#ورود_امام
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_احمدی
زمانی که امام به ایران بازگشت؛ ما در تهران بودیم و برادرم حسن با چندتا از همشهریا به استقبال امام رفتند. در آنجا زمانی که هلیکوپتر امام می خواست زمین بنشیند نیروهای انقلابی دستهایشان را بهم زنجیر کرده بودند تا مردم بسمت امام هجوم نیاورند. در این بین یک درگیری بین مردم و نیروهای شاه شکل می گیرد که نیروهای شاه بسمت جمعیت شروع به تیراندازی می کنند که مردم را متفرق کنند تعدادی را به خاک وخون می کشند و این همشهریا که با برادرم بودند بسمت بیانهای اطراف که پر از خار هم بوده فرار می کنند و صدای حسن هم می زدند که بیا تا برویم تا کشته نشدی؛ اما حسن می گوید: کجا می روید برگردید نهایت آخرش شهادت است. اما یکی از همشهریا در جوابش گفته بود نه من میترسم من رفتم. بعدها همین همشهری برای ما تعریف می کرد که چقدر برادرت حسن شجاع است آن روز نیروهای شاه بسمت مردم تیراندازی می کردند که نصف مردم فرار کردند اما برادرت آنجا در صحنه ماند تا به مجروحین کمک کند. خود برادرم هم برایمان تعریف می کرد که وقتی مجروحین را از صحنه درگیری به بیمارستان بردیم آن روز پرسنل بیمارستان از ترس مخفی شده بودند و درب بیمارستان را بسته بودند. من هم رفتم بالای درب بیمارستان و وارد حیاط بیمارستان شدم و قفل درب را باز کردم و ماشینهای آمبولانس را به طرف حیاط راهنمایی کردم تا مجروحین را به داخل بیمارستان منتقل کنند. حسن وقتی به منزل برگشت چون به مجروحین کمک کرده بود لباسهایش خونی بودند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398