eitaa logo
یادداشت های فلسفی من
517 دنبال‌کننده
145 عکس
3 ویدیو
91 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اطلاقات در کتب قدماء: ۱.خداوند ۲.عقل اول ۳.عقول مفارقات ۴. عقل عاشر یا عقل فعال( به آن فعال گویند چون قوه ای در آن نیست و به حسب اینکه در نفوس ما فعل انجام می دهد) ، ج۱، ص۱۶۸، حاشیه علامه حسن زاده
۱.ما دو نوع عقل داریم، یک قبل از دین و یک عقل بعد از دین، عقل با اندیشیدن ما را به ساحت دین می برد و احیانا به انکار دین می پردازد ۲. عقل وقتی بر ساحت می رسد حجیت خود را حفظ می کند چرا که خود دین را اثبات کرده بود و لذا کاربرد هایی دارد: الف. در مقام حیرت میان ظهورات مختلف می تواند رجحانی برای ترجیح یکی از موارد باشد ب. در مقام فهم گزاره های معارفی عقل تربیت یافته است که می تواند فهم مطلب کند و عقل بدوی قدرت فهم عمق مطالب را ندارد و چه بسا حکم به و تاویل کند، لذا این عقل است که می تواند میان گزاره های دینی انسجام ایجاد کند و یک نظام منظم ارائه دهد، نظامی که به شکل نفس الامری و نه اقناعی ارائه گردیده است، نمونه این مطلب را مثلا در بحث اراده انسانی به وضوح می توان دید ۳.انسان دارای ساحت های مختلف وجودی است، ، و...، هرکدام از این ساحت ها نوع معرفت خاص خود را طلب می کنند، هیچگاه معرفت عقلی، پرکننده معرفت شهودی نیست و برعکس، لذا نباید گفت تو که شهودا به مطلب رسیدی دیگر تو را چه نیاز به فلسفه، تو که به شکل به مطلب رسیدی تو را چه نیاز به فلسفه، اتفاقا به همه این ها نیاز است و به هماهنگی تمام این ساحت ها نیز نیاز است وگرنه انسان از تعارض این ساحت ها رنج می برد، مشهور است که ویتگنشتاین وقتی مباحث خود را در حلقه وین نقل می کرد خود از بیان نظریات خود رنج می برد چرا که با ساحتی که خود به اون رسیده بود هماهنگ نیست ۴. از بحث تمدنی مطلب نباید چشم پوشی کرد، زبان و زبان دین زبان شاید نباشد، فلسفه زبان تمدنی دارد که به شکل برهانی ایجاد مفاهمه می کند ۵. درک عقلانی مطالب دینی و نه درک خود کمالی است که قابل انکار نیست و لذا از این زاویه هم فلسفه ارزشمند می گردد( البته این مطلب انکار کننده بحث برای کسی که توانایی درک مطلب را ندارد نیست) ۶. هر فیلسوف با کار عقلانی خود به عقل خود هایی می دهد، مثلا فلان فیلسوف می گوید نمی توان به واقع رسید و فلان فیلسوف می گوید می توان به واقع رسید، فلان فیلسوف می گوید تجربه ما را به یقین می رساند و فلان فیلسوف می گوید نمی تواند، همه این ها تعین های عقل هستند و کسی آن ها را محکوم نمی کند که چرا اینچنین تعینی به عقل خود دادی؟چرا؟ چون این تعین را عقلا به آن رسیده، لذا اگر فیلسوف مسلمان هم عقلا به دین برسد و دین را به عنوان یک تعین عقلانی بپذیرد هیچ حرجی به آن نیست(البته عرض کردم فیلسوف در ساحت فلسفه فلسفیا می اورد و خلط روشی نمی کند) ۷. گزاره های معیار سنجش گزاره های دینی هستند و در مقام متن دینی حاضر هستند، در واقع ما میان دین و عرفان و عقل یک دور هرمونیتکی برای فهم واقع داریم، بله قیاس مرکب طولانی از این بحث من خارج است اما گزاره های بدیهی اولیه قضیشان فرق می کند( اتفاقا خود دین با دعوت به تفکر و ندادن روش تفکر به این روش فطری تفکر مهر تایید گذاشته است)
از جمله اشکالاتی که به طرح مبناگروی وارد شده است، اشکال دور می باشد. به این صورت که در مبناگروی با گزاره هایی پایه رو به رو می شویم که مبنای اعتبار دیگر گزاره ها هستند و ما از آن ها به گزاره های بدیهی تعبیر می کنیم. دسته ای از این گزاره ها، گزاره های عقلی هستند، در این صورت این سوال پیش می آید که درستی این گزاره های عقلی از کجا فهم شده است؟ اگر در پاسخ به عقل اشاره کنیم با اشکال دور مواجه می شویم، بنابراین چه راه حلی را باید مطرح کرد؟ ۱. برخی از گزاره های بدیهی، اعتبار خود را از عقل نمی گیرند، بلکه؛ صدق رابطه آن ها به دلیل ذات خود قضیه است و عقل صرفا ان را کشف می کند. مانند اولیات که علت تصدیق و صدق ذات موضوع است. ۲. عقل می تواند در مرحله ای دیگر گزاره ای را که حاصل کرده مورد مطالعه درجه دوم قرار دهد و به این ترتیب و با تفاوت رتبه اشکال دور برطرف شود. ۳. ارجاع مطلب به علم حضوری
البته مراد ما از حكم و قضاوت اين است كه ضرورى بودن فعل يا ترك را درك كند اما دعوت به سوى فعل يا ترك و خواستن يكى از آن دو در حقيقت كار عاطفه و احساسى است كه عقل روى خواست آن عمل درك را انجام مى‌دهد و نفع بى‌مزاحم فعل را تصديق يا تكذيب مى‌كند آرى چون اين درك‌ها اعتبارى و قراردادى است درك و قضاوت و حكم در آنها يكى است، دقت كافى شود ص۱۰۵ طبع جدید قرآن در اسلام
آیا عقل ارائه دهنده قانون است؟ اين هدايت(به سمت قانون) به هر وسيله و به‌سوى هرچه باشد كار دستگاه آفرينش خواهد بود، زيرا همان دستگاه است كه انسان را آفريد و براى وى هدف سعادتى قرار داده و هدايت عمومى را كه هدايت انسان نيز جزئى از آن است جزئى از برنامه خود مقرر داشته. و روشن است كه در كار آفرينش تناقض و خطا معنا ندارد و اگر احياناً سببى از هدف خود باز مى‌ماند يا منحرف مى‌شود گناه خود آن سبب نيست بلكه مستند به تأثير سبب يا اسباب ديگرى است كه تأثير آن سبب را خنثى يا منحرف مى‌كند و اگر مزاحمت اسباب در ميان نبود هرگز سببى دو كار متضاد و متناقض نمى‌كرد و نه در كار خود خطا و انحراف مى‌پذيرفت. و از اين جا روشن است كه هدايت به سوى قانونى كه رافع اختلاف باشد كار عقل نيست، زيرا همين عقل است كه به سوى اختلاف دعوت مى‌كند، همين عقل است كه در انسان غريزه استخدام و حفظ منافع به طور اطلاق و آزادى كامل عمل به وجود مى‌آورد و اجتماع تعادلى را نظر به وجود مزاحم از راه اضطرار و ناچارى مى‌پذيرد و بديهى است كه در آفرينش يك نيروى عامل دو اثر متناقض- القاى اختلاف، رفع اختلاف- از خود بروز نمى‌دهد. اين همه تخلفات و نقض‌هاى بى‌شمار نسبت به قوانين جاريه كه روزانه اتفاق مى‌افتد و گناه شمرده مى‌شود همه از كسانى سر مى‌زند كه داراى عقلند وگرنه گناه محسوب نمى‌شد و اگر عقل به قوانين رافع اختلاف هدايت مى‌كرد و به حسب غريزه با تخلف ميانه نداشت به تخلفات نامبرده رضايت نمى‌داد و از آنها ممانعت مى‌نمود. عامل اصلى اين تخلفات با وجود عقل اين است كه حكم عقل به پذيرفتن اجتماع تعادلى و رعايت قوانين متضمن عدالت اجتماعى از راه اضطرار و ملاحظه مزاحم‌ ++++++++++ ***{قرآن در اسلام( طبع جديد)، ص: 110} بود كه از آزادى عمل كامل مانع بود و در غير صورت وجود مزاحم حكمى به رعايت تعاون و عدالت اجتماعى نداشت. و متخلفين قانون يا كسانى هستند كه قدرتى فوق قدرت قوه مجريه قانون داشته بى‌باكانه تخلف مى‌كند يا اشخاصى هستند كه از دسترس مجريان قانون بواسطه دورى يا استحكام محل يا غفلت مراقبين امور بيرونند يا عذرهايى پيش خود تراشيده‌اند كه تخلف خودشان را قانونى جلوه دهند يا از بيچارگى و بى‌دست‌وپايى كسان مورد تعدى استفاده مى‌نمايند و در هرحال مزاحمى در برابرشان نيست و اگر هم باشد زبون و بى‌اثر است و روشن است كه عقل در اين صورت حكمى ندارد و جلو آزادى مطلق را نمى‌گيرد و غريزه استخدام را به حال خود مى‌گذارد. پس عقل به‌سوى قانون اجتماعى كه منافع جامعه را تأمين و تضمين كند و در ضمن آن منافع فرد را به طور عادلانه حفظ نمايد هدايت نمى‌تواند نمايد، زيرا تنها در صورتى به رعايت قانون در اجتماع تعادلى حكم مى‌كند كه مزاحمى وجود داشته باشد و اما در جايى كه در برابر خود مزاحمى مانع از آزادى مطلق نبيند هرگز حكمى ندارد يا حكم برخلاف مى‌كند. قرآن در اسلام، طبع جدید، ص۱۰۹و۱۰