم به شما عنایت فرماید. من امیدوارم درخدمت به اسلام موفق و درمرحله دوم برای آزادی سرزمین فلسطین و به گفته های رهبر بزر گمان امروز ایران و فردای فلسطین تحقق یابد تا نسلهای آینده بتوانند انشاالله به هدف نهائی برسانند.
ما اکنون در دمشق هستیم ...،
البته آدرس اینجا برای تمام ایرانیان ....،
سازمان سابقاً گفته است که ما شده چند ماه در جنوب لبنان خواهیم ماند ....؛
اگر زنده ماندم به ایران خواهم آمد و بار دیگر شما را زیارت خواهم کرد. ما به دیدار سرور شهیدان رهبر انقلاب اسلامی و مرد همیشه.....(این نامه ادامه دارد)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#ادامه_نامه_شماره_۳
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
زنده تاریخ امام خمینی رفتیم وزیارت کردیم وعکس گرفتیم واقعا جای شما خیلی خالی بود. من فقط یک آرزو دارم اگه کشته نشدم شما را به اینجا (زیارتگاههای شام)میاورم تا از آنها دیدن کنید که واقعا روح آدم زنده میشه و همچنین زیارت مرقد حضرت زینب "علیهاالسلام" آن بانوی بزرگ اسلام وادامه دهنده راه حسین رفتیم. همچنین مرقد رقیه خاتون" آن طفل ۳ ساله "حضرت سیدالشهدا "دیدن کردیم و درهنگام زیارت شما را دعا کردم و همچنین به زیارتگاه امام چهارم حضرت امام زین العابدین "علیه السلام" که بنیانگذار و از تاریخ سازان واقعه عاشورا میباشد. زیارت کردیم.
(به امید آنروز والسلام)
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398