.
۱_غربزدگی (جلالآلاحمد) |نشرِ جامهدران|
ما از جلال قصه خواندهایم، سفرنامه هم. اما جلال مقاله نویس نیست! شأن جلال را پایین نیاورید. غربزدهگی، ناداستان است؛ جستار است. مقاله نیست. امام ره، وقتی غربزدهگی را خواند خطاب به جلال گفت، هرچه ما میخواستیم بگوییم، شما در این کتاب گفتهاید.
۲_تندترازعقربههاحرکتکن (بهزاددانشگر) |نشرِ معارف|
رضایامیرخانی توی سیاههیِ صدتاییِ رمانشْ در توضیحاتِ ناطورِدشت، مینویسد: بخوانیدش اگر هجده سالهاید، یا اگر هجده ساله بودهاید، یا اگر هجده ساله خواهید شد؛ به تقلید از رضای امیرخانی مینویسم: بخوانیدش اگر مسئله دارید در اقتصادِ دانشبنیان کشور، یا اگر مسئله داشتهاید، یا اگر تر! مسئله پیدا خواهید کرد!!
بهزاددانشگر روایت نویدنجاتبخش را نوشته. مدیر یا مدیرعامل یا مؤسس یا رگِ حیات بهیار صنعت سپاهان را؛
ما نویسندهها اگر از امثال نویدنجاتبخش، مینوشتیم حداقلش این بود که مخاطبمان، چه مخاطب معمولیِ عامهپسندِ اهل رمانِ عاشقانه، چه خوانندهی حرفهایِ فرهیخته توجهشان به یک اتفاق مهم جلب میشد. اتفاقی که رهبر انقلاب دربارهاش میفرمایند من تا پای جان از آن دفاع میکنم.
بخوانید تا ببنید مسئله کشور چیست و نویسنده باید کجا را بزند!
بخوانید چون آقای نخعی گفتند، جانِ روایت انسان، نوشتن نیل و موسا و فرعون نیست، پیدا کردن اینهاست در دنیای امروز و نوشتنش!
بخوانید،زندگیاش کنید، بنویسیدش. همین.
۳_چرا ادبیات؟ (ماریوبارگاسیوسا) (ترجمهی عبداللهکوثری) |نشرِ لوحفکر|
یکبار شک کردم که آیا واقعا ادبیات، برای من حیاتی است؟! اگر چهار روز دیگر کسی گفت به جای این کارها که میکنی برو دنبال نان و آب، من پیش خودم، حجتی دارم که کم نیاورم؟! من اصلا چرا باید ادبیات بخوانم؟!
″چراادبیات؟″ رستاخیر فکری من بود، برای محکم شدن پاقدمم توی ادبیات!
ولیربط علی قلوبکم و یثبت به الاقدام!!
۴_قصههاازکجامیآیند (اصغرعبداللهی) |نشرِ اطراف|
آقای جوانِ الماسی، آنوقتها که بیشتر باهاشان بودیم، یکبار گفتند این کتاب را بخوانید، برای یک داستاننویس خوب است...
[فکر کنم توضیح بیشتر لازم نباشد...]
۵_سیدارتْها (هرمانهسه) (فقط ترجمهی سروشحبیبی) |نشرِ ماهی| بعضیها البته میگویند سیذارتها!! ولی من فقط این اسم و فقط این ترجمه را دوست دارم. هسه، با سیدارتها نشان میدهد تا خودت را پیدا نکنی، نمیفهمی باید کجا قرار بگیری.. سلوکی است کتاب...
۶_شبهایروشن (داستایفسکی بزرگ) (فقط ترجمهی سروشحبیبی) |نشرِ ماهی|
جزء بهترین قدم اولها برای شروع خواندن ادبیات روسیه که نزدیک ترینِ ادبیات جهان است به ما؛ به ما یعنی به زمانه ما، به حس و فضای کشورمان و البته به شخصیتهایمان.
شبهایروشن یک داستان بلند است. داستان عاشقانه! من از این کتاب خیلی خاطره دارم...
۷_رؤیایآدممضحک (داستایفسکی بزرگ) (فقط ترجمهی سروشحبیبی) |نشرِ ماهی|
مجموعهای است از چند داستان کوتاه. قشنگترینش، درخت کریسمس، که برای من منبع الهام یک داستان کوتاه شد. ویژه آنهایی که عاشق داستان کوتاه هستند...
نگاه داستایفسکی بزرگ به مناسبات جامعهی خودش، که با توضیحاتی که دادم، جامعه ما را هم شامل میشود!
.
یادداشتهایخطخورده
.
روزی پانصدبار ایتا را باز میکنم و میبندم. با این که کاری هم ندارم. یکی دوتا گروه را حتمن باید سر بزنم همیشه. جای ایتا، این چند وقت فلاسک چایی برداشتهام با حصیر پهن کردهام وسط بهخوان. پلاس شدهام توی بهخوان. امروز فهمیدم:
بهخوان میتواند مانع اصلی کتابخواندنم شود!
من که وسط همایش طرح ادیب هم کتاب میبرم که اگر استاد حرف بهدردنخور زد، کتاب بخوانم که وقتم بیشاز این تلف نشود، حیف است توی بهخوان چرخ بزنم؛
یک چیز دیگر را هم فهمیدم:
این که بهخوان خیلی بادکننده است.
کسی یکم زرنگ باشد، چهارتا کتاب فلسفی و تکنیکال را فقط اسمن بشناسد، یک صفحهای به هم میزند که بیا و ببین! آدم، آن هم مثل ماهایی که قرار است قلم دست بگیریم نباید باد کنیم!
ما هیچ شأنی نداریم.
چند بار وسوسه شدم لیست بنویسم. کلی کتاب بگذارم. کلی °میخواهم بخوانم° بنویسم. اما فعلن فصل پشتپا به این فانتزی بازیهای دخترانه است که حاصلی هم نداشته و ندارد و همانا نخواهد هم داشت!!!
ولی جلو خودم را توی گذاشتن بریده نمیتوانم بگیرم؛ این را مطمئنم.
#وقت_کشی
یادداشتهایخطخورده
🪴
ایمان برای بشر ضروری است. بدا به حال کسی که به هیچچیز ایمان ندارد!
#بینوایان
❤️
#زمین_سوخته
#تنها_کتاب_نخوان
#با_کتاب_قد_بکش
#انجمن_کتابخوان_های_مبنا
زمین سوخته از فردا توی حلقه کتابخوانی مدرسه مبنا شروع میشود...
وسط بینوایان،
وسط امتحانات،
وسط هزارتا چیز دیگر...
🤕
#جلیلی
اگر اصلح نبود، دلیلی نداشت این همه این همه آدم لهش کنند.
دلیلی وجود نداشت این همه رسانهچی شبانهروز علیهش عملیات رسانهای و روانی راه بیندازند!
فردا سرنوشت ایران رقم میخورد!
در این خاک، نخبهتر از پناهیان هم هست!
آدمحسابیتر از پناهیان هم هست!
خداوند روز جزاء از حجت ما خواهد پرسید. من #حجت دارم به جناب آقای دکتر #جلیلی رأی بدهم...
🙏🏻
گذرم تا به در خانهات افتاد حسین،
خانه آباد شدم، خانهات آباد حسین...
الحمدلله امسال هم ماه نوکری ارباب را درک میکنیم...
😭
#عشق است محرم...
..
محرم ما هم آمد...
#بینوایان حدود دو ماه است پس زمینه همه کتابهاست!
#رستاخیزجان را برای بار دوم میخوانم!
مجله #مدام هرزگاهی سیگارِ این سر پر سوداست!
#کربلا_به_روایتی_دیگر فقط امروز و فردا هست...
موازیخواندن باشد برای پس فردا!
نظم باشد برای بعد دهه...
امروز و فردا از #کربلا خواندن میچسبد..
ورقههای تاریخ را چرخیدن،
و باز به #فتح_خون نگاه کردن..
#تاسوعا
#عاشورا
🪴🖤
دقایق آخر خواندن #بینوایان
بینوایان که تمام شد، یک گزارش از کتاب خواهم نوشت...
🪴
📌 #بریده کتاب
تاریخ روز سیزدهم را با دستهای بسته به مجلس ابنزیاد آمده، خواسته تا سکینه و رقیه را جایی بنشاند که سر شهدا را نبینند اما نتوانسته، خواسته چوب از دست ابنزیاد بگیرد اما نتوانسته، خواسته طناب از دستان سجاد باز کند اما نتوانسته، خواسته پارچهای بر سر زینب بیندازد اما نتوانسته.
همانطور که گوشهای به اسارت افتاده بوده گوش تیز کرده و تک تک کلمههای زینب را چنان به یاد سپرده که توانسته سالهای سال بعد، همان کلمات و همان آهنگ را در گوش هر نوزاد شیعهای که به دنیا میآید لالایی کند. تاریخ، سینه پیش آمده ابنزیاد را وقتی میانه مجلسش اسیر به اسیر پر بوده دیده و پشت خم شدهاش را وقتی صدای زینب از منبر بالا میرفته شاهد بوده و دستهای لرزانش را وقتی سجاد قد راست کرده و خطبه خوانده، یادش هست.
تاریخ ابنزیاد را دیده که پیچیده در کینهای کهنه، خدایش را شکر کرده که پیروز میدان کربلا بوده و لبخند به لب کشانده و همان وقت صدایی از زینب شنیده که خدا را شکر کرده برای آن که از نسل پیامبر است و دور شده از همه ناپاکیها.
تاریخ ننوشته اما همان وقت که صدای زینب را با دستهای بسته در مجلس کوفه شنیده، علی را پیش چشمانش دیده با همان دستهای بسته در اما مدینه. تاریخ کلمه های زینب را از حنجره علی شنیده و نگاه علی را در چشمان زینب دیده.
📚 کربلا به روایتی دیگر
#محمدرضا_جوان_آراسته
🪴
این کتاب درامی است که شخصیت نخست آن خداوند است.
انسان شخصیت دوم آن است.
#بینوایان
یادداشتهایخطخورده🚬
چند جمله نوشتم به جای گزارش؛
💐
👇🏻
https://vrgl.ir/4Kv75
#ادبیات_فرانسه
#بینوایان #ویکتور_هوگو #هوگو
@yaddashthaykhatkhorde
May 11
.
رفیقم یکسال پیش این روزها آسمانی شد.
امروز مراسم سالگرد اوست...
🖤
.
نویسندهها با بقیه فرق دارند. نه همه نویسندهها _نه آنها که فقط برای پول یا درآمدش مینویسند_ بلکه شاعرها، رماننویسها و مقالهنویسهایی که فکر میکنند چارهای جز نوشتن ندارند، که جبر نوشتن را همسنگِ جبر اندیشیدن میدانند و بنابراین با سطرهایی که روی کاغذ میآید، از بودن و هستن خودشان با خبر میشوند. برای اینها هر اتفاقی فقط و فقط به این دلیل رخ میدهد که به نثر یا نظم تبدیل شود؛ ادبیات خود محض است که به هیأت چاپ درآمده. اعتقادِ راسخ است به این که تجربه فقط با نوشتهشدن به انجام میرسد.
آرتور کریستال | فقط روزهایی که مینویسم
#برش_کتاب
🪴
یادداشتهایخطخورده
من یکمهای هرماه استرس تما وجودم را میگیرد!
|_یکدوازدهم دیگر از سال هم تمام شد•|
این جمله علت این استرس عذاب آور است.
زندگی برای من از وقتی طلبه شدم سخت شد. روی همهچیز حساسم کرد. خیلی بیشتر از وقتی فقط یازدهساله بودم و کلاس قرآن رفتم و مثلن شدم قاری!!!
بعد از طلبهگی هم یک نقطه عطف بزرگ در زندگی داشتهام!!
°داستاننویس شدن!°
نه این که هستم. کلن °نوشتن°..
یکم هر ماه من میبینم که ساعت شنیِ ماهم همه دقیقههاش ریخته!
و هیچ!
این هیچ من را میترساند.
این هیچ وحشتناک ترین چیز است برای من!
🤕
پ.ن: پیشرفتهای خاص مرداد:
۱_اصلن نشد جدی کتاب بخوانم!
و
۲_اصلن نشد بنویسم!!
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا همچینه؟!😩😕